تاریخ شفاهی
از خاطرات علینقی عالیخانی
علینقی عالیخانی تحصیلات خود را در دانشگاه تهران دررشته علوم سیاسی به پایان رساند. در فوریه ۱۹۵۰ برای ادامه تحصیل رهسپار فرانسه شد و در دانشگاه پاریس، نخست در رشته حقوق بینالملل عمومیبه اخذ دیپلم مطالعات عالی و سپس در رشته اقتصاد به اخذ دکترای دولتی اقتصاد نائل شد. در ۱۳۳۶(۱۹۵۷) بهایران بازگشت و مدتی در نخستوزیری و سپس شرکت ملی نفتایران به کار مشغول بود و به موازات آن مشاور اتاق بازرگانی تهران شد. در بهمن ۱۳۴۱ (۱۹۶۳) وزیر اقتصاد شد و تا مرداد ۱۳۴۸ (۱۹۶۹) دراین سمت خدمت کرد. از ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۰ رییس دانشگاه تهران بود. ازآن پس از کارهای دولتی کناره گرفت و در بخش خصوصی به فعالیت پرداخت. پس از انقلابایران، به عنوان مشاور اقتصادی برای سازمانهای مختلف بینالمللی و شرکتهای خصوصی کار میکند. در اولین بخش از خاطرات که از کتابی با عنوان «خاطرات دکتر علینقی عالیخانی» توسط نشر آبی منتشر شده راهکارهای پیشنهاد شده برای کارخانههای بدهکار را میخوانیم.
یکی از گرفتاریهای اساسی ما در آن مرحله کارخانههایی بود که از بابت وامی که از محل ارزیابی پشتوانه اسکناس گرفته بودند تعطیل شده بودند، چون بدهی به دولت داشتند و بدهیشان را نمیتوانستند پس بدهند. گاهی به خاطر ضعف مدیریت بود که نمیتوانستند پس بدهند، گاهی به خاطر آن بود که به آن کارخانه بیجهت وام داده بودند. به عنوان نمونه یک وقتی در تبریز بودم، استاندار گفت آقا بیایید یک کارخانه نساجی را ببینید که از کار افتاده. من رفتم کارخانه را دیدم. یک مقدار ماشینآلات نساجی، که این ماشینآلات را در سال ۱۳۰۵ یا ۱۳۰۶ دست دوم از هندوستان خریده بودند، آورده بودند به تبریز. آن وقت این ماشینها به یک صورتی مدتی کار کرده، حالا شده سال ۱۳۴۴. حالا استاندار میگوید این ماشینآلات ۴۰ ساله دست دوم، که از هندوستان آمده بود و اصلش انگلیسی بود، چرا کار نمیکنند. گفتم اینگونه ماشینآلات فرسوده نباید هم کار بکند. وقتی که آمدیم بیرون، در باغ آن کارخانه، استاندار به من گفت ما چه بکنیم؟ گفتم شما در این محوطه اگر سیب پاییزه بکارید بهتر است تا به خیال تولید کالا با این ماشینآلات فرسوده بیفتید. شما یک روزی به درست یا غلط ماشینآلاتی را خریدهاید. ولی امروز از حیزانتفاع افتاده و سودی از آن نمیرسد. اما مردم را که نمیشود بابت آن جریمه کرد. بنابراین آن حمایتی که میکردیم همراه با این بود که برخی واحدهای به ظاهر صنعتی را نیز باید تعطیل بکنیم، چون دیگر نمیتوانستند کار بکنند.
همچنین در اصفهان کارخانههایی داشتیم. رسم صاحبان صنایع نساجی اصفهان این بود که از دولت کمک بخواهند، بدون اینکه توجه بکنند که خودشان هم باید همتی به خرج بدهند. خوب، ما سختگیری میکردیم. یعنی پولشان را که نمیتوانستند بدهند، بانک ملی میرفت سهمشان را میگرفت، یا آنها را زیر فشار میگذاشت که کارشان را بهتر بکنند. به ویژه مساله مدیریت خیلی مهم بود. من یک مورد از مواردی را که برایمان پیش آمد توضیح میدهم. کارخانهای بود در منطقه تهران که ماشینآلات نو داشت. این کارخانه با این ماشینآلات نو و با وام سنگینی که از محل ارزیابی پشتوانه اسکناس به بانک ملی داشت به حال ورشکستگی افتاده بود.
در این مورد ما توافق کردیم که این کارخانه را که اگر اشتباه نکنم اسمش اطلس بافت بود، سازمان مدیریت صنعتی و مهندس نیازمند اداره بکنند و قرارداد ببندند که در عرض دو یا سه سال کارخانه را تبدیل بکنند به یک کارخانه سودده، مهندس نیازمند، که جزو دانشهای فنی گوناگونی که دارد یکی هم نساجی است، واقعا در این زمینه خیلی خوب وارد است، یک جوان بسیار لایقی از همکاران ما را در آنجا گذاشت. پس از مدتی کارخانه دیگر زیانده نبود. چندی بعد سود هم داد. یک روز هم با تشریفات رسمی تمام خانوادهای که این کارخانه را درست کرده بودند، مرد، زن، دختر، پسر، همهشان آمدند در وزارت اقتصاد در دفتر من، خیلی رسمی سند امضا کردند و ما کارخانه را منتقل کردیم به آنها. کارخانه تبدیل شد به یکی از کارخانههای پیشرو کشور. صرفا به خاطر اینکه کسانی که مدیریت درست داشتند، کفایت داشتند برای کاری که میخواستند انجام بدهند، رفتند و کارخانه را به راه انداختند.
بعد آن خانواده توانست این کار را ادامه بدهد؟
- بله، فقط به خاطر اینکه با سیستم صحیح شروع شده بود. کار را با سیستم صحیح شروع کردن خیلی مهم است. بانک ملی ایران، روز اول پایهاش را درست گذاشتند و دیگران ادامه دادند. حالا آن کسانی که پایهاش را درست گذاشتند، مشاوران آلمانی بودند و هرچند خود آلمانیها آلودگی مالی پیدا کردند و کارشان به دادگستری کشید، ولی فقط اینها هم نیست، پایه درست گذاشته شده بود عین همین وضع را شما در صنایع دیگر میبینید. صنعت نفت در ایران چرا صنعت محکمی شده؟ برای اینکه پایهاش درست بوده. یا وقتی که ابتهاج میگفت که من باید جان مولم را بیاورم، میخواست پایه را درست بگذارد. حالا پایه درست را ممکن است لازم باشد فرنگی بیاید بگذارد؛ هم ممکن است ایرانی بیاید بگذارد. در این مورد، ایرانی هم میتوانست انجام بدهد. دلیل نداشت که کسی را از خارج بیاورید این کار را انجام بدهد. ولی، خوب خود مهندس نیازمند این کار نساجی را از فرنگی یاد گرفته بود. به هر حال شما از یک جایی، از یک نفر دیگر، باید یاد بگیرید. بعد البته ما این کار را تکرار کردیم. چندی بعد یک کارخانه فلز کاری بود متعلق به برادر یکی از شخصیتهای بالای کشور.
این شخص هم در کار خودش وامانده بود. تقاضای کمک و پشتیبانی داشت. ما گفتیم هیچ کمکی به شما نمیتوانیم بکنیم. ولی حاضریم بیاییم به جای شما کارخانه را اداره بکنیم. محمدرضا پهلوی هم خیلی علاقهمند بود به برادر این شخص و بنابراین مایل بود به او به نحوی کمک شود. ولی ما گفتیم تنها کمکی که میتوانیم بکنیم، با آن تجربهای که در اطلس بافت پیدا کرده بودیم، این است که ایشان از مدیریت کارخانه بروند کنار. ما برایشان کارخانه را اداره میکنیم. باز هم این را محول کردیم به سازمان مدیریت صنعتی و پس از چندی کارخانه فوقالعاده سودده شد و این شخص هم توانست تمام وامهای خودش را پس بدهد و از گرفتاریهایش بیرون بیاید، بدون اینکه احتیاج به هیچ کمک و حمایت غیرعادی داشته باشد و از آن پس در همه کارهای خودش موفق شد. امروز هم، تا آنجایی که من خبر دارم، در خارج از کشور مقدار هنگفتی از ثروتی را که به دست آورده برای کمک به ایرانیهای بینوا خرج میکند. پس، از هر نظر کار خوبی بود.
ارسال نظر