نگاه- ایران در ورطه سیاست بینالملل-۳
کمپانی هند شرقی؛ از کریمخان زند تا ناپلئون بناپارت
انگلیسیها که با زحمت و سیاست توانسته بودند هند را به مستعمره خود تبدیل کنند همواره بیم آن را داشتند که روسها و فرانسویها از مسیر ایران به هند حمله کنند...
مجسمه کریمخان زند در موزه شیراز
انگلیسیها که با زحمت و سیاست توانسته بودند هند را به مستعمره خود تبدیل کنند همواره بیم آن را داشتند که روسها و فرانسویها از مسیر ایران به هند حمله کنند... کمپانی هند شرقی به عنوان شریک دولت انگلیس در هند برای آسایش خیال سهامداران با کریمخان زند گفتوگو کرد و امتیاز گرفت. آنچه میخوانید مقدمه بخشی از کتاب «فروافتادن قاجار و برآمدن پهلویها» است که توسط یک مقام سیاسی انگلیس از روزگار ایران گزارش شده است.
فعالیت کمپانی هند شرقی در ایران با یورش افغانها و سقوط اصفهان رو به زوال نهاد. از این زمان تا دیدار دارن فورد نماینده کمپانی با کریمخان زند (۱۷۶۳) میزان مبادلات به حداقل ممکن کاهش یافت، اما فرمان دوم ژوئیه جان تازهای به روابط ایران با کمپانی بخشید. به موجب این فرمان کارگزاران کمپانی حق داشتند در هر جا که مایل هستند بساط خرید و فروش خویش را دایر کنند، مالیات نپردازند، هر چه میخواهند از ایران صادر کنند و اداره امور جاری و دادوستد در خلیج فارس را به دست گیرند. براساس فرمان دیگری که از سوی خان لر صادر گردید دستگیری و تحویل مخالفان او و یاغیان نیز به دست کارگزاران کمپانی و عوامل آنها سپرده شد. تاسیس مرکز بازرگانی کمپانی در بوشهر که به خرج شیخ سعدون بنا گردید و اعلام فرمان دیگری از سوی جعفرخان در ژانویه ۱۷۸۸ نشانه رونق دوباره کار کمپانی در ایران بود.
امتیازاتی که در طول تقریبا سه دهه حکومت کریمخان و سه ساله جعفرخان به کمپانی هند شرقی اعطا گردید، در تاریخ روابط کمپانی با ایران و در مجموع در مناسبات دولت بریتانیا با ایران بیسابقه بود. قبل از حکومت این خاندان، دست عناصر انگلیسی در امور ایران چنین گشاده نبود. مهمتر از همه اینکه خان زند به انگلستان آموخت که برای سلطه بر خلیج فارس و جنوب ایران میتوانند از قدرت و نفوذ حکام محلی استفاده کنند و با تطمیع خوانین، دیگر ناگزیر به کنار آمدن و سازش با حکومت مرکزی نخواهند بود. آموزهای که انگلیسیان در مدت یکصد و پنجاه سال پیش رو هرگز به دست فراموشی نسپردند.
تاریخ روابط سیاسی بریتانیا با ایران حاکی از نوعی سردرگمی و شکست است تا موفقیت و پیروزی، سیاستگذاری در زمینه مناسبات خارجی امپراتوری که البته کار آسانی نبود، از سوی مقامات و افراد ذینفوذی در دو دستگاه حاکمه لندن و کلکته (تا۱۹۱۱) و سپس دهلی نو اتخاذ میشد که به لحاظ تشکیلاتی و ساختاری با هم تفاوت داشتند. لرد مورلی یکی از وزیران مسوول امور هند مینویسد: «حقیقتی است ساده و انکارناپذیر و آن اینکه این کشور نمیتواند از دو شیوه برونمرزی پیروی کند.» بریتانیا در بخش اعظم سده نوزدهم تابع دو نوع سیاست خارجی در مورد ایران بود، رسم و رویهای که حکومت مرکزی آن امپراتوری را از یک تصمیمگیری و اعلامنظر واحد و منسجم بازمیداشت.بهرغم این دوگانگی و تضاد منافع میان کلکته و لندن، مناسبات دولت امپراتوری با ایران را از سال ۱۸۰۰ تا جنگ بزرگ میتوان در چهار مرحله متواتر باز شناخت. نخست دوران برقراری رابطه (۳۰-۱۸۰۰) دوم سالهای ناسازگاری و خصومت (۷۰-۱۸۳۰) سپس روزگار تقویت مناسبات (۹۰-۱۸۷۰) و بالاخره سالهای همسازی با روسیه (۱۹۱۷-۱۸۹۰). این مقاطع تاریخی به علت پیوند با هم هیچ گاه در عمل از یکدیگر منفک نبودند و گاه در میانه دوره جدید، وضعیت به حالت قبلی بازمیگشت. در سراسر این دوران بحثها و مکاتبات بیپایان بین لندن و هند صورت گرفت و حتی زمانی که کم و بیش سیاست واحدی در مورد ایران اتخاذ میگردید، به گفته لوئیس گریوز شماری در کمین بیاعتبار ساختن آن نشسته بودند.
ایران از نگاه انگلیسیان از اوج به حضیض افتاده بود و به اعتقاد لرد کرزن هر چند زمانی در شکوهی عظیم زیسته بود، اینک در «خفت و ظلمت» به سر میبرد. مقصود بریتانیا از برقراری رابطه با ایران در سالهای ۱۸۰۰ و ۱۸۰۷ در حقیقت حراست از مایملک ارزشمند خود هند و ممانعت از رخنه و مداخله همسایگان در آن شبهجزیره بود و ترغیب ایران به دوری گزیدن از فرانسه عهد ناپلئون. با اینکه لندن و تشکیلات حاکم در هند در اتخاذ چنین تصمیمی مشارکت داشتند، اما دو هیات نمایندگی یکی از طرف هند و دیگری از سوی لندن مامور ایران گردیدند تا هر یک به شیوه خویش خطر ظهور ناپلئون را به شاه و مقامات ایرانی گوشزد کنند. ایران به هنگام ورود نخستین سفیران انگلیسی دلمشغول مشکلات خود بود. در حالی که هند و انگلیس هدفی جز مسدود کردن راه ورود فرانسویان در سر نداشتند، ایرانیان که بر سر کنترل منطقه ماورای خزر و از جمله گرجستان با روسها درگیر بودند، انتظار داشتند بریتانیا در رویارویی و واپس نشاندن همسایهای تجاوزپیشه از آنها حمایت به عمل آورد.
ایران پس از تقریبا سه دهه جنگ و گریز متناوب با روسیه متحمل خسارات و لطمات مصیبتباری شد و نه تنها سرزمینهای ماورای دریای مازندران را از دست داد، بلکه ناگزیر به امضای عهدنامه خفتباری گردید. ارتش ایران چنان دچار تلاشی شد که تا حدود یکصد سال بعد سر برنیاورد، همچنین به خاطر پرداخت غرامتی سنگین، وضعیت مالی کشور دچار خسران شد. روسها با کسب امتیازات فرامنطقهای امکان یافتند در آینده اقتصادی و سیاسی ایران نقش مهمی ایفا کنند. شکست ایران از روسیه به روابط بریتانیا با ایران لطمه زد.انگلیسیها دیگر امیدی به برقراری مناسبات دوستانه با ایران نداشتند و دولت و مقاماتش را تابع و تحتنفوذ روسها تلقی میکردند. اندیشهای که به جز دوران کوتاهی در نهضت مشروطه تا انقلاب روسیه تداوم داشت.چنانچه ایران در سده نوزدهم دولت قدرتمندی بود، مقامات حکومت هند و بریتانیا حق داشتند در فکر مقابله با سیاستهای تجاوزکارانه آن باشند، اما آنچه که باعث نگرانی امپراتوری انگلیس میشد ضعف و شاید ناتوانی ایران بود که نگاه حریص دولتهای بزرگ را به سوی خود جلب میکرد. تهدید کشوری از پای افتاده نسبت به قلمرو همسایگانش مقولهای بود خلاف قاعده در روابط بینالملل. مناسبات بینالمللی از نظر دولت فرتوت و ناتوان ایران که در بند رقابتهای دول بزرگ دست و پا میزد، مبدل به بخشی از سیاست داخلی در رویارویی با کشورهایی میشد که بدون توجه به مصالح مملکت کابینههایش را ساقط میکردند و اقتصاد آن را در مسیر منافع خویش سوق میدادند. وزرای مختار دولتهای روس و انگلیس در تعیین کابینهها و مقامات کشور در واقع از نوعی حق وتو برخوردار بودند. بریتانیا برخلاف روسیه تمایلی به توسعه ارضی یا تحت قیومیت گرفتن و همچنین مستعمره کردن ایران نداشت و آنچه که برخلاف این رویه انجام میداد، واکنشی بود برای حفظ تعادل استراتژیک در منطقه خاورمیانه بزرگ. سیاست عدممداخله در ایران، پس از عهدنامه ترکمنچای و تغییر صحنه «بازی بزرگ» از ایران به سرزمینهای شمال خراسان، افغانستان و آسیای مرکزی در سرلوحه برنامههای سیاست خارجی حکومت انگلیس در هند جای داشت که هر از چندی، با زیادهخواهیهای روسیه، تداوم آن نوعی شکست سیاسی برای بریتانیا بود.جورج کرزن نایبالسلطنه هند و رییس آینده دانشگاه آکسفورد، منافع بریتانیا در ایران را در چهار مقوله خلاصه میکرد: «سیاسی، بازرگانی، استراتژیک و تلگرافی» که از میان آنها مناسبات ناچیز بازرگانی که گاهی به کمتر از پنج میلیون پوند در سال میرسید، تنها رابطهای بود که به منافع مستقیم و انحصاری اهل تجارت دو کشور منحصر میشد. سه عامل دیگری که کرزن به آن اشاره میکند، صرفا و در همه اوقات در راستای منافع بریتانیا و ایران نبود و بستگی به حوادثی داشت که فراسوی منافع ایران شکل میگرفت و به همین جهت گهگاه سبب بروز اختلاف میان دولتمردان دو کشور میگردید. برای امپراتوری بریتانیا استقرار نظامی که حافظ صلح، امنیت و رواج تجارت در ایران باشد اهمیت بسیار داشت، حال آن که از نظر ایرانیان برقراری رابطه با اروپاییان حفظ موقعیت و بقای مملکت آنها را متزلزل ساخته بود. ایرانیان به حفظ استقلال و تمامیت ارضی خویش در برابر توسعهطلبی تاریخی روسها و تجاوز متناوب ترکها میاندیشیدند. مقابله با این قبیل زیادهخواهیها که بریتانیا مخالفتی با آن نداشت، به دلیل ضعف ایران و قدرت سیاسی انگلستان دستنیافتنی مینمود. ایرانیان به خاطر ناتوانی و عقبماندگی ناگزیر به برقراری رابطه با غرب بودند، سیاستی که اسباب نگرانی بریتانیا میشد و خوف آن داشت که منافعش در منطقه به خطر افتد. در واقع تهدیدی که بریتانیا از آن میترسید از جانب ایران نبود، بلکه از سوی دولتهای توسعهطلب و تازه چشم به جهان گشوده اروپایی بود.منافع سیاسی، اقتصادی و استراتژیک بریتانیا در سده پس از ورود به ایران تا آنجا گسترش یافت که دیگر قابلچشمپوشی به نظر نمیرسید.هر چند مبادلات بازرگانی ایران و انگلیس که بیشتر در جنوب انجام میگرفت، در مقایسه با معیارهای رایج در تجارت بینالملل قابلاعتنا نبود و حتی در بهترین شرایط هرگز از حدود ده میلیون پوند فراتر نرفت، اما منافع کلی بریتانیا بستگی به ارزش و میزان دادوستد با ایران نداشت. سود عمده انگلیس از قبل فعالیت بانک شاهنشاهی ایران حاصل میشد که در سراسر کشور شعبههایی تاسیس کرده بود و حق نشر اسکناس را در انحصار خود داشت. این بانک از طریق اعطای وامهای ضروری منبع و کانون اعمال نفوذ بر حکومت ایران به شمار میرفت. حوزههای نفتی جنوب که با سرمایه بریتانیا تاسیس و توسعه یافت و از اوایل ۱۹۱۴ بخش عمده آن به مالکیت نیروی دریایی انگلیس درآمد، موجب افزایش بیسابقه منافع بریتانیا گردید. امضای موافقتنامههای دو جانبه با قبایل و ایلات جنوب حاکی از سیاست جدید انگلیس در تحکیم موقعیت خود در برابر روسیه و قدرتهای تازه از راه رسیده اروپایی بود. خلیجفارس همان گونه که لرد کرزن گفته بود و لرد لنز دان در سال ۱۹۰۳ به جهان اعلام کرد از نظر مقامات انگلیسی به «دولتهای ساحلی آن تعلق داشت». یک سال پیش از آن هم وزیر خارجه انگلیس به آرتور هاردینگ نوشته بود که دولت امپراتوری نظر سوئی نسبت به استقلال و حاکمیت ایران ندارد و همیشه پیرو سیاست حفظ استقلال دولتهای همجوار هند است.پاسداری از امنیت هند و ممانعت از نزدیک شدن قدرتهای اروپایی به آن، اساس سیاست خارجی امپراتوری انگلیس در روابط با ایران، خلیج فارس و بخش اعظم خاورمیانه را تشکیل میداد. کوتاهترین مسیر حمله به هند از طریق منطقه خاورمیانه و همچنین مهمترین خطوط تلگراف هند از قلمرو ایران میگذشت؛ بنابراین فکر تجاوز هر دولت قدرتمندی به هند، با همکاری یا جلب رضایت ایران، انگلیسیان را به هراس میانداخت. ترس از وقوع احتمالی چنین حادثهای سبب شد تمام نواحی دور و نزدیک سرزمین ایران که میتوانست برای تحقق چنین تجاوزی مورد استفاده قرار گیرد، توجه ماموران انگلیسی را به خود جلب کند. اطلاعات جمعآوری شده از ایران و منطقه خلیج فارس به وسیله این گروه از کارگزاران و کنسولگریهای محلی حکومت هند و تا حدودی ماموران اعزامی از لندن در مقایسه با مطلب گردآوری شده درباره سرزمینهای دیگر تحت سلطه امپراتوری انگلیس مانند آفریقای جنوبی، استرالیا و کانادا بسیار بیشتر بود. در این بررسیها تمام راهها، خطوط تدارکاتی و خصوصیات جغرافیایی، میزان جمعیت و احتمال به خدمت گرفتن ساکنان مناطق مختلف جهت حمله به هند به ثبت رسیده است.
حدود هفتاد سال پس از سقوط ناپلئون، امپراتوری انگلیس با رقابت روسیه در خطه آسیا روبهرو شد، کشوری که پس از روزانه بیش از هشتاد کیلومتر مربع تصرف سرزمین اقوام و دولتهای دیگر در طی چهارصد سال گذشته اینک سر از مرزهای ایران و افغانستان درآورده بود. بریتانیا پس از رهایی یافتن از مسائل اروپا، به هند به عنوان نقطه اتکای دفاع از امپراتوری خویش مینگریست، لیکن با ظهور آلمان، ایتالیا و تا حدی فرانسه در اروپا و ژاپن در آسیا موضوع حراست از تمامیت امپراتوری با مخاطراتی روبهرو شد. جنگ سه ساله با بوئرهای ساکن ترانسوال و اورانژ نشان داد که امکانات امپراتوری برای مقابله با دشمنانش چندان گسترده نیست. ایجاد تشکیلاتی مانند «کمیته دفاعی امپراتوری» جهت یک دست کردن نقشههای دفاعی نیروی زمینی و دریایی در حقیقت برای مقابله با کانون اصلی خطری بود که امپراتوری را تهدید میکرد. از نظر بریتانیا ظهور آلمانی قدرتمند و کوشش آن امپراتوری برای توسعه و تجهیز نیروی دریایی خود میتوانست به زودی موقعیت امپراتوری انگلیس را متزلزل سازد. احساس چنان آینده ناخوشایندی سببساز نزدیکی روابط بریتانیا و روسیه از یک طرف و بریتانیا و فرانسه از سوی دیگر گردید. اتحادی که تحققبخش نخست آن به زیان تبت و افغانستان و ایران تمام شد (۱۹۰۷) و در نهایت مبطل «اتحادیه سه امپرتور.»
ارسال نظر