خاطرات- رهاوردهای انسانی انقلاب صنعتی-۵
طبقه متوسط قد میکشد
شورشهای کارگران کشاورزی را کفاشان و کارگران ساختمان دامن میزدند؛ در شهرها گروههای کوچک بافندگانی که با دستگاه دستی کار میکردند، کارگران چاپخانه، دوزندگان و شاید تنی چند از بازرگانان و ... دکانداران خردهپا، تداوم سیاسی رهبری چپگرایان را تا بعد از سقوط چارتیسم، اگر نه مدتها پس از آن، فراهم میآوردند. اینان که به سرمایهداری کینه میورزیدند، خواهان بازگشت به سنت آرمانی شده نبودند، بلکه چشم با جامعهای استوار بر عدالت داشتند که در عین حال از حیث فنی پیشرفته و مترقی باشد. فراتر از هر چیز، اینان در دورانی که همه چیز سر تحقیر کار و کارگر داشت، منادیان آرمان آزادی و استقلال بودند.
اما حتی آنچه آنان میگفتند، تنها راهحلی گذرا برای مشکل کارگران بود. صنعتی شدن شمار کارگران بافنده را که با دستگاههای دستی کار میکردند و نیز شمار کارگران کشباف را تا پایان جنگهای ناپلئونی چند برابر کرد و بعد از آن با حربه اختناق تدریجی به نابودی آنان دست گشاد. اجتماعات مبارز و اندیشمند نظیر کارگران دانفرم لاین به علت از دست دادن روحیه و فقر و مهاجرت در دهه ۱۳۸۰ از هم پاشید. صنعتگران ماهر بدل به کارگرانی شدند که جان میکندند و عرق میریختند- مانند آنچه در تولید و تجارت اثاث خانه در لندن مشاهده میشد- و حتی آنگاه که از زلزلههای اقتصادی دهههای سی و چهل جان به در بردند، دیگر چنان نبودند که در جامعهای که در آن کارخانه دیگر نه استثنایی منطقهای که قاعدهای بود، نقش اجتماعی چندان مهمی بازی کنند. سنتهای پیش از صنعت دیگر نمیتوانست فراتر از سطح جامعهای صنعتی که به گونهای گریزناپذیر بالا میرفت، سر بر کند. در لنکشایر میبینیم که شیوههای کهنگذران تعطیلات، مانند گلافشانی کلیسا (۲)، مسابقات کشتی، جنگ خروس و گاوکشی (۳) بعد از سال ۱۸۴۰ کنار نهاده شد. دهه چهل، همچنین پایان دورهای است که در آن ترانههای مردمی موسیقی عمده کارگران صنعتی بود. جنبشهای اجتماعی بزرگ این دوره- از لودیسم تا چارتیسم- در این دهه فرو مینشینند. اینها جنبشهایی بودند که تنها نه از مصائب دوران، بلکه نیز از این شیوههای مبارزه مستمندان نیرو میگرفتند. چهل سال دیگر لازم بود تا طبقه کارگر بریتانیا شیوههای تازه مبارزه و زیستن را تکامل بخشد.
چنین بودند عوامل کیفیای که مستمندان کارگر را در نسلهای آغاز صنعت آزار میدادند. بر این عوامل باید عاملی کمی را نیز افزود و آن همانا فقر مادی آنان بود. مورخان بر سر اینکه آیا فقر کارگران به راستی افزایش یافته بود یا نه، بحث فراوان کردهاند. اما همین واقعیت که چنین پرسشهایی جای مطرح شدن دارد، پاسخی بدبینانه فراهم میآورد. در دورهای که آشکار است که اوضاع رو به تباهی ندارد- مانند دهه ۱۹۵۰- هیچکس به طور جدی مدعی تباهی آن نیست.
اما بر سر این واقعیت اختلاف نظری نیست که فقرا به نسبت فقیرتر شدند، دقیقا بدین دلیل که کل کشور و ثروتمندان و طبقه متوسط توانگرتر شدند. در اوایل و اواسط دهه چهل، در آن زمان که مستمندان را جان بر لب آمده بود، طبقه متوسط در سرمایه اضافی غوطه میخورد؛ سرمایهای که در راهآهن گذارده میشد، به خرید اثاث تجملی منزل که در نمایشگاه بزرگ سال ۱۸۵۱ عرضه شده بود، میرفت و صرف ساختن ساختمانهای اداری باشکوه میشد که در شهرهای دودآلود شمال سر بر میافراشتند.
دوم، درباره فشار غیرعادیای که در دهههای نخستین صنعتی شدن بر مصرف طبقه کارگر وارد میآمد، و بازتاب آن را در فقر نسبی این طبقه میبینیم، اختلاف نظری نیست یا نباید باشد. صنعتگرایی، یعنی انتقال نسبی درآمد ملی از مصرف به سرمایهگذاری و نشاندن کارخانههای ذوب فلز به جای گوشت. در اقتصاد سرمایهداری، صنعتی شدن، به طور عمده به شکل انتقال درآمد از طبقاتی مانند کشاورزان و کارگران سرمایهگذاری نمیکنند، به طبقاتی است که امکان سرمایهگذاری دارند، یعنی مالکان و واحدهای بازرگانی. و این در واقع به معنای انتقال درآمد از مستمندان به توانگران است. در بریتانیا حتی کمترین کمبود عمومی سرمایه به چشم نمیخورد، زیرا کشور ثروتمند بود و فرآیندهای صنعتی اولیه چندان هزینهای بر نمیداشت، اما بخش عمدهای از آنان که از انتقال درآمد بهره میبردند - و به ویژه توانگرترین آنان - پول خود را در جایی غیر از توسعه مستقیم صنعتی سرمایهگذاری میکردند یا آن را هدر میدادند و بدین ترتیب دیگر کارفرمایان (کوچکتر) را وادار میکردند که کارگران را باز هم بیشتر زیر مهمیز کشند. علاوه بر این، اقتصاد کشور برای توسعه به قدرت خرید جمعیت کارگرش متکی بود؛ در واقع اقتصاددانان پذیرفته بودند که مزد این طبقه نباید چندان بالاتر از سطح حداقل معیشت باشد. سرانجام نظریههایی که از مزد بالا، با این بهانه که امتیازاتی دارد، پشتیبانی میکردند، در میانه قرن پدید آمد و صنایعی که بازار کالاهای مصرفی داخلی - مانند لباس و اثاث منزل - را تامین میکردند تا نیمه دوم قرن دگرگونی اساسی نیافته بودند. یک انگلیسی که به شلوار نیاز داشت میتوانست چند راه برگزیند؛ شلواری را که خیاط برای او دوخته بود بخرد، کهنه شلوار کسانی را که از لحاظ اجتماعی از او برتر بودند خریداری کند، به صدقه این و آن دلگرم باشد، با همان ژندههای خویش بسازد، یا خود شلواری بدوزد. بالاخره، برخی از نیازهای اساسی زندگی - خوراک، شاید مسکن و بیتردید تسهیلات شهری- برای همگامی با گسترش شهرها، یا جمعیت به طور کلی، با بزرگترین دشواریها دست به گریبان بود و گاه آشکارا از آن عقب میافتاد.
ارسال نظر