قبل از استقرار برانت در طرابوزان یک تاجر انگلیسی در انتهای راه کاروان رو تبریز در نقطه مرزی مستقر شده بود. وی چارلز بورجز Ch.Burgess پسر یک بانکدار اهل لندن بود. چارلز بورجز به توسط یک ارمنی خوش برخورد با ایران آشنا شده و به این کشور علاقه‌مند شده بود. ارمنی مزبور در لندن با وی آشنا شده و از او دعوت کرده بود تا در حمل اجناس گران‌قیمتی که وی از انگلستان خریداری کرده و قصد رساندن آنها را به تبریز از طریق دریای سیاه و گرجستان داشت به او مساعدت نماید. چارلز که در آن زمان فقط نوزده سال داشت در این کار بدون آشنایی با طرق و شوارع مشرق زمین توفیق یافت که بدون تردید برای جوانی در آن سن و سال کار عمده‌ای محسوب می‌گردید. وی در ژانویه سال ۱۸۲۸ به تبریز رسید و در این شهر برای مدت هشت سال باقی ماند و شخصا به کسب و کار پرداخت. کسب و کاری که برای او موفقیتی در پی نداشت. ماجرای حیرت‌انگیز و در عین حال تاسف بار چارلز بورجز و برادر کهتر او ادوارد که دو سال بعد به تشویق و اصرار برادرش به تبریز آمده بود،‌ ضمن نامه‌هایی که به افراد فامیل خود در انگلستان نوشته‌اند ثبت شده است. بعید به نظر می‌رسد که چارلز مقدمتا برای پرداختن به تجارت همراه با دوست ارمنی‌ خود به تبریز رفته باشد، بلکه امکان دارد دوست ارمنی‌اش به وی وعده یافتن کاری در دستگاه نایب‌السلطنه را به او داده باشد که البته این وعده جامه عمل پوشید و چارلز در آن زمان به هیات نظامی انگلستان در تبریز پیوست. بعدا وی با افسر فرمانده خود سرگرد ایساک هارت در امور تجاری شریک گردید. در آن روزگار هنوز افسران از پرداختن به امور بازرگانی منع نشده بودند. این مشارکت کوتاه مدت موفقیتی به دنبال نداشت چرا که سرگرد هارت در سال ۱۸۳۰ درگذشت و ارثیه او برای چارلز بورجز یک‌هزار و ششصد لیره بدهکاری بود. در این موقع که چالز نزدیک به یک سال را صرف تعلیم افراد مسلح یکی از عشایر کرد نموده بود تصمیم گرفت تا با مشارکت برادر کهتر خود مستقیما به امور بازرگانی مشغول شود. برای نیل به این منظور به رغم مشکلات مسافرت در آن روزگار عازم طرابوزان و از آن آنجا انگلستان گردید. وی همچنین برای یافتن کالاها و محصولات ایرانی باب بازار انگلیس به گوشه و کنار ایران مسافرت کرده و تصمیم گرفت تا علاوه بر ابریشم، پشم و تریاک، کشمش، سقز و خاویار صادر نماید. اما او فاقد مشخصات یک بازرگان خوب بود و همین موجب گردید تا به زودی با مشکلاتی مواجه گردد. برادرش ادوارد طی نامه‌ای در سال ۱۸۳۳ چنین می‌نویسد: «به نظر می‌رسد که چارلز هر محصولی را که می‌بیند خریداری می‌کند بدون آنکه به سلیقه ایرانیان نسبت به آن محصول آگاهی داشته باشد.» این دو برادر دچار بداقبالی هم شدند و در یک نوبت هنگامی که شاه تصمیم به حمایت از تجار و کسبه بومی گرفت، مردم را از خرید اجناس برادران بورجز منع نمود. برادرش ادوارد به سایر اشتباهات او نیز اشاره می‌کند. از جمله آنکه قبل از پرداخت بدهی خود به بستانکاران انگلیسی به خرید ابریشم می‌پرداخت. در این اوضاع و احوال یکبار شانس بهبود موقعیت برای او پیش آمد و آن زمانی بود که در سال ۱۸۳۶ مبلغ ۳۰هزار لیره از سوی نایب‌السلطنه برای خرید اسلحه در اختیار او قرار گرفت، اما بورجز ۳۰هزار لیره را گرفت و گریخت و دیگر هرگز به ایران مراجعت ننمود. بدتر از همه اینکه برادرش به سبب فرار او و به امید بازگرداندنش تا آخر عمر نزد ایرانیان به گروگان نگاه داشته شد. ادوارد بورجز که از لابه‌لای متون نامه‌هایش به صورت یک پسر فداکار و از خودگذشته با خصلت‌های افراد باایمان چهره می‌نماید کمتر به سرنوشت خودش توجه داشت و معتقد بود «بدون جلب رضایت طلبکاران نبایستی ایران را ترک گوید، چرا که این کار به منزله فرار است و همان طور که می‌دانید من هرگز به این عمل دست نخواهم زد.» او نسبت به ایرانیانی که او را گروگان نگه داشته بودند هیچ گونه گله و شکایتی ابراز نداشته و آنها را از بازرگانان یونانی ساکن تبریز ارجح‌ می‌دانست که به اظهار او «باکمال بی‌انصافی ایرانیان را نامتمدن و بربر می‌نامیدند.» وی برای گذراندن زندگی خود مدتی را با ادوارد بونهام گذراند که در آن زمان تنها بازرگان انگلیسی مقیم در تبریز بود. بعدا مترجم یکی از حکمرانان گردید که در عین حال معلم سرخانه بچه‌های او بوده و اصطبلش را نیز اداره می‌کرد. پس از آن مترجم ولیعهد شد. هنگامی که در سال ۱۸۴۸ ناصرالدین میرزا ولیعهد به پادشاهی رسید ادوارد در رکاب او به عنوان مترجم به تهران آمد و زمانی که در تهران به سردبیری اولین روزنامه طبع شده در ایران رسید، نام وی برای همیشه در تاریخ ایران به ثبت رسید. ادوارد بورجز مسوول انتخاب و ترجمه مطالب زبده روزنامه‌های چاپ اروپا و عثمانی جهت طبع در روزنامه وقایع‌اتفاقیه بود و اغلب در انجام این وظیفه دچار مشکلاتی هم می‌شد. خانم شیل همسر نکته‌بین و دقیق وزیرمختار انگلیس به ماهیت لفاظانه و غیرانتقادی روزنامه مزبور توجه کرده و می‌نویسد: «سرمقاله آن اغلب به قلم صدراعظم و در تمجید و تعریف از حکومت شاه است. به اعتقاد او پانصدسال دیگر وقت لازم است تا ایرانیان از آزادی مطبوعات بهره‌ور شوند.» از دیگر مسوولیت‌های بورجز یکی هم ترجمه مقالات برای شاه و صدراعظم او بود که جهت چاپ در روزنامه مجاز تشخیص داده نمی‌شدند. به رغم محبت و توجه شاه به بورجز و تلاش‌های شیل جهت کسب اجازه مسافرت او به انگلستان، این کار تا سال ۱۸۵۵ میسر نگردید. بعد از این زمان دراز بود که وی با پس‌اندازی که از حقوق خود به دست آورده بود موفق گردید اجازه سفر به بریتانیا را به اتفاق همسر ارمنی و پسر جوانش کسب نماید. ادوارد آرزو داشت تا یکبار دیگر پدر پیر خود را ببیند. پدر وی در تمام این دوران از طریق وزارت امور خارجه برای استخلاص او کوشش زیادی مبذول داشته بود. ادوارد که قبل از عزیمت از تهران مبتلا به بیماری سختی شده بود نتوانست از تبریز فراتر برود و در این شهر فوت شده، در قبرستان ارامنه تبریز به خاک سپرده شد. تقریبا در همان زمان چارلز که چند سالی بود در آتن اقامت داشت جان باخت. در زمان مرگ ادوارد بورجز در ایران هیچ بازرگان انگلیسی حضور نداشت: کنسول استیونس و بعد از او کنسول آبوت از کار تجارت کناره‌گیری کردند. جورج برادر کوچک استیونس به طرابوزان رفته و از خود مقداری بدهکاری به ارث گذاشته بود که سبب بروز مشکلاتی برای کنسول استیونس گردید. اگر چه این مقدار بدهکاری به میزان بدهکاری چارلز بورجز زیاد نبود.

ادامه دارد...