در سال ۱۳۲۲ سید ضیاء‌الدین طباطبایی عامل کودتای ۱۲۹۹ که منجر به روی کار آمدن سردار سپه گردید و مدت‌ها به توصیه انگلیسی‌ها در فلسطین روزگار می‌گذرانید، همین که زمینه فعالیت سیاسی را در ایران بعد از شهریور ۱۳۲۰ مساعد دید بنا به صلاحدید انگلیسی‌ها از آن سرزمین وارد خاک ایران شده و بلافاصله با تشکیل حزبی به نام (حزب اراده ملی) وارد عرصه سیاست عمومی کشور گردید. سیدضیاء‌ که قبلا یعنی در زمان نخست‌وزیری وثوق‌الدوله و عقد قرارداد استعماری ۱۹۱۹ از طریق انتشار روزنامه رعد به طرفداری آن قرارداد استقلال شکنانه برخاسته بود، اینک پس از سالیان متمادی پس از تشکیل حزب و بر سر نهادن کلاه پوستی کذایی روزنامه‌ای به همان نام رعد امروز در تهران منتشر گردانید و در آن ایدئولوژی و نظریات سیاسی خود را در خصوص اداره مملکت منعکس کرده و شروع به تجزیه و تحلیل آن نظرها نمود.

سیدضیاء‌الدین که با فشار و دخالت دولت مرتجع وقت به مجلس چهاردهم قانون‌گذاری راه یافته بود و حزب اراده ملی او به پایگاه بلندی برای تجمع مالکان عمده و بازرگانان و توانگران تبدیل شده بود سعی بر آن داشت از بعضی عقب‌ماندگی‌های توده‌های مردم بهره برگرفته، سنت‌ها و آیین جدیدی ارائه می‌کرد که کاملا جنبه ارتجاعی و حرکت قهقرایی داشت.

حزب اراده ملی و حرکتی به عقب

سیدضیاء که مدت‌ها از اوضاع و احوال کشور به دور بود، در بازگشت به ایران، فعالیت خود را با دفاع از کلاه‌پوست و حمله به سرپوش لگنی «شاپو» شروع کرد. سیدضیاء‌ خواستار بازگشت روبنده و چاقچور زنان و عبا و ردا به عنوان مفاخر اجدادی شد. وی به یاری همکاران و همدستان خود و به پشتیبانی صریح و آشکار دولت انگلستان، «حزب اراده ملی» را به وجود آورد و برای فریب دادن افکار عمومی در لباس وطن‌پرستی و دفاع از مشروطیت وارد عرصه مبارزه گردید. وی که خود عامل کودتای ۱۲۹۹ و نردبان به قدرت رسیدن «رضاشاه» بود، ‌خود را معصومانه قربانی دستگاه جور و ستم رضاخانی نامید و آن دستگاه را مورد لعن و نفرین قرار داد. وی از رضاخان «دشمن اسلام» نام برد و زیر کلیشه عکسش نوشت: «رضاخان، آمر به توپ‌بندی حرم مطهر حضرت رضا و سبب قتل‌عام مسلمانان در خانه خدا «مسجد گوهرشاد» و مرقد فرزند پیغمبر اکرم، این قیافه خون‌آشام، هنوز به خون ایرانیان تشنه است.»

«سیدضیاء» در دفاع از سیاست دولت شوروی و تظاهر به دوستی با آن دولت ضمن مصاحبه مشهور خود که پیش از آمدن به ایران با «مظفر فیروز» به عمل آورد چنین اظهار داشت:

«... لنین و روسای انقلاب شوروی زبانشان، ‌مسلک‌شان، اخلاقشان ایرانی نبود، ولی آنچه به ایران دادند، آنچه برای ایران کردند، ‌در تاریخ هیچ شاه ایران، هیچ پیشوای ایران، هیچ وزیر ایران، هیچ نماینده مجلس ایران و هیچ نویسنده ایران - برای ایران انجام نداد.»

اما سیدضیاء‌ همین که به ایران رسید با استفاده از زیاده‌روی مطبوعات حزب توده در تحسین و تکریم ارتش، ادبیات، رژیم و رهبران شوروی، آن حزب را به بیگانه‌پرستی متهم گردانید!

وی با تظاهر به مشروطه‌خواهی به محمدرضا شاه هشدار داد که از حدود وظایف خود خارج نشود و در مقاله‌ای تحت عنوان: «درباره سیاست» نوشت: «... ما از اعلیحضرت «شاه» انتظار داریم به وزیر درباره خود امر اکید صادر فرمایند که از حدود وظایف خود خارج نشده و در اموری که مربوط به اقتدارات و اختیارات حکومت ملی است مداخله نکند!»

اعتبارنامه سیدضیاء‌ در مجلس چهاردهم با مخالفت اقلیت مجلس و از جمله شخص دکتر مصدق و نمایندگان حزب توده روبه‌رو گردید و خاصه مصدق سوابق ننگین و سیاه او را در خلال چند نطق پرشور برملا گردانید.دیری نپایید که حزب اراده ملی سیدضیاء‌الدین همچون بسیاری از پدیده‌هایی که در میان مردم پایگاهی استوار ندارند تدریجا رو به کسادی و بی‌رونقی رفته و از بین رفت و خود سیدضیاء‌ ناگزیر از سیاست دست کشیده و در روستایی به نام (الله‌آباد) مشغول کار زراعت و دامداری گردید.

مطلبی که در اینجا جای یادآوری دارد، این است که انگلیسی‌ها سیدضیاء را بعد از سوم شهریور برای ریاست‌جمهوری ایران به کشور ما آورده بودند و قبلا آخوند نمایی به نام خالصی‌زاده را که از جمله دست‌پروردگان خودشان بود و در عراق اقامت داشت به ایران فرستادند تا با استفاده از احساسات مذهبی مردم، از طریق بیانات و ایراد نطق‌ها زمینه را برای رییس‌جمهوری شدن سیدضیاء‌ آماده سازند، اما بساط خیمه شب‌بازی و سخن‌پراکنی این آخوند خود فروخته عامل انگلیسی‌ها به وسیله تنی چند از جوانان پرشور حزب میهنی و از جمله نگارنده همین کتاب که در صحن حضرت عبدالعظیم علیه سخن‌پراکنی‌های ارتجاعی او شروع به صحبت کردم به کلی در کشور ما برچیده شد.