در این بخش بررسی دلایل عقب‌افتادگی کشورهای آمریکای لاتین، مساله فقر و نابرابری به عنوان یگانه محصول مشترک این کشورها مورد بحث و مداقه قرار گرفته است و نشان می‌دهد که چگونه و تحت چه شرایطی مردم این کشورها زندگی می‌کردند. همچنین چگونگی گسترش فقر در این کشورها نیز بیان می‌شود. آنچه که شیلی را به صورت خاصی غیر عادی کرد این بود که چاپ پول کاغذی در ابعاد گسترده سیاستی بود که از سوی سیاستمداران محافظه کار اتخاذ گردید و نه از سوی سیاستمداران رادیکال یا لیبرال همانگونه که در سایر نقاط جهان معمولا سیاست چاپ اسکناس از این دو گروه آخر بیشتر متصور است. طی جنگ بزرگ (جنگ اول جهانی)، قیمت‌های بین‌المللی صادرات شیلی تا حد قابل توجهی افزایش یافت و پزو تا حدی ارزش یافت. البته این وضعیت مدت کوتاهی ادامه داشت و در سال ۱۹۲۱ پزو تا حد ۵۰ درصد ارزش خود را از دست داد. تا سال ۱۹۲۵ ارزش پول در قیاس با ارزش آن در سال ۱۹۱۸ تا ۶۰ درصد کاهش یافت. در ۶۰ سال بعد از آن شیلی یک نرخ بالای تورم را تجربه نمود و تلاش‌های متفاوتی که برای تثبیت اقتصاد انجام می‌شد دوباره با شکست مواجه گردید.پیام تحلیل بالا صحیح و بدون اشتباه است و به نحو شایسته‌ای توسط تاریخدان انگلیسی جان اچ الیوت در سال ۱۹۴۴ خلاصه شده است «با استانداردهایی که توسط آمریکای شمالی استقرار یافت می‌توان گفت که آمریکای جنوبی یک ورشکستگی و درماندگی بود.»

۵- نابرابری و فقر

در سال ۱۹۶۱ اسکار لویز دانشمند انسان شناس کتابی به نام «بچه‌های سانچز» منتشر کرد کتابی که با نمایش تصویر عریان فقر در آمریکای لاتین جهان را تکان داد. لویز در مقدمه کتاب خود اینچنین نوشت «این کتاب درباره یک خانواده فقیر در مکزیکوسیتی است پدر خانواده به نام خسوس سانچزو چهار فرزند او یعنی مانوئل ۳۲ ساله، روبرتو ۲۹ ساله، کونسوالو ۲۷ ساله و مرتا ۲۵ ساله موضوع اصلی این داستان هستند. هدف من این است که تصویری از یک زندگی و یک خانواده که می‌خواهند در یک منطقه کثیف شهری در یک خانه استیجاری که دارای یک اتاق است و در قلب یک شهر بزرگ آمریکای لاتین که در حال گذراندن فرآیند تغییر سریع اقتصادی و اجتماعی است زندگی کنند نشان دهم. در بیش از ۵۰۰ صفحه از این کتاب، ناراحتی و نگرانی‌ها و فقر و ناامیدی سانچز از زبان اعضای خانواده است. در این کتاب خشونت مکرر فقرا بر یکدیگر و عدم موفقیت موسسات شهری در فراهم آوردن حداقل امکانات عمومی روایت می‌شود. این داستان خوانندگان را با عمق فاجعه آشنا می‌سازد و تا حد زیادی موفق می‌شود که دولت‌های بعدی مکزیک را که در دست حزب انقلابی ساختاری PRI) Partido Revolucionnario Institutional)بود تحت تاثیر قرار بدهد.

به هر حال این کتاب یک برداشت و اقتباس دقیق از شرایط اجتماعی منطقه بود. درجه نابرابری در آمریکای لاتین واقعا افسانه‌ای است و درصدر مشکلات اجتماعی و سیاسی منطقه قرار دارد. شواهد تاریخی در خصوص توزیع زمین نشان می‌دهد که در دهه میانی قرن ۱۹، در حدود ۶۰ درصد از کشاورزان شمال آمریکا صاحب زمین بوده‌اند. در آمریکای جنوبی در سوی دیگر فقط ۵ درصد کشاورزان صاحب زمین بودند. در سال ۱۸۵۰ پایین‌ترین حد مالکیت زمین به‌وسیله کشاورزان در شیلی بود (۱ درصد) و بالاترین حد مالکیت زمین در کاستاریکا بود که ۲۵ درصد کشاورزان صاحب زمین خود بودند. در آغاز قرن ۲۰ مالکیت زمین توسط کشاورزان، اندکی در آمریکای لاتین افزایش یافت، ولی باز هم بسیار کمتر از مالکیت زمین در ایالات‌متحده و کانادا بود. در سال ۱۹۰۰ مالکیت زمین توسط خانواده به شرح زیر بود: آرژانتین ۷ درصد، بولیوی ۲ درصد، برزیل ۴ درصد، شیلی ۲ درصد، کلمبیا ۵ درصد، کاستاریکا ۱۵ درصد، مکزیک از ۲۵ درصد در ۵۰ سال قبل به۱ درصد و پرو ۲ درصد.

اقتصاد‌دانان از تعدادی از ابزارها برای اندازه‌گیری اختلاف درآمد استفاده می‌کنند. مهم‌ترین ابزار برای اندازه‌گیری اختلاف درآمد ضریب جینی است (Gini Coefficient) یک شاخص آماری که از صفر تا یک را در برمی‌گیرد که هر چه ارزش این ضریب بیشتر باشد بیانگر درجه نابرابری اقتصادی و درآمدی است. تحت شرایط فرضی نابرابری مطلق این ضریب مساوی یک خواهد بود. اگر در شرایط توزیع کاملا مساوی قرار داشته باشیم ضریب جینی برابر صفر خواهد بود. در دموکراسی‌های پیشرفته غرب، ضریب جینی بین ۳/۰ در بسیاری از جوامع و ملت‌های مراعات‌کننده مساوات همچون کشورهای اسکاندیناوی و ۴۵/۰ در آمریکا می‌باشد. ضریب جینی در کشورهای آمریکای لاتین بسیار بالاتر است. در سال ۱۹۳۸، کلمبیا اولین کشور آمریکایی بود که یک مطالعه سیستماتیک در خصوص توزیع درآمد صورت داد. ضریب جینی این کشور ۴۵/۰ بود که یکی از مقادیر بالای ثبت شده در جهان تا آن زمان بوده است.در سال‌های بعد آشکار گردید که توزیع ناعادلانه ثروت و درآمد در کلمبیا یک اتفاق یا استثنا است این جریان غالب آمریکای لاتین است. در دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ یک سری مطالعات نشان داد که ضریب جینی در بیشتر کشورهای آمریکای لاتین بسیار بالا بوده است. ۵۷/۰ در برزیل، ۴۶/۰ در شیلی و ۵۹/۰ در مکزیک. فقط آرژانتین به نظر می‌رسید که تا حدی اختلاف درآمدی در آن غیرعادی نبوده است. ضریب جینی در آرژانتین ۳۷/۰ در دهه ۱۹۵۰ و ۴۱/۰ در طول دهه ۱۹۶۰ بوده است که این ضریب با ضریب جینی کشورهای غربی پیشرفته خیلی متفاوت نیست.

در آغاز دهه ۱۹۷۰، یک دهه پس از راه اندازی اتحاد برای پیشرفت (نهضت پیشرفت) یک برنامه اجتماعی گسترده از طرف ایالات‌متحده آمریکا پی‌ریزی شد که هدف آن بهبود شرایط اجتماعی در آمریکای لاتین بود. تا آن زمان توزیع درآمد به صورت مساوی تحقق نیافته بود. برعکس در بسیاری از کشورها نابرابری افزایش یافته بود. ضریب جینی ۶۳/۰ در برزیل، یعنی بالاتر از یک دهه قبل که ۵۷/۰ بود، این ضریب در شیلی ۴۷/۰، در کلمبیا ۵۲/۰، در کاستاریکا ۴۴/۰ و در ونزوئلا ۴۹/۰ بود. فقط در آرژانتین و اروگوئه توزیع درآمد با عدالت بیشتری صورت می‌گرفت که برای این دو کشور ضریب جینی به ترتیب ۴۲/۰ و ۳۳/۰ بود. ۱۰ سال بعد، وضع بهتر نشد و در سال‌های آغازین دهه ۱۹۹۰ و در پایان دهه‌ای که به نام «دهه از دست رفته» شناخته شده بود و پس از چند سال دیکتاتوری، نابرابری درآمدی در بسیاری از کشورها به حد بی‌سابقه‌ای رسیده بود. در آرژانتین ضریب جینی از ۳۷/۰ به ۵۲/۰ در طول ۴۰ سال رسیده بود (۱۹۵۰ تا ۱۹۹۰)، در برزیل این ضریب جینی از ۵۲/۰ به ۶۵/۰ و در شیلی از ۴۴/۰ به ۵۴/۰ و در اروگوئه از ۳۳/۰ به ۴۱/۰ رسیده بود. مکزیک تنها کشوری بود که یک مقدار کاهش در تفاوت سقف درآمدی را در سال‌های ۱۹۵۰ تا ۱۹۹۰ تجربه نمود. به‌رغم این موفقیت، در سال‌های ابتدای دهه ۱۹۹۰ ضریب جینی مکزیک همچنان ۵۲/۰ یعنی یکی از بالاترین ضرایب در آمریکای لاتین بود.

بسیاری از اقتصاددانان و به‌خصوص آنهایی که با احتیاط بیشتری نظریه می‌دهند، استدلال نموده‌اند که معطوف کردن توجه به نابرابری درآمدی، می‌تواند گمراه‌کننده باشد. آنچه که آنها به آن اهمیت می‌دهند فقر است. این احتمال وجود دارد که درآمد به صورت عادلانه بین همه جمعیت توزیع شود، ولی مردم باز هم در فقر شدید زندگی کنند، همانگونه که در کشور کره شمالی چنین وضعیتی حاکم است. مشابه همین حالت می‌تواند زمانی باشد که درآمد عادلانه توزیع نگردد، با این وجود هر یک از افراد جامعه از استانداردهای یک زندگی راحت بهره‌مند شوند. بحث بین توزیع درآمد و فقر در بعضی ازمواقع به مسائل ایدئولوژیک منتهی می‌شود و این واقعیت را که این دواندیشه با هم مرتبط هستند و در تکامل وضعیت اجتماعی و اقتصادی یک کشور نقش‌دارند تحت‌‌شعاع قرار می‌دهد. آنچه برای تحلیل خاص ما اهمیت دارد این است که وقتی معیارهای فقر اندازه‌گیری می‌شود- برخلاف شاخصه‌های نابرابری- در آن صورت ماجرای آمریکای لاتین و وضعیت اجتماعی آن به صورت مساوی و همه‌گیر، ناامید‌کننده به نظر می‌رسد. در سال ۱۹۷۰، تقریبا از هر دو نفر برزیلی یک نفر در فقر زندگی می‌کرد.

این همچنین در کلمبیا و پرو نیز وجود داشت. شیوع فقر در آمریکای لاتین باور نکردنی است. ۶۵ درصد از جمعیت هندوراس، ۳۹ درصد جمعیت پاناما، ۳۴ درصد جمعیت مکزیک، ۲۵ درصد جمعیت ونزوئلا، ۲۴ درصد جمعیت کاستاریکا و ۱۷ درصد جمعیت شیلی در فقر به سر می‌بردند. آرژانتین تنها کشور آمریکای جنوبی است که درصد جمعیت مبتلا به فقر آن یک رقمی یعنی ۸ درصد بود. یک دهه بعد از آن در سال‌های آغازین ۱۹۸۰، وضعیت بهتر نشد و پیشرفت اندکی مشاهده می‌شود. فقر از ۴۰ درصد جمعیت در برزیل، کلمبیا، هندوراس و پرو بالاتر رفت آمار فقر در کشورهای خاصی و در مناطق جغرافیایی به‌شدت متفاوت بود. مناطق بومی پرو، کلمبیا و اکوادور به صورت خاصی فقیر بودند، همانگونه که در ایالت‌های واهاکا، گررو و چیاپاس در مکزیک و شمال شرق برزیل نیز وضع چنین بود. سایر شاخص‌های اجتماعی از قبیل با سوادی، امید به زندگی، مسائل سلامت و پوشش، تحصیلات عالی، طی دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۷۰ تا حدی بهبود یافت، البته این اتفاقات به کندی صورت می‌گرفت و فاصله اجتماعی آمریکای لاتین با سایر ملل همچنان بسیار زیاد، قابل توجه و پایدار بود.