وضع ارزی خیلی خراب بود

منوچهر اقبال کار سیاسی خود را پس از شهریور ۱۳۲۰ و در کابینه قوام در مقام معاونت وزارت بهداری آغاز کرد. در بهمن ۱۳۲۴ در کابینه قوام‌السلطنه وزیر بهداری شد و در ترمیم همان کابینه که در آن نخست‌وزیر برای رفع قائله آذربایجان، دولتی ائتلافی با حضور توده‌ای‌ها تشکیل داد، به وزارت پست و تلگراف و تلفن رسید. در دولت ساعد به عنوان وزیر کشور فعالیت می‌کرد . اما دوران نخست‌وزیری او به فروردین ۱۳۳۶ بازمی‌گردد. اقبال مجموعا سه‌سال‌ونیم نخست‌وزیر بود و به کرات کابینه خود را ترمیم کرد. شریف‌امامی دلایل استعفای اقبال را در مصاحبه‌ای که با حبیب‌الله لاجوردی در کتاب «خاطرات جعفر شریف‌امامی» دارد، مسائل اقتصادی برمی‌شمارد. آنچه می‌خوانید متن این مصاحبه است.

***

چه شد که دولت اقبال سقوط کرد؟ بعد هم، خب، یک ایرادهایی نسبت به دوره نخست‌وزیری ایشان گرفتند. (از جمله این) که بی‌توجهی‌های زمان ایشان موجب تورم و نابسامانی اقتصادی سال‌های بعد شده است.

عرض بکنم که دکتر اقبال مرد بسیار درستی بود.

صفات خاصه او این بود که خیلی آمبیشن (ambition) داشت (جاه‌طلب بود) و مایل بود سرکاری هم که هست بماند. البته مطلقا نوشتن (notion) (بینش) صحیح اقتصادی نداشت و در مسائل هیچ وقت به جنبه‌های اقتصادی مطلب توجه نمی‌کرد و زیاد هم اهل رقم نبود. مثلا اگر که موافقت می‌کرد به اینکه یک مدرسه‌ای یک جا ساخته بشود، اگر می‌گفتند که این ۵۰ هزار تومان خرجش است می‌گفت، «خیلی خوب. بسازید.» اگر می‌گفتند ۵۰۰ هزار تومان است، می‌گفت، «خیلی خوب. بسازید.» اصل این بود که موافقت دارد یا ندارد به اینکه مدرسه ساخته بشود. رقم چه باشد، (توجه نداشت.)

من به او می‌گفتم که شما باید ببینید که اگر اینجا تا ۵۰۰ هزار تومان بیشتر خرج نمی‌کنند، بروید مدرسه را بسازید. اما اگر بیش از ۵۰۰ هزار تومان است، دیگر آن وقت نه بودجه ما راه می‌دهد، نه از لحاظ اقتصادی صحیح است. از این مسائل اغلب ما بین ما مبادله می‌شد.

یک روزی کاشانی رییس بانک ملی بود. آن وقت بانک مرکزی و [بانک] ملی یکی بود، یعنی کارها و وظایف بانک مرکزی را هم بانک ملی می‌کرد. یک روزی [کاشانی] آمد پیش من. من آن وقت وزیر صنایع بودم. گفت، «آقای شریف امامی، وضع ارزی ما خیلی خراب شده است.» گفتم، «یعنی چه خراب شده است؟» گفت، «هیچی ما به قدر اینکه یک ماه دیگر مثلا دوا سفارش بدهیم، ارز نداریم.» گفتم «شما که چند ماه پیش گفتید که تورم ارزی دارید. حتی این لغت را استعمال کردید- یعنی ریال کم دارید. ارز زیاد دارید. چه طور شد حالا این جور شده؟» گفت، «از بس خوب مصرف شده است. وضع درآمد و خرج ما این جور شده که به اینجا رسیده کار.» گفتم، «حالا چرا به من می‌گویی؟» برو به نخست‌وزیر به خود آقای اقبال- بگو. گفت، «من هر چه می‌گویم، نمی‌پذیرد. قبول نمی‌کند.»

شب که هیات دولت بود، من در هیات دولت [به دکتر اقبال] گفتم، «یک مطلبی است که مهم است. باید با شما صحبت کنم.» رفتم دفترش و گفتم که کاشانی امروز پیش من بود و چنین اظهاری می‌کرد. چرا به آن توجه نمی‌کنید؟ این کار مهم است.» گفت، «ای آقا. ول کن این حرف‌ها را. این حرف‌هایش اصلا قابل اعتنا نیست. یک وقت می‌آید می‌گوید که ما تورم ارزی داریم. حالا آمده می‌‌گوید که ارز نداریم. نه آن حرفش شاید درست بود. نه این حرفش.» گفتم، «آقا این مساله رقم است. بپرس که آقا چقدر موجودی دارید؟ چقدر درآمد دارید؟ چقدر برآورد خرجتان؟ وضع ارزی را بسنجید. آن وقت می‌توانید تصمیم بگیرید که درست می‌گوید یا درست نمی‌گوید. فکری باید کرد؛ یا فکری نباید کرد.»

در این وضع بود که یک روز محمدرضا پهلوی بنده را احضار کرد- یعنی همان روزی بود که اقبال استعفا داد- یعنی به او گفتند استعفا بده و استعفا داد.

این هم به خاطر [قطع کلام]

نه. نه. وضع ارزی و اقتصادی خیلی خراب بود.

به خاطر آن بود که مستعفی شد؟

به خاطر اقتصاد مملکت بود. همان موقع. زمان اقبال، اقدام شده بود از آی‌ام‌اف (IMF) [صندوق بین‌المللی پول]. هیاتی آمده بود به ایران و بررسی کرد به اینکه چه اقداماتی باید صورت بگیرد در ایران از لحاظ اینکه وضع اقتصادی مملکت سر و صورتی پیدا بکند و در عین حال آنها هم بتوانند یک وامی بدهند و مساعدتی بکنند که وضع ما هم تکانی بخورد. این هیات مشغول رسیدگی بود. اواخر حکومت اقبال گزارش خود را دادند. ولی اقبال آن را کنار گذاشت. او اهمیتی به این گزارش هم نداد. روزی که استعفا داد و رفت محمدرضا پهلوی مرا احضار کرد که ما فکر کردیم که شما تصدی کار دولت را بکنید.

انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی هم در این ماجرا نقشی داشت؟

[اقبال] انتخابات کرده بود. انتخابات [قطع کلام]

گویا اعتراضاتی شده بود به انتخابات.

اعتراضات زیادی شده بود که سرجنبانش هم همین آقای امینی بود. امینی یک دسته بود. اقبال و علم هم یک طرف بودند. کسانی که در حزب نبودند دنبال امینی بودند. آنهایی که در حزب بودند دنبال اقبال بودند. البته حزب ملیون اقبال، آن وقت خیلی قوی‌تر بود. اختیارات زیادی در اختیارش بود، چون دولت همراهش بود و قسمت اکثریت مجلس و اعضای دولت از ملیون بود. من البته عضو هیچ حزبی نبودم و هیچ وقت عضویت ملیون را هم قبول نکردم با اینکه اقبال چندین مرتبه از من خواست که شما در هیات هستید. همه عضو [حزب] شدند. شما باید آخر [ناتمام]. گفتم، «نه. من با شما باید مذاکره کنم.» یک شبی که هیات تمام شد، رفتم اتاقش به او گفتم، «شما خودتان به این حزبتان اعتقاد دارید؟» خصوصی بودیم آخر. چون دیدم یک خرده تامل کرد، گفتم، «خوب، راستش را بگو. می‌دانم خودت هم اعتقاد نداری. چه اصراری دارید من بیایم آنجا من که بیایم آنجا که فعالیتی نخواهم کرد. من اعتقاد ندارم به این حزب و من نمی‌آیم.»

این بود که بنده دورم خط کشیده شد. من جزو حزب نشدم هیچ وقت. آنجا عرض کنم که روی انتخابات سر و صدا زیاد بود که البته آقای امینی راه انداخته بود. کسی هم که نمی‌دانست که پشت پرده و اینها چیست، ولی مساله این بود که امینی باید بیاید. فشار روی این بود که امینی باید بیاید [نخست‌وزیر بشود].