مجلس قرارداد را تصویب کرد

سپهبد زاهدی نخست‌وزیر وقت

لاجوردی: تا چه حدی شاه در جریان مذاکرات بود؟امینی: نه، گاه گاهی، هر یک هفته‌ای می‌رفتم و شاه را می‌دیدم. او مفاد قرارداد را هم نمی‌فهمید. بعد حالا خودش مدعی است، بی‌خود می‌گوید. او وارد به این حرف‌ها نبود. حالا این ماده‌ای که این‌جور بود و فلان، شاه چه می‌دانست چیه. ما یک تیمی داشتیم مثل رضا فلاح، فواد روحانی و چند نفر دیگر، مثل آقای باقر مستوفی. چند تا از اینها بودند که البته در متن‌اش خود فلاح بود و روحانی به عنوان مترجم کار می‌کرد.واقعا مردمان فهمیده‌ای بودند. فلاح یکی از متخصصان درجه یک است. این را باید قبول کرد. البته خود آمریکایی‌ها آن وقت تعجب می‌کردند که یک تیم دو سه نفری ایرانی در مقابل یک عده متخصص هلندی و آمریکایی و انگلیسی. به هر حال، خب، شاه را هم گاهی در جریان می‌گذاشتیم. در این وسط یادم می‌آید که یک روزی درباره غرامت صحبت می‌شد که اسنو بود و استیونس بود و دنیس رایت که بعدها سفیر انگلیس در ایران شد. در طرف دیگر من بودم و فواد روحانی. اسنو گفت میزان خسارت کمتر از این نمی‌شود. گفتم من قبول نمی‌کنم و بعد هم بدون رودربایستی من استعفا می‌کنم. به ایشان گفتم اگر واقعا می‌خواهید قلب ایرانی‌ها با شما باشد، راهش این است که شما بگویید میزان خسارت معادل یک لیره که به‌عنوان نماد باشد. گفت، خسارت مطلب تجارتی است. گفتم خب، حالا در هر صورت من از نظر حقوقی دارم می‌گویم. بعد رسید به یک مبلغی و گفتم این مبلغی که گفتم بیش از این نمی‌توانم و استعفا می‌کنم ...

خلاصه دیدم یک ناراحتی عمومی ایجاد شد. زنگ زدم چایی بیاورند که قضیه تمام بشود. بعد استیومن گفت: حالا شما شب یک مطالعه‌ای بکنید. من گفتم، مطالعه‌ام را کرده‌ام، شما مطالعه کنید، یک جوابی به من بدهید، ولی من تا همین جا که آمدم دیگر از این جلوتر نمی‌روم. آن پیشنهاد اولی را هم پس گرفتم. خب، رفتند و بعد شنیدم که روحانی رفته بود پهلوی آنها و گفته بود اگر با دکتر امینی تمام نکنید، با احدی نمی‌توانید تمام کنید، حالا خودتان می‌دانید. بعد از دو سه روز تلفن کردند که آقا یک جلسه‌ای معین کنید. نمایندگان شرکت‌های نفت آمدند و بالاخره با همان پیشنهاد راضی شدند. یک مرتبه، اسنو گفت که خب، حالا آن سهام احتیاطی، مثل اینکه شما گفتید به همان قیمت اسمی بدهند. گفتم، بنده ابدا هیچ همچین اظهار نظری نکردم. شما گفتید. بنده هم رد کردم. فواد روحانی هم گفت، بله. خلاصه قضیه تمام شد و آمدیم به هیات دولت. حالا، خدا بیامرزد، دکتر لطفعلی صورتگر را، قرارداد را دادیم به ایشان که به فارسی ترجمه کنند. او ترجمه‌ای کرده بود که من هرچه می‌خواندم نمی‌فهمیدم. بالاخره از روحانی خواهش کردم که او ترجمه کند. گذشت و قرارداد کنسرسیوم را آوردم به هیات دولت به مرحوم دکتر فخرالدین شادمان گفتم آقای شادمان، شما هم نماینده نفت بودید، هم انگلیسی شما خوب است. شما نسخه انگلیسی را بگیرید. من هم فارسی را می‌خوانم. حالا همه به گوش هستند. شروع کردیم. چند تا ماده را خواندیم. سپهبد زاهدی گفت، آقا صبر کنید. آقای دکترامینی ۳ ماه است هر روز مشغول این کار است. آقایان اصلا هیچ وارد نیستند. این را هم تا آخر بخوانید، نخواهند فهمید. شادمان گفت، بله؟ زاهدی گفت، شما هم نمی‌فهمید. بنابراین، وقت تلف نکنید. این تصویب‌نامه را امضا کنید. وزرا امضا کردند. خلاصه دیدم که خب، ما هم راستش را بگویم تا آخرش باید ۳ ماه هم با هیات دولت صحبت کنیم. قرارداد را به مجلس بردیم. در مجلس مخالفان هرچه خواستند، گفتند. مخالفان آقای محمد درخشش، آقای دکتر محمود حسابی، رضا علی دیوان بیگی، مرحوم سیدمصطفی کاشانی، شمس‌الدین قنات‌آبادی بودند و همه حرف‌هایشان را زدند. به زاهدی گفتم، حوصله باید کرد تا اینها تمام حرف‌هایشان را بزنند. همه حرف‌ها جواب دارد. اینها هم چیزی در چنته‌شان نیست. فحش‌ها نثار من شد که من خائن و کوفت و زهرمار هستم. همه آن وقت گفتند که با مصدق‌السلطنه و قوام‌السلطنه هم همین برخوردها شده است. گفتم، آقا، این قرارداد، قرارداد ایده‌آل نیست، ولی ما بیش از این نمی‌توانستیم بکنیم. حالا مختارید. می‌خواهید قبول کنید. می‌خواهید رد کنید و بهترش را انجام بدهید. ما بهتر از این نتوانستیم. خلاصه قرارداد را رساندیم جایی که تصویب شد و شروع کردند به استفاده کردن. سال‌ها بعد شاه گفت که از اولش هم من این قرارداد را قبول نداشتم و فلان بوده است. گفتم، آقا، این قرارداد تابع زمان است. یک چیز دایمی که نیست. با زمان و تحویل عوض می‌شود. کدام قانونی است که تا ابد همان قانون بماند. بعد به واشنگتن رفتیم و آقای احمد مهبد تشریف آوردند آنجا و کارتی نشان دادند که مشاور نفتی شاه هستند. بیچاره سهام السلطان بیات هم آمده آنجا و آقای مهبد ایشان را در خانه خودش جا می‌دهد. من گفتم آقاجان، شما خودتان رییس شرکت نفت هستید، این کیست؟ مهبد آمد پهلوی من و گفت، می‌خواستم یک چیزی بگویم. ناراحت نشوید. گفتم چیه؟ گفت که شما قرارداد ۵۰-۵۰ بستید، ما با آجیپ (شرکت ایتالیایی) ۷۵-۲۵ بستیم. گفتم، آقا، بنده چرا ناراحت بشوم. مگر مال من است. حالا از شما می‌پرسم، قرارداد ۵۰-۵۰ سر چاه است، هیچ خرجی هم برای ما ندارد، ۷۵-۲۵ قرارداد سرمایه‌گذاری است. اگر آخر کار بیلان منفی شد، خب، پول شما هم رفته است. آنجا شما سرمایه نمی‌گذارید، ۵۰ تا می‌گیرید می‌روید پی کارتان. خرج با خودشان است. می‌خواهند به بازار عرضه کنند، می‌خواهند نکنند، اما ۷۵-۲۵ اگر طرف نتوانست بفروشد یا ارزان فروخت، خب، روی دست شما می‌ماند. دیدم این حرف‌ها حاشیه است و گفتم،‌ آقا به بنده مربوط نیست. بنده خیلی هم خوشحال می‌شوم که شما موفق شوید. بعدها از عبدالله انتظام که رییس نفت بود پرسیدم، گفت، همه‌اش ضرر است. حالا، شاه هم دلش را خوش کرده بود که بله، یک چیزی ارائه بدهد. هرچه گفتم آقا، سرمایه‌گذاری کردن، ‌آن هم در نفت کار خیلی دقیقی است. حتی در آن موقع که نفت قم با جار و جنجال بیرون آمده بود، من «پیج» را خواستم و گفتم، آقا به من مربوط نیست، ولی می‌خواهم یک پیشنهاد به شما بدهم. آیا شما حاضرید که در این جست‌وجو برای نفت شرکت کنید؟ اگر نفتی بیرون آمد و تجارتی شد، شما خرج می‌کنید و از قسمت فروش جبران کنید. گفت، با یکی دو تا چاه نمی‌شود، چندین چاه باید باشد، تنها راهش این است. به شاه پیشنهاد کردم، گفتم، آقا این ممکن است یک رگه‌ای باشد و بعد تمام شود.