دموکراسی و تبدیل آلمان‌ها از رعیت به شهروند

دیوار برلین

به تدریج که در آلمان شرقی، نفوذ شوروی قوت می‌گرفت، نگرانی کشورهای غربی نیز بیشتر می‌شد. آیا همه تلاش‌های آنها برای پیروزی بر هیتلر به این خاطر بود که جای او دیکتاتور دیگری بر مسند قدرت بنشیند؟ به این ترتیب بود که آمریکایی‌ها در تقابل با رقیب سرخشان، بار دیگر از نازی‌ها کمک گرفتند تا به این گفته چرچیل عمل کرده باشند که «ما هرگز در موقعیتی قرار نخواهیم گرفت که بر آلمان بدون آلمانی‌ها حکومت کنیم.» در بخش سوم از گزیده کتاب «تاریخ آلمان» نوشته پیتر سولینگ که با ترجمه حبیب‌الله جوربندی توسط نشر آمه منتشر شده، ساختار تصمیم‌گیری در آلمان شرقی و غربی مرور می‌شود. در آغاز کمونیست‌ها سلطه و رهبری خود را بر سوسیال دموکرات‌ها پوشیده نگه می‌داشتند، اما به زودی مشخص شد که سوسیال دموکرات‌ها چیزی جز ابلهان گوش به فرمان و مجریان خواست آنها نیستند و حرفی از خود برای گفتن ندارند. همین سرنوشت در انتظار سایر احزاب مدنی بود. حزب دموکرات مسیحی آلمان، جنبشی با دیدگاهی دینی و لیبرال دموکرات‌ها که در جبهه ضدفاشیست بودند باید رهبری حزب متحد سوسیالیست را بپذیرند.

شروع سیاستی تازه در منطقه غرب:

دموکرات‌های خوب کجایند؟

غربی‌ها با دقت تمام امور و وقایع را در منطقه تحت اشغال شوروی دنبال می‌کردند. در آنجا هم زندگی سیاسی به تدریج به جریان می‌افتاد. آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها و نیز فرانسوی‌ها، با تعلل بیشتری، با نگرانی شاهد آن بودند که چگونه شوروی‌ها و حزب کمونیست آلمان شرقی در منطقه تحت نفوذ خود کاملا هدفمند برای دگرگونی وضعیت اجتماعی تلاش می‌ورزند؛ دگرگونی‌ای که به ظاهر ‌باید دموکراتیک باشد، اما در عمل توسط یک حزب و سلسله جنبانش انجام می‌پذیرفت.

آیا همه تلاش‌ها برای پیروزی بر هیتلر به این خاطر بود که به جای او دیکتاتوری دیگری بر مسند قدرت بنشیند؟ به نفع دولت‌های غربی بود که آلمانی‌ها را در مناطق اشتغالی خود با سرنوشت خودشان تنها نگذارند. تنها گذاشتن به معنای دعوت از استالین بود که هر چه دلش می‌خواهد انجام دهد. اما چگونه باید با استالین برخورد کنند؟ دولت‌های غربی دیگر بیش از این نمی‌توانستند آنچه را چرچیل قبلا درک کرده و به زبان آورده بود انکار کنند: «ما هرگز در موقعیتی قرار نخواهیم گرفت که بر آلمان بدون آلمانی‌ها حکومت کنیم.»

اما چه کسی باید در این راه به آنان کمک کند؟ آنان درجست‌وجوی زنان و مردان پاکدامن و مخالف نازی‌ها بودند که در عین حال، قادر به ایجاد یک حکومت دموکرات باشند. اما به زودی مشخص شد که نازی‌های سابق بسیاری از پست‌های بالا را اشغال کرده‌اند، زیرا نیاز به افراد متخصص و کارمند اداری مناسب بسیار زیاد بود و نازی‌زدایی که در منطقه غرب توسط آمریکایی‌ها به شیوه‌های مختلفی عمل شد، نتایج دلخواه را به بار نیاورده بود. در آغاز، برخورد آمریکایی‌ها در حذف نازی‌ها تند و قاطع بود. اما با آغاز تضاد میان غرب و شرق و حاد شدن آن، غربی‌ها و در راس آنان آمریکایی‌ها به نازی‌ها به عنوان کمک و یاور نگاه می‌کردند و حساسیت قبلی را نسبت به فاشیست‌ها از دست داده بودند.

پرسشنامه‌ای که میان آلمانی‌ها بالای هجده سال پخش گردید و آنها مجبور به پاسخگویی به ۱۳۱ سوال در مورد فعالیت‌ها و همکاری‌های خود با حزب نازی بودند، سبب بروز اختلافات چندی شد. مساله این بود که افراد عضو حزب به عنوان مقصر اصلی، عضو گروه فشار یا افراد خرده‌پای حزبی مشخص و بر این اساس درجه‌بندی شوند. مرکزی بر این پروسه نظارت و احکام نازی‌زدایی را صادر می‌کرد.

آیا این نازی‌زدایی نتیجه داشت؟ اگر معیار موفقیت‌ آن از دیدگاه امروزی دموکراتیک شدن آلمان غربی‌ بعد از ۱۹۴۵ بوده باشد، باید گفت بله و نه. یکی از موفقیت‌هایش را می‌توان آن دانست که شخصیت‌های عمده دوران نازی دیگر نقش عمده‌ای در مقامات عالی دولتی نداشتند. این امر بخش بزرگ و فعالی از ادارات و مجریان پست‌های عمده را شامل می‌شد. اما از طرفی، برخی از این افراد باگذشت زمان بازسازی شده وعملا تبرئه شده و می‌توانستند تکالیف‌ اداری تازه‌ای به عهده گیرند و در زندگی عمومی نقش‌بازی کنند. این مساله در مورد بخش بزرگی از همراهی‌کنندگان با نازی‌ها صدق می‌کرد که بخش عمده‌ای از نظامی‌ها، حقوق‌دانان و پزشکان را در برمی‌گرفت. این افراد به زودی تبرئه شدند و بدون آنکه تاوان بپردازند مجددا به مشاغل خود برگشتند و بسیار هم ترقی کردند.

دموکراسی آلمان غربی بدون شک چندان آبرومندانه نبود، اما خوشبختانه خطری از جانب آن متوجه کسی نگردید. این امر در مرحله‌ اول منوط به آن بود که این بار مغز و قلب توده‌ها را اگر چه نه یکباره، بلکه به تدریج- به سمت ارزش‌های غربی همچون بردباری و سعه صدر و لیبرالیسم و دموکراسی سوق دهند. به هر حال، این در مورد مردمی که به فرمان‌دهی بالایی‌ها و فرمان‌پذیری در پایین مجبور و به آن عادت کرده بودند، و تبدیل آنها از رعیت به شهروند، به سختی امکان‌پذیر بود. این تربیت مجدد، که در آغاز آمریکایی‌ها سهم عمده‌ای در آن داشتند، سبب شد آلمانی‌ها از مرحله سلطه اشغالگران به مرحله خودگردانی برسند.

یک نیمه خوش اقبالی، رنج تقسیم شده:

جمهوری فدرال و دموکراتیک آلمان

بر عکس آنچه در منطقه تحت اشغال شوروی‌ها رخ داد، جایی که اشغالگران روسی با کمک وفاداران به خط‌مشی حزب واحد سوسیالیستی و کمیته مرکزی آن قدم به قدم در مسیر سلطه کمونیستی گام برمی‌داشتند، آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها به ساخت زندگی سیاسی در مناطق تحت اشغال خود همت گماردند که شامل ایالت‌هایی از امپراتوری سابق به صورت فدرال بود.

اگر چه در شرق نیز تا ۱۹۵۲ ایالت‌هایی با استقلال داخلی همچون زاکسن، زاکسن انهالت، تورینگن، براندنبورگ و مکلنبورگ وجود داشتند، در عمل بی‌معنا بودند آنها در این سال از بین رفتند و به صورت مناطق بدون حق تصمیم‌گیری مشترک درآمدند و همه حقوق فدرالی خود را از دست دادند.

بیش از همه آمریکایی‌ها- و به ویژه فرماندار نظامی آنها لوسیوس دکلی- به رشد دموکراسی از پایین همت گماشتند. اگرچه آلمانی‌هایی که در ابتدا برای اداره امور مشخص شدند انتخابی نبودند، اما آنان به طرف مذاکره با متفقین در راه بازسازی پرمکافات در شرایط آشفته بعد از جنگ تبدیل شدند تا نظمی جدید در امور دولتی و اقتصادی و اجتماعی به وجود آورند. مساله قطعی و تعیین‌کننده در این رابطه، وزن و اعتباری بود که متفقین به ایالت‌ها و عضویت تازه‌شان در نظام فدرالی بخشیده بودند.

امپراتوری پروس قدرت قبلی را که چندان خجسته و میمون نبود طبق قانونی بی‌سروصدا و آرام در سال ۱۹۴۷ به خاک سپرد. اما با دفن امپراتوری، راه به سوی حکومت‌های متعدد آلمانی باز نشد بلکه ایالت‌های تازه، ستون فقرات یک حکومت تازه را با خودآگاهی و حضور قوی در آن تشکیل دادند. آنها عبارت بودند از دولت شهر هامبورگ و برمن، شلسویگ و هولشتاین. نیدرساکسن، نوردراین- وستفالن، هسن، راین‌لند- فالتز و بایرن. از بادن و وورتمبرگ در نهایت ایالت بادن- وورتمبرگ سر برآورد و به‌عنوان ایالت تازه به این مجموعه اضافه شد.