تاریخ جهان - اقتصاد اروپا پس از جنگ جهانی- ۵
جدال تروتسکی اعیانزاده با استالین رعیتزاده
روسیه پس از جنگ شاهد اوج گیری اختلاف بین استالین و تروتسکی بود. این درگیریها پس از مرگ لنین به اوج رسید. یکی از این دو، نماینده هدف «سوسیالیسم در کشوری واحد» بود و دیگری نماد هدف «انقلاب جهانی مستمر». بخش دیگری از اقتصاد اروپا پساز جنگ جهانی اول بهروایت دیوید تامسن را میخوانیم.
لئون تروتسکی
روسیه پس از جنگ شاهد اوج گیری اختلاف بین استالین و تروتسکی بود. این درگیریها پس از مرگ لنین به اوج رسید. یکی از این دو، نماینده هدف «سوسیالیسم در کشوری واحد» بود و دیگری نماد هدف «انقلاب جهانی مستمر». بخش دیگری از اقتصاد اروپا پساز جنگ جهانی اول بهروایت دیوید تامسن را میخوانیم. در آوریل ۱۹۲۲ ژوزف استالین اهل گرجستان، با اصل و نسبی دهقانی که پا از مرزهای روسیه بیرون نگذاشته بود، دبیرکل کمیته مرکزی حزب شد. او در این مسند حیاتی چنان جا خوش کرد که خود را وارث لنین قلمداد کرد و زینوویف، رییس انترناسیونال کمونیستی، وکامنف، عضو سوم گروه سه نفره در رهبری مرکزی حزب، از او حمایت کردند. وقتی لنین در ژانویه ۱۹۲۴ درگذشت. این ترس به وجود آمد که تروتسکی جانشین احتمالی دیکتاتور شود. تروتسکی رییس شورای پتروگراد، کمیسر جنگ و امور خارجه بود و نقشی اساسی در سازماندهی ارتش سرخ ظفرمند در جنگ داخلی و جنگ با دخالت بیگانگان برعهده گرفته بود. تروتسکی نیز مانند لنین، زینوویف، کامنف و در واقع مانند اکثر رهبران بلشویک از میان اشراف، طبقات متوسط و روشنفکر برخاسته بود، زیرا پدرش یک زمیندار تازه به دوران رسیده بود و او نیز مانند این رهبران بیشتر عمر خود را در تبعید سپری کرده بود. پدر و مادر استالین رعیتزاده بودند و او در تجربه شخصیاش با فقر و فلاکت تودهها آشنا بود. در مدرسه دینی و حوزه علوم الهیاتی در تفلیس تحصیل کرده بود. از لحاظ خلق و خو و دیدگاه سیاسی نقطه مقابل تروتسکی کمحوصله بود.
در ۱۹۲۵ استالین چهاردهمین کنفرانس حزب را به پذیرش سیاست «سوسیالیسم در یک کشور» متقاعد کرده بود. این سیاست حاکی از پذیرش این واقعیتها بود که اولا موج انقلاب در اروپا فروکش کرده و سرمایهداری موقتا خود را تثبیت کرده است، دوما نخستین وظیفه حزب تحکیم و تکمیل انقلاب پرولتاریایی در اتحاد شوروی است و سوما برای هدف مارکسیستی انقلاب جهانی میبایست اهمیت کمتری در مقایسه با تکمیل انقلاب سوسیالیستی در روسیه قائل شد. تروتسکی هر دو هدف را مطلوب میشمرد ولی بر این نکته پافشاری میکرد که انقلاب در اروپا همچنان ممکن است و میبایست مقدم بر دستیابی به سوسیالیسم در روسیه یا دستکم همگام با آن باشد. از نظر تروتسکی انقلاب روسیه تنها پیشدرآمدی بود بر انقلاب جهانی. او در مقابل تاکید استالین بر «سوسیالیسم در یک کشور» سیاست «انقلاب جهانی مستمر» را قرار داد که منظورش از آن استفاده از هر فرصت و مضایقهنکردن از هیچ کوششی برای سازماندهی و شتاب بخشیدن به انقلاب در اروپا بود. در فضای پرشور و شوق مباحثات ایدئولوژیک کمونیستی پس از مرگ لنین، این تفاوتها در مورد نکات مورد تاکید و اولویتها به سرعت منبع خصومتهای شخصی و گروهی سبعانه گردید. در پس این خصومتها، هم تفاوت بنیادین دیدگاههای شخصی نهفته بود هم تضادهای دیرینه تاریخی. از دیدگاه استالین روسیه حاشیه تمدن غرب و متکی به رویدادهای اروپا نبود. بلکه خود کانون تمدن جدید جهانی بود. از نظر تروتسکی که بیشتر از روسیه با اروپا آشنایی داشت آنچه در اروپا رخ میداد تعیینکننده بود و آنچه در روسیه به وقوع میپیوست به خودی خود نمیتوانست رویدادهای اروپا را تعیین کند. این نسخه قرن بیستمی دشمنی قرن نوزدهم بود: دشمنی میان هواداران اسلاوها که به نبوغ خلاقه ویژه نژاد اسلاو و خصوصا روسیه ایمان داشتند و «طرفداران غرب» که بر این اعتقاد بودند که آینده روسیه در جذب همه آنچه اروپا در زمینه علم، تکنولوژی، فرهنگ و عقاید عرضه میکند نهفته است.در ژانویه ۱۹۲۵ تروتسکی از سمت کمیسر جنگ کنار نهاده شد، جایگاهی که موجب شده بود وی نفوذ فراوانی در ارتش سرخ به دست آورد. در دسامبر همان سال وی در کنگره حزب در نبرد علیه زینوویف و کامنف به پیروزی رسید. در ۱۹۲۶ دشمنی استالینیستها و تروتسکیستها به نقطه انفجار رسید و شکل برخورد میان آموزه و سیاستی که در اساس ناسیونالیستی بود و آموزه و سیاستی که منحصرا ضدناسیونالیستی و انقلابی بود گرفت. از نظر تروتسکی مانع ترقی نوع بشر نهتنها سرمایهداری بلکه وجود دولتهای ملی نیز بود. تلاش برای بنای «سوسیالیسم در یک کشور» و همزمان برقراری روابط بینالمللی عادی با دولتهای ملی سرمایهداری اروپا به معنای عادی تلقی کردن موجودیت دولتهای ملی بود. تروتسکی معتقد بود که اگر انقلاب به اروپا گسترش نیابد، انقلاب روسیه یا در برابر حملات سرمایهداری اروپا به زانو در میآید یا در محیط موفقیت کامل در روسیه فعالیت مستمر انقلابی در اروپا اجتنابناپذیر است. انقلاب یا مستمر است یا در غیر این صورت بر باد فنا میرود. از نظر ملتی خسته از آشوب و مشتاق وضعیت اقتصادی بهتر، استالینیسم جاذبهای عمیقتر و قیاسناپذیر با تروتسکیسم داشت. از این گذشته، این ادعا که روسیه «نمیتواند روی پای خود بایستد» بلکه باید در انتظار رویدادهای اروپا بنشیند که - با توجه به تجربهای که تا آن زمان به دست آمده بود- هر روز بیش از پیش نامحتملتر مینمود، غرور ملی را جریحهدار میکرد. برای استالین بسیج همه بقایای غرور و امیدواری ملی و آرزوی طبیعی صلح و خوشبختی کار دشواری نبود.
در چنین شرایطی بود که نتیجه اعتصاب عمومی در بریتانیا اهمیتی حیاتی برای تروتسکی و زینوویف داشت، نخستین نشانه آشکار این نکته که انقلاب پرولتاریایی، بدان گونه که آنان همواره اعتقاد داشتند، قرار است در پیشرفتهترین کشور صنعتی اروپای غربی رخ دهد. این محک سرنوشت آنها بود. غیبت هرگونه موقعیت انقلابی در اعتصاب، امتناع کنگره اتحادیههای کارگری از پذیرفتن پولی که از روسیه برایش فرستاده میشد، حتی رویدادهای خاصی چون مسابقه فوتبال بین اعتصابکنندگان و پلیس (که دو بر یک به نفع اعتصابکنندگان به پایان رسید) هرگونه اعتبار بازمانده برای پیامآوران انقلاب جهانی قریبالوقوع را از بین برد. فعالیتهای کمینترن در طی این سالها که کرملین به دنبال برقراری روابط تجاری و دیپلماتیک با غرب بود به هر تقدیر همه علاقهمندان را نگران کرد و یگانه کسانی که در این میان نفع بردند فاشیستها و محافظهکاران افراطی بودند. استالین دست به کار حذف تروتسکی و پیروانش شد. ابتدا زینوویف و سپس تروتسکی از دفتر سیاسی، مهمترین کمیته حزب، اخراج شدند. زینوویف از ریاست کمینترن کنار گذاشته شد. در سال ۱۹۲۷ هر دو از کمیته مرکزی و سپس از حزب اخراج شدند. کنگره حزب در دسامبر همچنین ۷۵ عضو برجسته اپوزیسیون را اخراج کرد و تروتسکی تبعید شد. کامنف و زینوویف اظهار ندامت کردند ولی در مقام خود ابقا نشدند.
تروتسکی از خارج، از ترکیه، سوئد و سرانجام از مکزیک مبارزه را با شجاعت، با قدرت و با دشنامهای شدید دنبال کرد. استالین ناسیونالیست، «مرد آهنین» بیرحم، با همان ابزاری بر رقبای خود در درون حزب غلبه کرد که حزب در مقابله با منشویکها از آن بهره جسته بود: افترا، مانور ماهرانه و زور. دیکتاتوری تکحزبی دیکتاتور خود را پیدا کرده بود، در ۱۹۲۸ برنامه پنج ساله اول با هدف ریختن شالودههای صنعتی برای «سوسیالیسم در یک کشور» آغاز شد. فجایع به بار آمده بر اثر فرمان اشتراکی کردن کشاورزی در ۱۹۲۹ اولین نشانه این واقعیت بود که تمرکز جدید قدرت تمام عیار در دستان استالین تا چه حد ممکن است خطرناک باشد.
تا ۱۹۲۸ قدری ثبات سیاسی در سطح ملی در اروپای غربی و شرقی به وجود آمده بود. با تثبیت حکومتهای راستگرا در بریتانیا، فرانسه، آلمان و اتحاد شوروی، انقلاب اجتماعی پا پس کشید. در ایتالیا به نظر میرسید که رژیم موسولینی مانند رژیم هورتی در مجارستان بیش از هر زمان دیگری پایگاه محکمی در وطن یافته است. در کشورهای کوچکتر نیز ناسیونالیسم محافظهکار در حال پیروز شدن بود. در اسپانیا ژنرال ریورا در سپتامبر ۱۹۲۳ با حمایت پادشاه آلفونسوی سیزدهم، ارتش و سرمایهداران کاتالونیا خود را حاکم مطلق نامید و فقط سوسیالیستها با او مخالفت کردند. نظام پارلمانی ناکارآمد ساقط شد و در مدت شش سال بعدی دیکتاتوری نظامی خشنی بر اسپانیا حکومت کرد که شرایط مادی را به شیوهای سرکوبگرانه بهبود بخشید بیآنکه به فاشیسم توتالیتر تمام عیار موسولینی بگراید. در ژانویه ۱۹۳۰ ریورا که حمایت ارتش را از دست داده بود استعفا کرد. سال بعد پادشاه فرار کرد و یک جمهوری پارلمانی تاسیس شد. در پرتغال نیز ژنرال کارمونا در ۱۹۲۶ دست به کودتای نظامی زد و در ۱۹۲۹ جای خود را به وزیر داراییاش، اولیویرا سالازار، استاد اقتصاد کاتولیکی داد که قدرتش حتی تا جنگ دوم دوام آورد. در لهستان مارشال پیلسودسکی در ۱۹۲۶ دست به کودتای مشابهی زد و خود را نخستوزیر وزیر جنگ نامید. دولتی قدرتمندتر در کشور به وجود آورد و در دوره حکومتش رشد اقتصادی آهنگی سریعتر یافت. اما سیاست لهستان همچنان بیثبات و آشفته بود و دولت «سرهنگان» لژیون قدیمی لهستان تعداد انگشتشماری مردان با استعداد سیاسی پدید آورد که هیچ سالازاری در میانشان یافت نمیشد. لیتوانی که به نارضایتیهای ناسیونالیستی از لهستان بر سر مناطق مورد مناقشه ولینا و ممل دامن میزد نیز همین راه را در پیش گرفت. در ۱۹۲۶ حزب ناسیونالیست این کشور از نارضایتی مردم از میانهروها و سوسیالیستها بهرهبرداری میکرد دولتی نیرومند به رهبری رییسجمهور اسمتونا تشکیل داد که با شیوههای خشونتآمیز تا ۱۹۳۹ حکومت کرد. در اروپای جنوب شرقی و جنوب غربی در همین سالها رکودی در دموکراسی پدید آمد که ارتباط چندانی با رکود اقتصادی نداشت. در اتریش کشیشی کاتولیک به نام ایگناتس زایپل در ۱۹۲۲ صدراعظم شد. این کشور تا ۱۹۲۹ تحت نفوذ وی هر روز بیش از پیش از دموکراسی سوسیالیستی فاصله گرفت و به تمامیتخواهی گرایید. در یوگسلاوی پادشاه الکساندر در ۱۹۲۸ مجبور به پذیرش قدرت دیکتاتوری شد زیرا حکومت پارلمانی ساقط شد و کرواتها پارلمانی جدایی طلب در زاگرب تاسیس کردند.در واقع این گرایش به دیکتاتوری نظامی یا سلطنتی بین سالهای ۱۹۲۶ تا ۱۹۲۹- در سالهای رونق اقتصادی نسبی- چنان فراگیر بود که پیدا است افول دموکراسی در اروپا را نمیتوان به رکود اقتصادی جهانی که تازه در پایان سال ۱۹۲۹ آغاز شد نسبت داد. گرایشی که همزمان در اسپانیا و پرتغال، در لهستان و لیتوانی و در اتریش و یوگسلاوی پدیدار گشت صرفا ماهیتی منطقهای نداشت. علت این گرایش مثل بازگشت به دیکتاتوری در ایتالیا و مجارستان در سالهای پیش از آن عمدتا شرایط اقتصادی و اجتماعی بیلیاقتی سیاستمداران پارلمانی بود. وانگهی همه این کشورها به لحاظ دینی گرایشهای شدید کاتولیک رومیداشتند. در هر یک از این کشورها روحانیت محافظهکار مسیحی یکی از ریشههای اصلی واکنش علیه دموکراسی و سوسیالیسم بود. معاهده واتیکان و موسولینی در ۱۹۲۹ مهر تاییدی بود بر این ائتلاف. موج تمامیتخواهی در اروپاپیش از ۱۹۲۹ صبغهای قرن نوزدهمی داشت، صبغهای سلطنتطلبانه و نظامیگرایانه. نتیجه رکود بزرگ تشدید این گرایش و پیشبرد آن در جهت افراطورزی فاشیسم و حکومت توتالیتر بود.
ژوزف استالین
ارسال نظر