خواندنیهای تاریخ - ماموریت وزیرمختار انگلیس در ایران -۳
مساله ایران پیچیده بود
آنچه در پی میآید بخش دیگری از خاطرات سرفیو هاجسن از ایران در سال ۱۳۱۴ است. گروهی بودند همه بلندبالا. پس از معرفی عرض کردم این هیات مردمانی خوش قیافه هستند. شاه دقیقهای به آنها خیره شد سپس به قهقهه تمام خندید و چپ گرد کرد و رفت. دوستان بعدها به من گفتند تا آن زمان کسی نتوانسته بود شاه را بخنداند.
مردم خنده و تبسم او را هرگز نمیدیدند. اکثر وزیرانش وقتی میخندیدند خنده آنها زود به آه و اشک بدل میشد. در نظر آنها پهلوی رعب و وحشت مجسم بود، داستانی در تهران شنیدم که هنوز هم نمیتوانم باور کنم. اجمال آن اینکه در میان گفتوگویی با نخستوزیر کار بدانجا کشید که وی به عجله از حضور او بیرون دوید و از یازده کرت گل باغ قصر به یک خیز گذشت تا از لگد شاه در امان بماند. اگر این قصه راست باشد ذکر آن به عنوان نمونه بیجا نیست چه در بسیاری موارد «پا» کارها کرده است.قیافهاش واقعا رعبآور بود و اعمالش را هم از قیافهاش میتوان قیاس کرد. یکی دو روز پس از ورود من هشت رییس ایل که چهار تن از آنها بختیاری بودند در زندان قصر قاجار تیرباران شدند. شاه افسار مردم را محکم میکشید و به قساوت تمام سلطنت میکرد. از مال مردم ثروت به قیاس فراهم آورد. زیر بار مالیاتهای سنگین پشت رعایای خویش را دو تا کرد و ملت را به چنان درویشی کشاند که از حد وصف بیرون است، اما گویا جز این هم چاره هم نداشته است. سلسله فاسد قاجار چنان اوضاع کشور را مشوش ساخته بود که بیزور سرپنجه سر و صورت یافتنش محال مینمود. پهلوی تعدی کرد، بیحسابی و بیدادگری و شاید مجبور بوده است، اما جای هیچ انکار نیست کشوری را که قرنها از دست ایلات و بیرحمی آنها مینالید به حمایت خویش گرفت. راهزنی را از بن برانداخت و جادهها را امن کرد. این کاری بود سترگ و در ایران به لطف و مدارا و مردمی پیش نمیرفت. در مواقع مختلف من و خانوادهام با اتومبیل سواری تمام مسافت بین تبریز و بوشهر و نقاط دیگر ایران غربی را پیمودیم و به کوچکترین مانع برنخوردیم. دو بار به اتفاق دو دخترم و چند دوشیزه که از انگلیس به دیدن آنها آمده بودند برای فرار از گرما شب از تهران به اصفهان رفتیم و کمی پیش از آنکه ایران را یک باره ترک گوییم باز با همسرم از اهواز به خرمآباد لرستان و از راه قم به تهران سفر میکردم. اصلا گمان خطر به ذهنمان نگذشت. امنیه راهها را خوب امن نگهداشته بود.با تمام معایبی که داشت دلم به حال این مرد مردم گریز گوشهگیر که موقع و مقام و هیبتش او را از معاشرت با هموطنان دور میداشت میسوخت. بیسوادی و بیاطلاعی از عالم خارج و کشورهای دیگر مزید بر علت بود.خیالات بالابلند در سر میپروراند که بعضی از آنها در ترازوی عقل اروپایی کم سنگ مینمود. گرامیترین آرزویش ایجاد سپاه منظم بود و در آن اوقات این آرزوها پربیجا نبود. آرزوی دیگر کشیدن خط آهن سرتاسری بود و میخواست از این راه محصولات ایران را به خلیج فارس برساند و امر تجارت را از قید و بند روسها یکسره نجات بخشد. در راه این راهآهن مالیاتهای خانهبرانداز بر مردم بست. از دول خارج هیچ وام نگرفت. به دلش میزد که کشورش را به پایه کشورهای اروپا برساند. موفقیت کمال آتاتورک را میستود و بدان رشک میبرد. به نقص خویش واقف بود و در یکی از جلسات شرفیابی گفت «از ترس فرق فاحشی که بین ایران و اروپا وجود دارد هرگز در صدد دیدار آن برنیامدهام.»به خارجیان مخصوصا طبقه سیاستمدار بدگمان بود و نسبت به آنان تنگنظر بود. من چون سمت نمایندگی فوقالعاده و وزیرمختاری داشتم به طریق اولی نمیتوانستم آسان بار بیابم. در عرف سیاسیون فقط سفیرکبیر که نماینده شخص اول مملکت است هر وقت بخواهد میتواند تقاضای تعیین وقت ملاقات کند و اگر پذیرفته نگردد کار به دلتنگی میکشد. وزیرمختار فقط هنگام ورود برای تقدیم اعتبارنامه حق شرفیابی دارد. رتبه من نسبت به همکاران دیگر مانند سفیرکبیر روسیه و ترکیه و افغانستان پایینتر بود. خدا را شکر که اخیرا این محظور برطرف شده و مقام وزیرمختاری به درجه سفیرکبیری ارتقا یافته است. در موقع انتصابم روابط بین بریتانیا و ایران صورتی نامطلوب و متزلزل داشت. معاهده کرزن در مردم تاثیر بد بخشیده بود. همه پیمان ۱۹۰۷ را به رخ ما میکشیدند که قصد تقسیم یا محو استقلال ایران را داشتهایم. قیام رضاشاه و مرکزیتی که به دنبال آن آمد چنان حس قومیت ایرانیان را جنباند که لغزشی کوچک را دلیل بر هتک حیثیت محسوب میداشتند و گمان میکردند که ما هنوز به «افکار استعماری قرن ۱۹» پایبندیم و حاضر نیستیم که ایرانیان را همطراز خویش بدانیم.
موضوع ایران قدری پیچیدگی داشت. این کشور نه تنها مورد توجه وزارت خارجه بود، بلکه به واسطه قرب جوار وزارت هندوستان هم به امور آن اظهار علاقه میکرد و وزارت دریاداری نیز به خلیج فارس نگران بود. توفیق نظریههای این سه وزارت آسان نبود. مدتی پس از لغو معاهده کرزن قدمی در راه بهبود روابط برداشته نشد، ولی عاقبت سعی کردم تا مذاکرات در امور کلی صورت بگیرد. هفت سال قبل از ماموریت من دو بار گفتوگوهایی شده بود، اما همه بینتیجه. هنگام ورود من اوضاع به تجدید مذاکرات مساعد نبود اگر چه در ژانویه ۱۹۳۵ نخستوزیر وقت در این باب پیشنهادی به من کرد.
در این اوقات چنان مصلحت دیدم که چند مساله کوچک را که باعث زحمت طرفین شده بود فیصله بخشم. سپس آهستهآهسته راه را برای مذاکره در باب مسائل هموار سازم.آنچه مسلم است اینکه ما به هیچوجه به خیال تحمیلات جدید به ایرانیان نبودیم و سعی داشتیم عملی از ما سر نزند که مناعت طبع آنان را برنجاند. در این مدت برای دور ساختن «افکار قرن ۱۹» قدمهایی برداشته بودیم و درصدد برآمدیم از اقداماتی که به اجبار برای حفظ مصالح خویش میکردیم دست برداریم. پادگان خود را از جنوب ایران بیرون بردیم، دفاتر پستی را منحل کردیم، از سواران هندی که در خدمت سفارت و قونسولگری بودند صرفنظر نمودیم، تلگرافخانه هند و اروپایی را تحویل دادیم، حق داوری قنسولها را باطل ساختیم، روابط مستقیم با ایلات را هم متروک داشتیم. ایران در مسیر شرق و غرب واقع است و خلیج فارس هم در این مسیر اهمیتی بسزا دارد. علاوه بر اینها از آغاز قرن بیستم علاقه ما نسبت به نفت جنوب رو به فزونی نهاد و به این جهت امنیت و انضباط در جنوب از اهم مسائل به حساب میآمد. در دورههایی که قدرت مرکزی وجود نداشت و ایران در آتش هرج و مرج و دسایس خارجیان میسوخت. ایرانیان خود هیچیک از دو نظر را نمیتوانستند تامین کنند و ناچار ما میبایست انجام آنها را تعهد کنیم. همین که ایران صاحب حکومتی مقتدر شد و معلوم گشت که از عهده کار برمیآید بریتانیا علتی نمیدید که زمام امور را به ایرانیان نسپارد. روی کار آمدن رضاشاه این وضع مطلوب را پیش آورد. تا مدتی که اطمینان داشتیم از ضعف حکومت مرکزی منافع و مصالح ما به خطر نمیافتد کارها را به دست ایرانیان دادیم.
ارسال نظر