گزارش تایمز از بازگشایی مجلس

از زمانی که نخستین مجلس در ایران تاسیس شد این کشور فراز و نشیب‌ها و جنگ‌های زیادی را به خود دیده است. از آن روز تا امروز مظفرالدین شاه به سوی پدرانش رفته، محمدعلی شاه از سلطنت خلع شده و شاهنشاه ایران پسربچه‌ای است با صورتی فربه و پر که در امور کشور دستی ندارد. تهران تا به حال دو بار طنین غرش توپ‌های خشمگین را شنیده است، هر چند از آنها جان سالم به در برده است. کشوری که زمانی دارای سلطنت مطلقه بوده، هم اکنون یک کشور مشروطه است با شاهی صوری و ظاهری که سال‌ها نخواهد توانست حتی در حیطه اختیارات محدود خود اعمال نظر کند. شخص نایب‌السلطنه که طی دوران کودکی شاه اداره امور را به دست خواهد داشت از خادمین مشروطه است و در بین تمامی مقامات بلندپایه هیچ گونه نشانی از عکس العمل وجود ندارد.

این همه دگرگونی‌های شگرفی است که در کشور عقب مانده ایران به وقوع پیوسته است. کشوری که به خاطر مسائل جغرافیایی از اثرات تمدن مدرن به دور است. آیا شرق به سوی حد کمال در حرکت است یا اینکه این تغییرات بیش از اینکه واقعی باشند فقط به نظر می‌آیند؟

به سختی می‌توان گفت که روحیه پیشرفت و ترقی در تمام ایران به وجود آمده است. زمان به تنهایی قادر خواهد بود که میزان تغییرات ایران را نشان دهد.

روز جشن

بازگشایی مجلس اوج سلسله اتفاقاتی است که اخیرا چشمان غرب را معطوف ایران ساخته است. آنچه ملی‌گرایان در پی آن بوده‌اند تحقق یافت و واضح بود که شهر باید لباس خوشحالی خود را به تن کرده و این واقعه مهم را جشن بگیرد. میدان بزرگ و پرزرق و برق که توپخانه در آن قرار دارد پر از پرچم‌های افراشته بود. فرش‌های بزرگ و پارچه‌های قرمز رنگ که برخی از آنها بی‌شک از لحاظ ارزشی قابل قیمت‌گذاری نبودند، زشتی دیوارهای خالی را می پوشاندند. دو نشان بسیار بزرگ در مقابل زیباترین ساختمان تهران یعنی بانک سلطنتی ایران توسط میله‌هایی آویزان بودند. هر دو کنار یکدیگر Union Jack و شیر و شاه.

در خیابان‌ها تا جایی که ظرفیت وجود داشت سربازان رنگ و وارنگ وجود داشتند. قزاق‌های بلندقد تنها جنبه تشریفاتی دارند. عبور شاه از قصر به طرف مجلس فرصتی است که نباید از آن گذشت. در خیابان انواع اسب سواران و زنان ایرانی که از سر تا پا با چادر پوشیده شده اند در این ازدحام سرگرم حرف زدن با یکدیگرند. در ورودی مجلس ستون‌های تزئین شده‌ای به چشم می خورد و در بین آنها مردانی مسلح مدخل را محافظت می‌کنند.

جمعیت زیادی در ورودی را محاصره کرده بودند ولی در داخل تنها صفوفی از سربازان وجود داشت. ملاهای کهن‌سال که به سختی راه می‌رفتند، ژنرال‌های شیک‌پوش به همراه نشان‌های نظامی که نه به خاطر افتخار جنگیدن بلکه به خاطر تخصص در فریبکاری آن را به دست آورده‌اند، تاجرانی که به رغم انبوه ثروت رفتاری متواضعانه دارند، دیپلمات‌ها در یونیفرم‌شان، بانوان اروپایی با کلاه‌ها و لباس‌های دوخت پاریس عده‌ای دیگر همگی در پی هم حرکت می‌کردند. فضای قابل استفاده در داخل ساختمان اختصاص داده شده بود به شاهزاده‌ها، افراد اصیل، وزرا، افراد عالی رتبه، قائم‌مقام‌ها، شاخه دیپلماتیک و خانم‌های همراه آنها. تخت شاهنشاه که یک صندلی بسیار ساده به همراه سایبانی به رنگ قرمز و از جنس ابریشم است روی سکوی خاصی قرار داشت.

تشریفات

هیچ صندلی وجود نداشت مگر آن یکی که به شاه اختصاص یافته بود. اعلیحضرت کوچک با شکوه بسیار در حالی که شمشیر بزرگی در دست داشت وارد شد. در این حال نایب‌السلطنه او را همراهی می‌کرد. پله‌های منتهی به تخت برای پاهای کوچک او کمی بلند به نظر می‌رسیدند و طفلک با شمشیر و قبای خود به سختی توانست از پله‌ها بالا برود. نایب‌السلطنه نیز چون پدری مهربان دست خود را روی شانه‌های شاه گذاشته بود. پسرک که کار خود را به خوبی می‌شناخت قبل از نشستن به روی صندلی که به خاطر بلندی زیاد برای او راحت نبود به کنار سکو رفته و به وزرای خارجی به نوبت سلام و خیرمقدم گفت.

گروه ویراستاران و مخبران مجلات و نشریات تهران و خبرنگاران اروپایی همگی در کار ثبت آنچه به چشم می‌آمد.

با اینهمه توزیع‌کنندگان بلیت‌های ورودی با همان فرهنگ سنتی و کاسب‌کارانه تنها به فکر جیب خود بودند، چنان که در نتیجه قسمت مخصوص ما از مردمی انباشته بود که در ورود به آن مجاز نبودند. می‌توانم بگویم که آنان به ما اجازه ندادند که صحنه جالب پیش رو را به درستی تماشا کنیم. خوشبختانه خواجه قد بلندی با دلسوزی به حال من با صدای آهسته ولی دوستانه، هر آنچه را من نمی‌دیدم یا نمی‌فهمیدم برایم توضیح داد.

ظاهرا او از نشان دادن مردمی که در زبان مشروطه خواه ولی در باطن محافظه‌کار بودند، لذتی می‌برد که آمیزه‌ای از ناباوری داشت. او تمامی فریبکاران را می‌شناخت و شک من را کاملا برطرف کرد، چرا که در همدردی با من، دارای احساس مشترکی بود. این واقعیت اما به چشم می‌آید که انگل‌های رژیم گذشته امروز از لفت و لیس‌های خود - چون دیروز- لذت نمی‌برند. با دیدن این واقعیت آیا می‌توان گفت ایران در روند دگرگونی و پیش‌روی نیست؟

از آنجا که نایب‌السلطنه پا به سن گذاشته و صدای رسای خود را از دست داده بود قرائت متن پیام شاه به وزیر جنگ- که نخست وزیر نیز بود- واگذار شد. سپه‌سالار از کنار سردار اسعد- حکمران افتاده و بی‌ادعای بختیاری- به سمت جایگاه رفت و با قبای قهوه‌ای ساده خود از همان پله‌هایی که مایه خجالت احمدشاه شده بود، بالا رفت، روشن بود که سپه سالار در اوج بلندی جایگاه خود تحت تاثیر عظمت شاهنشاه قرار گرفته است.

پس از گرفتن متن از دست نایب السلطنه به جمعیت سلام کرده و چند قدم به عقب رفته و در موقعیتی ایستاد که بتوانند همه را ببینند، اندکی اندیشید، سینه اش را صاف کرد و متن را گشود.

ای وای! این صدا پس از آن به گوش‌ها رسید که متوجه شدند مشکلی پیش آمده است! در واقع نایب السلطنه متن را به اشتباه داده بود و سپه سالار نامه‌ها را یکی پس از دیگری از جیب جادار خود در می‌آورد تا اینکه رفته رفته تماشاگران آن صحنه به هراس افتادند، چنان که نفس در سینه شان حبس شد! هراس آنان از این بود که مبادا متن درست در کاخ جا مانده باشد. در نهایت آن متن ارزشمند پیدا شد و این واقعه شوم پایان یافت. سخنرانی بسیار کوتاه و مشابه روش‌های دوستانه کشورهای اروپایی با لحنی دلپذیر بود: ایران نوسازی می‌شود.

منبع: پورتال جامع علوم‌انسانی