خاطرات -برنامه پنجم عمرانی و حاشیههای آن – ۲
فرمانفرمائیان نمیخواست محبوب باشد
فرمانفرمائیان معتقد است که وزیر اقتصاد وقت درکار تدوین برنامه پنجم سنگاندازی میکردند. این بخش از خاطرات وی را دنبال میکنیم انصاری گفت، قربان صنایع بزرگ احتیاج دارند که به آنها کمک مالی بشود. من هم ساکت نشستم تا او حرفهایش را زد. گفتم قربان ما میخواهیم به جای یک خیامی بیست خیامی در کشور وجود داشته باشد. تنها نتیجه برنامه ما این است. این خیامی که اول برنامه سوم اصلا وجود نداشت، الان ببینید چطور پیشرفت کرده، ایشان حالا میتوانند روی پای خودشان بایستند. ما باید خیامیهای دیگر را تشویق بکنیم. افراد دیگر را تشویق کنیم که بشوند خیامیهای آتیه. والا وسعتی پیدا نمیکنیم و کشور هم دست چهار تا پنج تا مونوپولی میافتد که از لحاظ اقتصادی سالم نیست و صلاح و صحیح نیست. خوشبختانه شاه طرف من را گرفتند. گفتند حق با سازمان برنامه است. این یک چیز خیلی جالب بود که ما شروع کرده بودیم. این دفعه هم مقدار پولی که گذاشته بودیم مقدار نسبتا زیادی بود گفتیم یا بانک توسعه صنعتی و معدنی یا بانک اعتبارات صنعتی سازمان برنامه، ولی طبق مقررات برنامه پنجم، این برنامه را اجرا کنند.
آنکه علی نقی فرمانفرمائیان رییسش بود، بانک اعتبارات صنعتی؟
بله. ایشان از زمان ابتهاج ریاست آن بانک را داشتند و بهطور منظم آن بانک را توسعه داده بود و بیشتر به صنعتگران کوچکتر کمک میکرد. ما میخواستیم به دست بانک سازمان برنامه که تحتنظرمان بود این سیاست خیلی روشن را که به افراد کممایه و کوچکتر کمک شود، اجرا کنیم.
افرادی در کارهای صنعتی کوچکتر؟
بله، میگفتم در دروازه قزوین هزار خیامی وجود دارد. اینها، هر کدامشان، در مغازههای کوچک، این تراشکارها و فلزکارها، اینها باید بیایند و پخش بشوند در سرتاسر کشور و صنعتی بشوند و ماشینآلات جدید بیاورند و بزرگ بشوند. در هر حال، این یک قسمت دیگر از یک فلسفه جدیدی بود که در برنامه پنجم مطرح بود. بقیه البته ادامه کارهای گذشته، مثل سد دز، تکمیل زهکشیها، نیشکر و آن طرحهای بزرگ کشت و صنعت، جادهها و بنادر و مانند آن. آنها دیگر برای ما خیلی روشن شده بود. احتیاجات را میتوانستیم بسنجیم.
یک موردی به شما بگویم راجع به تلفن. دوباره از اشتباهات خودم است. یادم است که پیشنهادی آمده بود راجع به شهر تهران، راجع به تعداد تلفنها، که مثلا ۸۰هزار خط پیشبینی بشود برای تهران. ما میگفتیم ۸۰هزار زیاد است، ۸۰هزار میخواهیم چهکار؟ رقم قطعی در نظرم نیست. حتی یک مقدار هم از ۸۰هزار را شاید کم کردیم. پس از مدتی کوتاه تقاضا برای تلفن به پنج برابر آنچه که پیشبینی شده بود، رسید. میخواهم بگویم در یک چیزهایی شما نمیتوانید براساس دادههای گذشته آینده را پیشبینی کنید. برای اینکه خیلی از اعتبارات به عوامل متعدد غیرقابلپیشبینی و غیرقابل سنجش ربط پیدا میکند و به سادگی نمیشود اینها را پیشبینی کرد، از قبیل تلفن و جاده و غیره.
حال خواهش میکنم قدری راجع به فضای تهیه برنامه پنجم توضیح دهید و احیانا تضادهایی که وجود داشت؟
اول من کاری که کردم از شاه استدعا کردم که تشریف بیاورند به سازمان برنامه. آمدند و به اصطلاح خطوط کلی برنامه را قبل از تهیه برنامه پنجم توضیح دادیم. عکسش هم هست، تمام وزرا و ارتشیها و دیگران در آن اتاق کنفرانس سازمان برنامه دور تا دور و گوش تا گوش نشسته بودند. شاه با علیاحضرت آمدند. من نطقی برای هویدا تهیه کرده بودم که هویدا آن را خواند. بعد از هویدا من هم نطقی که با کمک همکارانم تهیه شده بود، خواندم. اصول برنامه را آنجا طرح کردیم و معیارها و دادههای برنامه همه طرح شد. بحث خیلی مفصل بود و شاه خیلی خوشحال بلند شدند و رفتند. به طور کلی اصول را تصویب کردند و گفتند البته بعد هم رسیدگی میشود. من هم در گزارشم گفته بودم که خود برنامه پنجم به دقت در حضور شاه مطرح خواهد شد. هویدا هم از برداشت شاه و علیاحضرت و از ترتیباتی که من داده بودم خیلی خوشحال بود.
یک نکته جالب دیگر. در همین زمان در شرق عمارت سازمان برنامه یک مسجدی بود، در واقع خرابهای بود، وضع خیلی بدی داشت. با علی دفتریان که معاون سازمان برنامه بود صحبت کردم. علی مسوول تمام کارهای اداری بود، قبل از اینکه استاندار تهران بشود. گفتم علی جان باید راهی پیدا کرد که این طرف شرقی سازمان برنامه را بدهیم تمیز بکنند. با این مسجد چکار بکنیم؟ علی را خیلی دوست داشتم برای اینکه هیچ وقت بیگدار به آب نمیزد. گفت به من دو روز مهلت دهید مطالعه کنم گزارش بدهم. رفت، آمد گفت من یک پیشنهاد دارم. گفتم پیشنهاد شما چیست؟ گفت ما از آقای سالور خواهش میکنیم برود قم اجازه تبدیل به احسن این مسجد را بگیرد. ما بنای مخروبه را خراب میکنیم، اینجا را باغ میکنیم، تمیز میکنیم، ضمنا یک مسجد قشنگی هم در گوشه باغ بنا میکنیم که خیلی برای سازمان برنامه خوب است، خدانگهدارش، آقای منوچهر سالور در زمان ابتهاج مسوول امور صنعتی در سازمان برنامه بود، در صنایع قند به خصوص، بعدها شد رییس صنایع بنیاد پهلوی، یک مسلمان واقعی که نماز و روزهاش را از دست نمیداد و با تمام آخوندهای برجسته آشنایی داشت، ولی با فکر نو هم کاملا مانوس بود. او آدم افتادهای بود، کسی که هیچ وقت خودنمایی نمیکرد، همیشه کنار میایستادم، گفتم بسیار فکر خوبی است، فوری این راعمل بکن، این فکر علی بود. من اصلا نمیدانستم که باید چکار کرد، علی این کار را کرد.
آقای سالور رفت، اجازه گرفت، آمد فورا مقاطعهکار آن خرابه را صاف کرد و یک مسجد کوچک خیلی قشنگ و یک باغی آنجا درست کردیم.
موقعی که تکمیل شد، آن روزی که اعلیحضرت آمدند، یک نواری گذاشتیم آنجا، بریدند. این اسم محل را گذاشتند میدان ۱۵ بهمن.
در هر حال، بعد ما ادامه دادیم. من برای مدتی مریض شدم، کمرم به علت دیسک درد میکرد. داریوش اسکویی که از بچگی با هم دوست بودیم مسوولیت تهیه برنامه را داشت. اینجا بگویم معاونین من چه کسانی بودند. در این دوره قائم مقام دکتر مقدم بود تا آخر، معاون فنی آقای مهندس رادپی بود که تحصیلاتش را در MIT کرده بود، آدم درجه یک که تیمسار خاتم همیشه میخواست او را به نحوی از چنگ من درآورد. خوشبختانه، نه او میخواست برود نه من گذاشتم که تیمسار خاتم به او زور زیادی بیاورد. خاتم خیلی جوانمرد بود.
ارسال نظر