خواندنیهای تاریخ
ماموریت وزیرمختار انگلیس در ایران
مقاله حاضر، خاطرات سرهیو هاجسن، وزیرمختار انگلیس در ایران است. او در آذر ۱۳۱۴ از محل ماموریت قبلی خود (جمهوری لاتویا – بالتیک) از راه زمینی به تهران آمد و در دی ماه همین سال به عنوان مرخصی به انگلیس رفت و دیگر هرگز بازنگشت. نوشته زیر مشاهدات او از ایران و ملاقاتهایش با رضاشاه است. با هم میخوانیم:
بخش نخست
مقاله حاضر، خاطرات سرهیو هاجسن، وزیرمختار انگلیس در ایران است. او در آذر ۱۳۱۴ از محل ماموریت قبلی خود (جمهوری لاتویا - بالتیک) از راه زمینی به تهران آمد و در دی ماه همین سال به عنوان مرخصی به انگلیس رفت و دیگر هرگز بازنگشت. نوشته زیر مشاهدات او از ایران و ملاقاتهایش با رضاشاه است. با هم میخوانیم: چند ماه قبل از حرکت از ریگا به من گفته بودند ماموریتم به بلگراد مسلم شده است. نقشه عمارت سفارتخانه آنجا را بررسی و حتی اتاقهای خواب خود و خانوادهام را تعیین کردم. در ژوئن ۱۹۳۴/خرداد ۱۳۱۳ که در لندن بودم ناگهان ورق برگشت و قرار شد به تهران بروم. معلومات من درباره ایران منحصر بود به معاهده انگلیس و ایران دوره کرزن که هرگز تحقق نیافته بود. قدری مضطرب شدم و تبریک دوستان به هیچوجه از اضطرابم نکاست. مخصوصا که بعضی هم اشاره میکردند که ایران گور شهرت و نیکنامی نمایندگان و سفرای خارجه است. فصل پاییز بود. چند هفته به وزارت خارجه رفتم تا اطلاعاتی در باب ماموریت آتی خویش به دست آورم.
در نوامبر / آبان - آذر از راه ریگا به طرف تهران حرکت کردم تا با دوستان خداحافظی کنم. همسرم از لندن مستقیم رفته بود. در بلگراد به هم رسیدیم، مدتی اندک در استانبول با سر پرسی لورن [سفیر انگلیس در ترکیه] و همسرش، در بغداد با سر فرلسیس هومفری [سفیر انگلیس در بغداد] و همسرش به سر بردیم. در آن اوان بین بغداد و ایران خط هوایی برقرار نبود. با قطار شب به خانقین رفتیم. اتومبیل سفارت در اینجا به انتظار ما بود. من همیشه دلم میخواست بر بالای کاغذهای سفارت علاوه بر نشانههای معمول عبارت «از ایستگاه خانقین تا تهران پانصد میل مسافت است» را بیفزایم. اواخر سال بود و طی طریق به میزان برف جاده بستگی داشت. از این جهت خوشبخت بودیم که روز اول اتومبیل ما را به کرمانشاه رسانید. در منزل قنسول «کرستافرهیز» فرود آمدیم. صبح از گردنه اسدآباد گذشتیم و به همدان رسیدیم. در اینجا رییس بانک شاهی «ایرتون» و خانمش از ما پذیرایی کردند.
از همدان به تهران راه دور است و باید از گردنه آوج و جلگه و کوچههای زشت و کثیف قزوین گذشت و قریب به نود میل دیگر اراضی مسطحی که از جانب شمال به کوههای البرز نزدیک است طی کرد. هر چند سپیدهدم از همدان حرکت کردیم پاسی از شب گذشته بود که به تهران وارد شدیم. چرکین و خسته بودیم. مخصوصا که بعد از غروب آفتاب نه میدانستیم کجا هستیم و نه چه مقدار دیگر باید در راه باشیم. در تاریکی شب دائم پیش خود فکر میکردیم که کمکم وارد خیابانها یا باغهای عمومی میشویم. از دور قطار قطار چراغهای کوچک، اما پرنور به نظرمان میآمد و گمان میبردیم چراغهای خیابانهای شهر است. چون نزدیکتر شدیم فهمیدیم چنین چیزی نبود و فقط نور چراغهای جلوی اتومبیلهایی بوده که به چشمان گوسفندان گله میزده و برمیگشته است.
به هر حال عاقبت سالم وارد شدیم. اعضای سفارت همه به انتظار ما نشسته بودند، از تاخیرمان چندان ناراحت نشده بودند چه اینگونه پیشامدها برایشان تازگی نداشت. هنگام انتظار سگ ویکتور مالت برای خوشمزگی و مشغولیات پای «آلن ترات» منشی سفارت را گزیده بود. رفقا از ترس اینکه مبادا با ما که غریب هم هستیم چنین شوخی بکند به دقت مواظب بودند و هر یک به نوبت قلاده او را میکشیدند.ورود در شب آن هم به محلی ناشناخته مزه دارد. در ساعات آخر مسافرت چیزهای نادیده بسیار دیدیم و متحیر بودیم که روز چه خواهیم دید.صبح که از پنجره عمارت نگاه میکردم چشمم به باغی بزرگ و حوضهای جلوی عمارت به اشکال مختلف و پیادهروهای دراز مفروش به سنگریزه و چمن و چنارهای کهن و مقداری بوته گل افتاد. از پشت دیوار سفارت هم سر و صدای آمد و رفت مردم به گوشم میرسید. زمستان بود و نمیدانستم در بهار سراسر باغ از شکوفههای درخت ارغوان و بادام و گل یخ درخشیدن خواهد گرفت. باغ چهارده درخت ارغوان داشت و یکی از آنها که بسیار کهن بود و تنهای ستبر داشت در بهار از سر تا پا غرق گل میشد. پس از آن نوبت به گل اقاقیای پیچ که سراسر هشتاد یارد طول بهار خواب را میگرفت میرسید.در ریگا هم باغی داشتم به وسعت پنجاه یارد مربع که هیچ نباتی به جز آنچه در برابر برف میتوانست مقاومت کند نمیروید. سرمای زمستان تهران شدید است، اما حرارت آفتاب هم قوی است و برف، زود و به موقع آب میشود.عمارت سفارت که در ۱۸۷۰ بنا شده است وضعی مخصوص دارد. در مقام مقایسه مانند قطار بزرگی است که راهرو طویل آن از یک سر به سر دیگر ممتد است و اتاقها همه در یک سمت راهرو بنا شده است. اتاق دفتر و پذیرایی، ناهارخوری و تالار و اتاقهای دیگر همه در همان طبقه است و قسمت اعظم عمارت به گمان اینکه ایران کشور گرمسیر است به شکل بنای یک طبقه ساخته شده است. به این جهت در تابستان نمیتوان در این بنا بند شد. در زمستان عمارت بیاندازه سرد است و تا موقع حرکت ما از این شهر از کار گذاشتن دستگاه حرارت مرکزی خبری نبود. شاید به همین علت سرما و گرمای شدید مجبور شدهاند چند اتاق قابل سکونت برای سفیر و خانوادهاش بسازند. نتیجه اینکه درِ اتاقهای بزرگ فقط در مواقع پذیرایی و مهمانی باز میشد و مقداری اثاثیه قبلا از اتاقهای دیگر به آنها نقل میگشت تا چنین وانمود کنند که اینها هم همیشه به کار است، اما موضوع به اینجا ختم نمیشد. چه میبایست از صبح زود آتش فراوان برافروزند و چندین بخاری نفتی هم گرداگرد تالار بگذارند تا مدعوین یخ نبندند. پس از صرف غذا همه دور این بخاریهای کریه منظر جمع میشدیم. این کیفیت خاص عمارت سفارت ما نبود و گمان میکنم همه سفارتخانهها به درد ما مبتلا بودند. بدبخت مهمانانی که نزدیک تودههای انبوه آتش زغال سنگ قرار میگرفتند. اینها از گرما میپختند و دوستان روبهرویشان از سرما میلرزیدند.
منبع: Dowran.ir
ارسال نظر