خاطرات -حاشیههای برنامه پنجم از زبان فرمانفرماییان – ۱
جنگ و جدال با انصاری
خداداد فرمانفرمائیان در آمریکا تحصیل میکرد که ابتهاج رییس سازمان برنامهوبودجه او را میبیند از وی برای کار در سازمان دعوت میکند. وی در سال ۱۹۵۷ استاد دانشگاه پرینستون بود و با اجازه از مدیران دانشگاه به ایران میآید تا فعالیت کند. وی یک بار از سازمان برنامهوبودجه میرود و در زمان تدوین برنامه عمرانی پنجم (۱۳۵۷-۱۳۵۲) دوباره به ایران برمیگردد. در این سالها است که قیمت نفت رشد حیرتآوری را تجربه میکند و قانون برنامه را تغییر میدهند. برنامه پنجم عمرانی با کدام فلسفه طراحی شد، چگونه تصویب شد و ... در خاطرات فرمانفرمائیان آمده است که در چند بخش میخوانید.
در مورد برنامه پنجم، بگذارید سیستماتیک از اینجا شروع بکنیم بنیان فلسفی این برنامه چه بود، از نظر یک بینش اجتماعی - اقتصادی؟
اولا خیلی ما روی (Decentralization)، یعنی عدم تمرکز، و روی تقسیم کار و فعالیت بین استانها یا منطقههای مختلفه کشور تاکید کردیم. فوقالعاده روی این اصل، من پافشاری کردم. منجمله این را بگویم، براساس قانون برنامه رییس سازمان برنامه حق داشت نماینده در تمام استانها معلوم کند. من جزو اولین کارهایی که کردم در استانها نماینده گذاشتم. اولین دستوری که نمایندهها داشتند تهیه برنامه پنجم بود برای استان.
این یعنی همان دفاتر برنامهریزی استانها است؟
بله دفتر برنامهریزی استانها، و اولین دستور که داشتند این بود که شروع کنند دادههایی که لازم است را جمعآوری بکنند، با اهل محل، با تمام بنیادهای محلی تماس بگیرند و اطلاعات جمع بکنند و نظراتشان را راجع به برنامههایی که استانها لازم دارند به مرکز بفرستند که ما موقعی که برنامه پنجم را تکمیل میکنیم این نظرها را داشته باشیم و با توجه به این نظرها برنامه را تکمیل بکنیم. خود من راه افتادم، شروع کردم به رفتن به استانهای مختلفه. سه چهار جا رفتم. همهجا پذیرایی گرمی از ما میکردند. هرجا میرفتیم، مینشستیم و صحبت میکردیم هیچ گرفتاری نداشتیم و مطالبشان را میشنیدیم و یادداشت میکردیم و برمیگشتیم. ولی، خب، روزنامهها در ضمن تمام اینها را مینوشتند.
یک روز بعد از اینکه از فارس برگشتم، هویدا مرا خواست گفت آقا شما شدید رییس سازمان برنامه که اینور و آنور بروید. گفتم منظور از اینرو و آنور چه هست؟ من کار دارم، من به دلیل کار رفتم، این هم دلایلش و این هم گزارشاتش، خودتان همه را میدانید. من خیلی منظم بودم در گزارش دادن به نخستوزیر، چون نخستوزیر رییس فوری من بود.
نمیدانم حالا چه گزارشاتی جداگانه به او رسیده بود. سفر بعدیام به کردستان بود. هویدا قدغن کرد که نروم. به من گفت خواهش میکنم شما فعلا این برنامه را یک قدری به تعویق بیندازید. من حس میکنم هویدا از لحاظ آن فهم سیاسی که داشت، یا بگویم حساسیتهای سیاسی زیادی که داشت، فکر میکرد که ادامه این کار شاید باعث این میشد که به نحوی من زیاده از آن حدی که او دوست داشت از لحاظ سیاسی گنده بشوم. این حدس من بود. پرسیدید دلیلش چه بود، من حس میکردم که دلیلش بیشتر شخصی بود، برای این که ما کار خاصی نمیکردیم که فورا روی سیاست دولت اثر بگذارد. کاری که ما میکردیم جمعآوری اطلاعات بود برای تهیه برنامه پنجم. حالا خواهید دید که برنامه پنجم چطور میشد و این نظر تایید میشود که هویدا فکر میکرد که من دارم زیادی قدرت پیدا میکنم. آدم چه بگوید؟ خدا شاهد است به هیچوجه منالوجوه برای من این قضیه محبوبیت مطرح نبود. میدانستم این کار یک کار لازم است و حتما باید انجام بشود. میدانستم و معتقد بودم که باید نقش استانها در طرح برنامهریزی خیلی زیادتر بشود، والا این برنامهریزی هیچوقت به مردم نخواهد رسید، همان حرفی که شما قبلا سوال کردید که آیا دستگاهی بود که برنامهها را برای مردم توضیح بدهد، آیا کاری بود که شما کردید که برنامهریزی را به مردم توجیه بکنید.
این اولین باری بود که به طور سیستماتیک با کمک این دفاتر که ایجاد کرده بودم، آن هم با تصویب هویدا ایجاد کرده بودم، من شروع کردم که بروم ببینم که کار در استانها چطور است و استانها چطور پیشرفت میکنند و خودم هم بالاخره با مردم صحبت بکنم و خودم هم صاحبنظر باشم راجع به آن اصول و اساسی که بالاخره ما میخواستیم در برنامه بگذاریم.
از یک جهت هویدا شاید حق داشت ناراحت بشود و آن هم این بود که به محضی که ما وارد میشدیم، مردم از وزارتخانههای دیگر به من شکایت میکردند. توجه میکنید، چون میدانستند که من وزیر اجرایی نیستم، از وزارتخانههای دیگر، طرز کارشان، یا مسالهای که با آن وزارتخانه داشتند، یا گرفتاریهایی که داشتند، خیلی صحبت میشد. شاید این بود که وزرای هویدا بهش یک مقدار فشار آورده بودند که مدیرعامل سازمان برنامه از لحاظ قانون اساسی مسوولیتی ندارد و میرود بین مردم یک دخالتهایی میکند که اینها فقط در حدود اختیارات وزیر است. شاید این بود.
اولین مطلب برنامه پنجم جامعیت آن بود، که گفتم، مطالعات راجع به جنبههای اقتصادی، قیمتها، تمام اینها، به جای خود. سیاست اول یکی این بود که استانها را بیشتر وارد کار بکنیم، مناطق را بیشتر وارد کنیم. سیاست کشاورزی و آموزش دوباره به همان تاکید قبلی. اینجا، یک مطلب اساسی مطرح شد و در نتیجه آن جنگ و جدالی با هوشنگ انصاری پیش آمد که این هم جالب است برای شما بگویم. موضوع کمک به بخش خصوصی بود گفتم به شما، از اول ما این پیشبینی را کرده بودیم که به صنایع جدید کمک بکنیم، به آنهایی که تازه دست به کار شده بودند. وامهای صنعتی بزرگ را معمولا بانک صنعتی و معدنی ایران و بانک اعتبارات صنعتی سازمان برنامه از منابع اعتباری دولت و سازمانهای بینالمللی به ضمانت دولت تامین میکردند. پیشنهاد ما این بود که در برنامه پنجم کمک مالی دولت با بهره ارزانتر از بازار فقط صرف احتیاجات اعتباری صنایع کوچک یا در حال تاسیس شود. استدلال ما هم خیلی روشن بود. میگفتیم آقای خیامی و آقای لاجوردی و مانند آنها، یعنی صنعتگران بزرگ، شناخته شده و صاحب اعتبار کافی هستند و میتوانند احتیاجات خودشان را از منابع آزاد داخلی و خارج تامین کنند. این مطلب با مخالفت شدید انصاری وزیر اقتصاد و آقای قاسم خردجو، که از مجربترین بانکداریهای ایران و رییس بانک صنعتی و معدنی بود، روبهرو شد. هویدا گفت برای حل این مساله بروید نزد شاه در شورای عالی اقتصاد. مطلب در شورای عالی اقتصاد مطرح شد.
ارسال نظر