تاریخ ایران- نظریات تقیزاده درباره رضاشاه-۲
تیمورتاش و یاسایی و کاری که شاه کرد
سیدحسن تقیزاده از نامدارترین رجال ایران است که از شروع مبارزه مشروطهخواهان نامش بر سر زبانها بود و پس از مشروطه تا دوران محمدرضا پهلوی، حضوری جدی در سیاست ایران داشت.
سید حسن تقیزاده
سیدحسن تقیزاده از نامدارترین رجال ایران است که از شروع مبارزه مشروطهخواهان نامش بر سر زبانها بود و پس از مشروطه تا دوران محمدرضا پهلوی، حضوری جدی در سیاست ایران داشت. بخش دیگری از خاطرات او درباره رفتار رضاشاه با دوستان خود از کتاب (از سیدضیاء تا بازرگان) نوشته ناصر نجمی را در این شماره میخوانید.
صبح که آنجا رفتیم، من جلو رفتم. به رضاشاه اولی را نشان دادم. خواند و گفت: بلی خیلی خوب است. بعد گفتم ولی یک نسخه دیگری هم نوشتهایم این را هم ملاحظه بفرمایید (آن تکه آخر را). گفت این هم خوب است، عیب ندارد. برای اینکه کاغذ را رسما ماشین کنیم و بفرستیم کمپانی، چون روز عید مبعث وزارت مالیه بسته بود فرستادم قفل را باز کردند و همایون سیاح معاون وزارت مالیه را خبر کردم از منزلش آمد. [نامه] را در وزارت مالیه نوشتیم و به آنها فرستادیم. آنها هم ابدا بو نبرده بودند. هیچ احتمالی نمیرفت و از خاطرشان هم نمیگذشت.
نحوه اطلاع یافتن شرکت نفت
عصر دعوت چایی داشتند، در یک جایی. آنجا همان طوری که نشسته بودند یکی آمده و گفته بود آقا روزنامهفروشها در خیابان صدا میزنند فسخ امتیازنامه. روحشان هم خبر نداشت. بعد دیگر کشمکش شروع شد.
به دولت اعتراض کردند. وزیر مختارشان آمد پیش فروغی که داستان طولانی است. رضاشاه هم در این بین رفت به مازندران. دیگر کمپانی نفت از دولت ایران منقطع شده بود. یعنی کسی همدیگر را نمیدید.
ماموریت سهیلی
میان ما (تیمورتاش و مرحوم فروغی و من) صحبت میشد که به یک نحوی بفهمیم اینها (انگلیسها) حالا در چه خیال هستند. چون خیلی متغیر بودند. (نمیدانستیم) چه قصد دارند؟ من گفتم من یک راهی پیدا میکنم برای این کار. مرحوم سهیلی را خواستم. همین علی سهیلی را که بعدها رییسالوزرا شد. آن وقت در وزارت خارجه بود. سهیلی با مصطفی فاتح دوست بود. به او گفتم یک چیزی را بهانه کند و فاتح را ببیند و بفهمد آنجا چه خبر هست. گفتم بگوید چون ما میخواهیم در وزارتخانهمان نظامنامهای بنویسیم میخواهیم نظامنامه کمپانی نفت را ببینیم که آنجا آنها با مستخدمین چطور معامله میکنند و [وضع] تقاعدشان چطور است.
سهیلی رفت آنجا و با او صحبت کرد در بین صحبت از فسخ امتیاز صحبت پیش آمد و اینکه آنها چطور آن جلسه هیات وزرا را که رضاشاه آمده و امتیازنامه نفت را انداخته بود بخاری، با قدری اختلاف آنها میدانستند. [اما اینکه] که به آنها خبر برده بود، معلوم نشد.
درز کردن خبر از هیات وزرا
من وقتی به تیمورتاش گفتم، گفت این تعجبی ندارد. رییسالوزرای ما که پیرمرد و چانهاش لق است (مقصودش مخبرالسلطنه بود). سردار اسعد هم که وزیر جنگ است [و] برادرش در کلوب ایران با انگلیسیها دائم ارتباط دارد. آنها [از او میپرسند] که چه خبر است.یک روز تیمورتاش به من تلفن کرد که بیایید اینجا، یعنی منزل او. گفت چون داور اتومبیل ندارد (روز جمعه بود) اگر ممکن است وقت آمدن او را هم بیاورید. من به داور تلفن کردم و او را برداشتم و رفتیم منزل تیمورتاش. آنجا فقط تیمورتاش و فروغی بود و داور و من، کس دیگر نبود، آنجا صحبتهایی کردیم. میگفت انگلیسیها مراسلهای نوشتهاند میبایست جواب بدهیم. [ضمنا] اینها را متصل ساعت به ساعت باید تلگراف بکنیم به مازندران خدمت شاه. صحبت کردیم. بعد گفتیم خب به هیات وزرا باید بگوییم. تیمورتاش خیلی آدم تندی بود. گفت ای آقا هیات وزرا چه هستند! آدم نیستند! گفتم باید یک چیزی هم بگویم. گویا هیات وزرای ما هم یک سوراخ دارد. معلوم شده همه از آن جلسه هیات وزرا که شاه آمد آنجا و چطور شد خبر دارند. تیمورتاش عادتش این بود هر کلمه حرف که زده میشد به شاه میگفت، ولی این صحبت ما را نگفته بود.
تفتیش آیرم
رضاشاه که برگشت تیمورتاش به او گفته بود فلان کس گفته است از هیات وزرا هر چه صحبت میشود به [انگلیسیها] خبر میرسد. یک روز بعد از آن، آیرم لعنهالله علیه که بدترین آدمها بود و از شمر و یزید بدتر که هیچ در دنیا آدم از او شقیتر نبود تلفن کرد به وزارت مالیه به من که آقا من باید خدمت برسم و صحبتی بکنیم، چون بعضی فرمایشات فرمودهاید.
گفتم خیلی خب، تشریف بیاورید اینجا در وزارت مالیه هستم. تقریبا ساعت سه یا چهار عصر بود. گفت نه آنجا نمیشود. گفتم شما کجا هستید؟
گفت من در دربارم. گفتم خب من حالا باید به دربار بیایم و هیات وزرا داریم. گفت آنجا هم نمیشود. من قدری نگران شدم از این صحبتهای او که شاید شاه حرفهایی گفته که نمیخواهد نه در وزارت مالیه و نه در دربار گفته شود. گفتم پس چه باید بکنیم. گفت شما تشریف ببرید منزل خودتان آنجا منتظر بشوید. من میآیم آنجا. حالا هیات وزرا هم هست، اگر وزیر مالیه نرود هیچ منعقد نمیشود. بیشتر کارها با وزیر مالیه بود.
من آمدم منزل که در فیشرآباد بود. به عیالم گفتم یک چیز خیلی شبههآمیزی هست، نمیدانم چه اتفاقی افتاده. شما خوب است از اینجا بروید. اوراق و هر چه کاغذ داشتم در یک چمدانی کردم و دادم به ایشان و ایشان رفتند منزل مرحوم سیدعبدالرحیم خلخالی.من همین طور تنها نشستم و منتظر آیرم شدم. هرچه نشستم نیامد.متصل هم از دربار تلفن میکردند که منتظرند. گفتم اتفاقی برای من افتاده میآیم.
تیمورتاش نگران شد. گفت چه اتفاقی افتاده؟ گفتند خیلی خب منتظر میشویم، من هرچه منتظر شدم نیامد که نیامد. آخر آمد. گفت من این کوچه را پیدا نکردم اشتباه کردم.
گویا غلطی رفته بود. آمد این شرح را گفت که تیمورتاش به رضاشاه گفته که وزیر مالیه میگوید که هیات وزرا سوراخ دارد و خبرها به انگلیسها میرسد. شاه به من گفت من بیایم پیش شما و حقیقت این مطلبرا درست تحقیق بکنم و به او برسانم.
من دیدم دیگر هیچ چیزی نمیشود گفت الا عین حقیقت. گفتم حقیقتش این است که این طور شد. من سهیلی را فرستادم پیش فاتح و غیره که مطالب را به دست بیاورد. گفت خیلی خوب، خیلی خوب. این آیرم با تیمورتاش دشمنی میکرد. گفت حالا که دیر شده من میروم خانه رضاشاه، قصر سلطنتی، یک چیزی مینویسم و به اطاق خوابش میفرستم. ولی فردا صبح من سهیلی را میخواهم و از او مطلب را تماما تحقیق میکنم آن وقت راپورت کامل به [شاه] میدهم.
من بابت سهیلی خیلی نگران و ناراحت شدم. با خود گفتم من باعث این کار شدم. آخر بلایی به سر این بیچاره میآورند. فردا صبح سعی کردم به سهیلی تلفن بکنم. تلفن هم سهل نبود. تلفنها را گوش میدادند. من گفتم هر چه باداباد، هر چه میخواهد باشد. تلفن کردم گفتم آقا از شما بعضی تحقیقات خواهد شد راجع به آن ملاقات. نگفتم راجع به چه هست. عین ما وقع را بدون کلمهای کم و کسر چنان که بود بگویید.
عزل تیمورتاش
فردا صبح سهیلی را خواسته بودند. او هم عینا همان مطلب را گفته بود.
آیرم رفته بود و به رضاشاه گفته بود. این آخرین جرقه سوءظنش بود که به طرف تیمورتاش رفت. بیچاره تیمورتاش تقصیری نداشت، ولی رضاشاه میگفت که آنکه میگوید سوراخ، خود تیمورتاش است و از راه او [ست که] آنها مطلع شدهاند، این [شد که]همان روز جمعه که دفتر هم نبود به او کاغذ نوشت که او از وزارت دربار معاف است. فردا ما رفتیم دیدیم تیمورتاش نیست.
در هیات وزرا شاه خودش آمد گفت آقایان مشغول کار خودتان بشوید. رضاشاه با مرحوم فروغی سر و سر داشتند. یعنی به او همه چیز را میگفت. شاه آمد خیلی با وزرا گرم گرفت و گفت این یاسایی ماشاءالله پهلوانی است، کار خودش را میکند (یعنی محتاج به تیمورتاش نیست). دستش را به صورت هر کسی کشید. مثل اینکه [او را] وحشت برداشته بود که تیمورتاش میخواسته کلکش را بکند. فروغی به من محرمانه گفت این صورت ظاهر را نگاه نکنید دم همه سست است، یعنی تمام این وزرا را ریشهکن خواهد کرد. گفت خودش به من گفت (به فروغی) غیر از شما و تقیزاده و منصور [رجبعلی منصور، منصورالملک] که الان سوئیس است.ما خیلی تعجب کردیم، معلوم میشود با او رغبت باطنی داشت. باقی وزرا غیر این سه نفر همه با آن حرامزاده همدست بودند. این بود که میگفت من میدانم ریشه همه این وزرا را خواهد کند. بعدا دیگر داستانش طولانی است.
قضیه یاسائی
بیچاره یاسائی که دست نشانده داور بود و تیمورتاش همه کار را به اسم یاسائی میکرد. یاسائی وحشت کرده بود.
تا یک روز گفته شد به کار این یاسائی هم باید رسیدگی بکنم. یاسائی دیگر مثل اینکه روح از بدنش رفته باشد. داور هم وقتی به یاسائی چیزی گفته میشد خیلی پریشان میشد. من یک قدری در هیات وزرا تند حرف زدم.گفتم شاه آمد که به کار یاسائی هیات وزرا رسیدگی کند. الحمدالله خبر خوشی است. تا حالا پلیس رسیدگی میکرد [و آن] برای وزرا مناسبت ندارد. خیلی خب، ما رسیدگی میکنیم، این را داور به یاسائی گفته بود.
[یاسائی] با من خوب نبود. دیدم بیچاره از در عقب آمد به وزارت مالیه و از من خیلی تشکر کرد. خیلی پریشان بود. ولی آخرش او را نجات دادیم. [به شاه] گفتم رسیدگی کردیم گناهی نداشت. هر چند، آنهای دیگر هم گناهی نداشتند، بدترین معاملهاش با تیمورتاش بود.
ارسال نظر