ناظم‌الاسلام کرمانی به عنوان روشنفکر و مشروطه‌خواه اواخر حکومت قاجاریه بخشی از خاطراتش را که در انجمن سری بر زبان خود و یارانش آمده بود مکتوب و برای آگاهی و عبرت نسل‌های بعدی نگه داشت. کتاب خاطرات بیداری ایرانیان حاصل همان دست نوشته‌هایی است که در چند شماره بخش‌هایی از آن را مطالعه کردید. ناظم‌الاسلام کرمانی در نوشته‌های خود فضایی غم‌انگیز از روزگار ایران و ایرانی ترسیم کرده و نتیجه‌گیری او چنین است که شاهان قاجار و درباریان هرگز با آزادی سیاسی و کسب‌وکار مردم موافقت نخواهند کرد و برای تحول در نظام سیاسی ایران آن روز، باید توده‌ها را بیدار و آگاه کرد.

برای تشریح و توضیح و برای آنکه خواننده تاریخ اندکی در این مقام تامل نماید و علت فقر اهالی ایران را بداند، یک دو سطر مختصر نتیجه را در کرمان می‌آوریم و به همان قیاس حالت اهالی فارس و سایر بلدان معلوم می‌شود و نیز مدلل داریم که اگر مثلا ظلمی به اهالی فارس شود ضررش به سایر بلدان هم خواهد رسید. به طور تخمین محقق و معلوم است، سالی دو کرور تومان پول خارجه وارد کرمان می‌شود برای خرید شال و قالیچه و پسته و حنا و رنگ و کتیرا (جناب آقا یحیی وکیل کرمان که از موثقین و اهل خبره است نقل کرد که در یک سال من از آقا محمد اسمعیل تاجر مقیم رفسنجان پرسیدم که امسال صدهزار تومان کتیرا در کرمان و رفسنجان خریده شده است یا نه؟ مشارالیه جواب داد: امسال به توسط شخص من دویست هزار تومان کتیرا خریده شد). پس چه علت دارد که ده خانه در کرمان استطاعت چراغ روشن کردن را ندارند؟ با اینکه چراغ در کرمان در شب که از اول شب تا صبح روشن باشد صد دینار است(صد دینار قیمت عشر یک مثقال نقره است).

باز چه علت دارد که مامور حکومت در دهات کرمان که می‌خواهد یک تومان پول زور از رعیت بگیرد رعیت ندارد؟ او را به درخت می‌بندد و آنقدر شلاق به او می‌زنند که عابرین یک شاهی یک شاهی بدهند، پس از یک دو روز یک تومان جمع می‌شود برای مامور حکومت و باز چه سبب دارد که رعیت، دختر خود را در مقابل پنج‌هزار یا یک تومان می‌دهد به مامور حکومت؟ چه سبب دارد وقتی که می‌آیند دختر سه ساله را از آغوش مادرش جدا کنند مادر التماس و گریه می‌کند اینقدر مهلت بدهید که طفل خواب برود، در حالت خواب او را ببرید؟ آیا این پدر و مادر طفل خود را نمی‌خواهند یا سببی دیگر دارد؟ چه شده است که زن‌های دهاتی برای حفظ اولاد خود با پلنگ و گرگ طرف شده‌اند و با شیر و ببر جنگیده و غالب آمده‌اند ولی در مقام دادن یک تومان و پانزده هزار به مامور دیوان راضی می‌شود دخترش را به کنیزی بدهد که به ولایات خارجه ببرند و مانند حیوانات بفروشند؟ و اگر پول ندارند پس این دو کرور مال‌التجاره که وارد کرمان می‌شود به کیسه کی می‌رود؟ با اینکه مال التجار را همین بیچاره پدر و مادر به عمل آورده‌اند، کتیرا را آنها در بیابان جمع می‌کنند، حنا را رعیت زراعت می‌کند، قالی را زن‌ها نساجی می‌کنند الخ... دیگر آنکه رعیت که از اول سال تا آخر سال زحمت می‌کشد، گندم زراعت می‌کند، چه علت دارد که خود و عیالش باید نان جو و ارزن و ذرت بخورد؟ آیا این از گندم و نان آن بدش می‌آید؟... دیگر آنکه اگر کسی به کرمان برود و در دهات کرمان گردشی بکند، می‌بیند اطفال کرمان و زن و مردشان را که چشم‌های آنها به گودی فرو رفته است و کمرهای آنان از بار ستم خم شده و استخوان‌های اضلاعشان به طوری بیرون آمده که به خوبی شمرده می‌شود.

شاید در این مقام خواننده تاریخ گمان کند که نگارنده اغراق نوشته است یا اهل کرمان مردمانی بیکار و بی‌عارند که مشغول کسب نمی‌شوند، از احتمال دویم جواب می‌دهم: کسبه کرمان قبل از طلوع صبح صادق می‌روند سرکار و شغل خویش،‌ دو ساعت از شب گذشته مراجعت می‌کنند به خانه خود. این بیچاره‌ها آفتاب را نمی‌بینند مگر در عصرهای روز جمعه که تعطیل‌شان است.

اما فقر و گرسنگی آنها از وضع بشره و صورت آنها معلوم است. آنهایی که مشغول زراعت و بیابان‌گردی می‌باشند همه سیاه و سوخته، آنهایی که در کارخانه‌ کار می‌کنند زرد و پوسیده‌اند.

اینکه بعضی از علما جغرافی نوشته‌اند کرمان گرمسیر است اشتباه بزرگی کرده‌اند و از صورت و اندام اهالی کرمان این حکم را کرده‌اند. والا کرمان زمستانش مثل طهران سرد و یخ فراوان می‌گیرند و برف بسیار می‌بارد. علت سیاه چردگی اهالی‌اش همان فقر و فاقه است که استطاعت خوردن اغذیه لذیذه و میوه‌جات برای آنها باقی نمانده است.

پس چه می‌شود مال‌التجاره آنها و زراعت آنها و حاصل دسترنج آنها؟ همان وضع سلوک حکومت، همان وضع حرکت حضرت والا، بازخواننده تاریخ نگوید حرکت و حال حضرت والا چه ربطی به کرمان دارد؟ زیرا که جواب می‌دهم وقتی که پسر شاه آن طور سلوک نماید و رعیت را غارت خواهد، سایرین به طریق اولی خواهند خوردن خون رعیت را.

دیگر آنکه وقتی رعیت فارس و ایل بهارلو یا لشنی را غارت کردند و آنچه داشتند از دستشان گرفتند، البته آنها هم حمله به کرمان می‌آورند و تا پشت دروازه کرمان را به نهب و غارت می‌برند.

بالاخره حاصل دسترنج رعیت و بهای اولادشان در طهران که پایتخت است جمع می‌شود، در یک شهر قصر قجر را به یک رقاص مطرب می‌بخشد یا چهارده کرور انعام یک نفر و بالاخره خرج سفر فرنگ خواهد شد.

این است که «بارها گفته‌ام و بار دیگر می‌گویم» که اهالی پایتخت و اغنیای آن هیچ وقت راضی به عدالت و مشروطیت نخواهند شد، این است که حاکم مشروطه‌خواه، به فارس می‌فرستد همان اعمال استبدادیه از او صادر می‌شود.

پسر شاهزاده... محال است راضی به عدالت بشود پسر ... وزیر ... ممکن نیست معارف ایران را تکمیل نماید. کسی که سال‌ها خون رعیت را خورده و اعصاب و عروقش با آن خون پرورش یافته محال است راضی به عدالت به تجدد بشود. کسی که مثل گوسفند در زمان استبداد در فارس و کرمان آدم کشته محال است راضی شود که این بنای عدالت برپا شود، کسی که خانه‌های رعیت را خراب کرده محال است راضی شودکه بنای تجدد برپا شود، کسی که در سالی به صدهزار تومان قانع نبود چگونه به سالی هزار تومان قانع است؟

شاهزاده‌ای که در شب ده‌هزار تومان خرج اسافل اعضایش می‌شده است چگونه راضی خواهد شد که در عدالتخانه بشری در مقابل یک بیچاره مظلوم جواب بدهد؟! پس ما باید اصلاح را از فقراء بخواهیم، بنای عدالت را فقرا و عامه محکم کنند یا اشخاص عاقل که طالب نام و ننگ باشند و بدانند ده سال دیگر ملت ایران خائن را از خاک بیرون کشیده و آتش خواهند زد و بدانند از اولاد و احفادشان انتقام خواهند کشید و بدانند نام آنها موجب ننگ اخلاف خواهد بود و بترسند که اعمالش را تاریخ ظاهر خواهد ساخت. باری «این زمان بگذار تا وقت دگر» برویم به رشته تاریخ خود.

دیگر از وقایع آنکه دویم ماه رجب ۱۳۲۳ پادشاه ایران مظفرالدین شاه وارد سرحد روسیه گردید و پنج‌شنبه ۱۴ رجب پنج ساعت به غروب مانده وارد بندر آستارا و شب شانزدهم رجب چراغانی ورود شاه به سرحد ایران اتفاق افتاد. در همین روز اول مکتوبی که به توسط پست برای عین‌الدوله صدراعظم و بعض رجال دولت آوردند، لایحه سابق بود که ذکر شد و قریب به همان مضمون چند پاکت هم به توسط سایر رجال دولت به عین‌الدوله داده شد، لیکن هیچ یک را حضور شاه نرسانیدند جز یکی از اجزاء انجمن که در دربار مرتبتی عالی داشت که یکی از پاکات را که حاوی لایحه مزبور بود در خلوت به شاه رسانید. از این جهت درهفتم شعبان سلام عید بود اعلیحضرت پادشاه به نظام الملک فرمود: باید دیوانخانه عدلیه منظم گردد و قانون عدلیه مثل عدالتخانه‌های خارجه مجری گردد و نیز به اجزاء خلوت فرمود: اگر دولت ایران مانند سایر دول مشروطه گردد، هم من آسوده و راحت خواهم گردید و هم رعیت. امیربهادر جنگ حاضر بود وعرض کرد: اگر شاه این فرمایش را یک دفعه دیگر بفرماید من شکم خود را پاره کرده و خود را می‌کشم! بدین جهت شاه مظلوم شرکت گردید. از قرار مذکور یکی از حاضرین این شعر را خوانده بود:

شاه ترکان سخن مدعیان می‌شنود

شرمی از مظلمه خون سیاوشش باد

اعلیحضرت در جواب فرمود: ساکت باش عین‌الدوله ترا نفی خواهد نمود، امیدوارم که به توجهات امام زمان عجل‌الله فرجه مقاصد قلبیه من در اجرای قانون اسلام به زودی ظاهر و آشکار گردد.

بعضی گویند: خواننده شعر مزبور امیرخان سردار و بعضی برآنند نظام‌السلطان بود.

اگر چه ممکن است در وقت این فرمایش را فرموده و این شعر را شنیده باشد شاید همین شعر باعث شد که پس از مدتی هر دو مغضوب صدراعظم شدند. چه نظام السلطان منفی و مبعد از دربار گردید، چنانچه در تاریخ خواهد آمد. امیرخان سردار هم با آن خدماتی که در غیاب شاه در نظم شهر نمود، به حدی مورد بی‌لطفی عمویش گردید که اجر خدماتش را ندادند، بله چند ماهی به بهانه رسیدگی به املاکش از طهران خارج گردید.