نگـــاه- شبهمدرنگرایی در رفتار مقامات پهلوی-۵
درآمد سرشار نفت و غفلتها
گرچه حقوق بشر در سلطنت پهلوی را از زوایای گوناگون میتوان بررسی و نقد کرد، در اینجا تاکید روی رفتار دربار نسبت به احیای «حقوق طبیعی» است. در این زمینه دربار نه تنها حقوق اجتماعی مردم را لحاظ و رعایت نمیکرد، بلکه آزادی بیقید و شرط را مدنظر داشت که حتی قیود خانوادگی و روابط زن و شوهری نیز در آن لحاظ نمیشد؛ مثلا مادر شاه در مورد روابط محمدرضاشاه و فرح میگوید: «... ناگفته نگذارم که محمدرضا در برابر دختران موطلایی تسلیم محض بود. یکبار که در جوانی با هواپیمای آلمانی مسافرت میکرد عاشق مهماندار موطلایی هواپیمایی «لوفتهانزا» شده بود.
در همین مورد ویلیام شوکراس، نویسنده انگلیسی، در کتاب خود در مورد «ایران دوران پهلوی دوم» میگوید: «شاه با بیپروایی در بیوفاییهایش ملکه را ناراحت میساخت. هر وقت با هم «سن مورتیس» میرفتند، ملکه به ویلای «سوورتا» متعلق به خودشان میرفت و شاه برای عیاشی در «هتل سوورتا» اقامت میکرد. وجود اینگونه رفتارها علاوه بر زیادهطلبیهای نفسانی و ویژگی شخصی افراد نشاندهنده تقلید از سبک و سیاق زندگی غربی است؛ موضوعی که مورد توجه دولت در فرآیند نوگرایی بود.
۵- اعتقاد به اصل پیشرفت تاریخی: این اعتقاد برگرفتهشده از مفروض بنیادین تفکر مدرن در قلمرو فلسفه تاریخ است، درواقع مدرنیته در قلمرو تاریخ نگرشی را پدید آورد که معتقد به حرکت در بستر زمان، همیشه به سوی «پیشرفت» و «ترقی» است. اینها از مفهوم «ترقی» و «پیشرفت» استیلای هرچه بیشتر بشر بر طبیعت و بسط اومانیسم و غلبه بیش از پیش عقل مدرن را مدنظر داشتند.
کندورسه، فیلسوف فرانسوی قرن هجدهم، در زمره نخستین کسانی بود که نظریه ترقی را مطرح کرد. بر پایه این نگرش، هرچه جامعهای بیشتر اسیر تکنوکراسی، بوروکراسی، کمی انگاری، سکولاریسم و انگیزههای صرف دنیوی و ناسوتی باشد، پیشرفتهتر و مترقیتر و به تعبیر قرن بیستمی آن «توسعهیافته»تر است. وی در کتاب «طرحی از پیشرفت تاریخی بشر» این نظر را بیان کرد و پس از او آگوست کنت روایتی دیگر از این رای را در قالب نظریه تکامل ذهنی بشر مطرح نمود. در عصر روشنگری، بیشتر فیلسوفان به تصریح یا تلویح به اصل ترقی اعتقاد داشتند و ریشههای این دیدگاه را میتوان در کتاب «آتلانتیس نو» فرانسیس بیکن که طرحی مجمل از یک جامعه تکنوکراتیک است، یافت.
مدرنیستها بر پایه اصل پیشرفت، قرون وسطی را روزگار عقبماندگی نامیدند و مدعی شدند که «ترقی» با ورود به مدرنیسم امکانپذیر است و اگر قوم یا مردمی مدرن یا مدرنیزه نباشند، «عقبمانده» و «غیر پیشرفته» و «مرتجع» هستند. مدرنیستها به ویژه از جاذبههای گسترده نظام تکنولوژی و امکاناتی که به منظور سیطرهجویی فراهم میآورد، به عنوان شاهد مثال برای نظر خود بهره گرفتند.
غربیها با تکیه بر اصل پیشرفت مدعی میشوند که گویا ظهور تکنولوژی پیچیده که مظهر اراده و قدرت انسان مدرن میباشد، حکایتگر ارتقای معرفت و تکامل دانش آدمی است و همگان را به «عصری اندیشی»، یعنی پذیرش مشهودات اومانیستی، دعوت مینمایند و هر سخن نقادانه از منظر تفکر دینی را مترادف «بازگرداندن چرخهای تاریخ به عقب»، «کهنهپرستی» و نظایر این میدانند و آنها را تحت عنوان «دشمنی با ترقی» و «ارتجاع» محکوم مینمایند. از سوی دیگر تولید و صدور نفت به سرمایهگذاری کلان و نیروی کار زیاد نیاز ندارد، از این رو درآمد نفت درآمدی است که تقریبا آسان به دست میآید و مهمتر اینکه کل مراحل تولید و صادرات در اختیار دولت قرار دارد و درآمد آن نیز مستقیما به دولت میرسد. به عبارت دیگر، دولتهای نفتی بدون اینکه به برنامهریزیهای دقیق و بلندمدت و سرمایهگذاریهای کلان نیازی داشته باشند، درآمد نسبتا هنگفتی بهدست میآورند؛ درآمدی که مانند مالیات، مستقیما از مردم دریافت نمیشود، بنابراین دولتها خود را در مقابل مردم پاسخگو نمیبینند. شاید از همین رو است که دولتهای نفتی نتوانستهاند از درآمدهای خود برای ایجاد اقتصاد سالم بهره گیرند و عملا بخش عمدهای از این درآمدها به هدر میرود، ولی بههرحال درآمد نفت سبب غره شدن سران حکومت پهلوی گردید و به همین سبب شعارهای تبلیغاتی پیش به سوی دروازه تمدن بزرگ و... را مطرح کردند و از نوسانات و تاثیر قیمت نفت در بازارهای جهانی بر اقتصاد و سیاست دولت غافل بودند.
۶- ساینتیسم: اصالت علم جدید یا «ساینتیسم» یکی دیگر از ویژگیهای مهم تفکر مدرن است. علوم جدید بر پایه عقل مدرن و استیلاجویانه (تکنیکی) بشر بنا شده است که ماهیتا با علوم سنتی و معنوی تفاوت دارد. این تفکر مغایر با تفکر دینی که صورت خاصی از علم را در پی دارد، صورتی علمی مطابق ویژگیهای استیلاجویانه و قدرتمدارانه بشر جدید پدید آورده است که همان «علم جدید» (Science) است. علوم جدید، صورت متکامل و نهایی علوم سنتی و دینی ملل گذشته نیست، بلکه ماهیتا با آنها تفاوت دارد. ویژگیهای علوم جدید را میتوان به گونه ذیل برشمرد:
الف- جوهره استیلاجویانه: به تعبیر فرانسیس بیکن، غایت علم نه ارتقای معنوی آدمی، بلکه افزایش قدرت اوست؛
ب- پیوند با تکنولوژی: علم جدید ذاتا در پیوند با تکنولوژی برای سیطره بر طبیعت به گونهای تکنیکی است؛
ج- کمی انگار و اعداد اندیش: اساسا مبنای منطقی علوم جدید، تقلیل طبیعت به تصویری اعتباری، کمی و محاسبهپذیر به منظور تصرف در آن است. علم جدید بدون این تصور کمیانگارانه از طبیعت، به تصرف استیلاجویانه مطلوب خود قادر نمیباشد. متفکران غربی بسیاری مثل تئودور آروئو، ماکس هورکهایمر و رنه گنون به این ویژگی کمی انگار علم جدید توجه و تاکید کردهاند، لذا آگاهی و تصوری سطحی و جزئی از طبیعت را مطرح میکنند و حقایق ذومراتب هستی را منکر میشوند؛...
ارسال نظر