همه این بحث‌ها از زمانی ریشه دواند که علم «خوشحالی» پا گرفت. این علم تلفیقی است از علوم روانشناسی و اقتصاد. طرفداران این علم کار خود را با داده‌های برگرفته از نظرسنجی‌های ساده‌ای آغاز کردند که طی آن هزاران آمریکایی از سال ۱۹۷۲ تاکنون هر سال یا هر دو سال یک بار مورد این پرسش قرار می‌گرفتند: «به نظر شما در مجموع اوضاع چطور است؟ آیا شما شادید، خیلی شادید یا چندان شاد نیستید؟» برخی از پاسخ‌ها چندان تعجب آور نبود: ثروتمندان گفته بودند شادترند تا فقرا. اما تناقض، زمانی ظاهر شد که توضیحات این پاسخ‌ها مطرح شد: مردم کشورهای ثروتمند وقتی ثروتمندتر می‌شوند چندان شادتر نمی‌شوند. از آمریکا تا ژاپن ارقام مربوط به خوشبختی تغییر چندانی نشان نداد. علم «خوشحالی» دو توضیح برای این تناقض ارائه کرد. براساس توضیح این علم، کاپیتالیسم در تبدیل تجملات به ملزومات بسیار خبره است. کاپیتالیسم آنچه را که اقلیت مرفه همیشه از آن لذت می‌برند را به توده مردم کشانده است.

اما روی دیگر سکه این است که مردم به تدریج چیزهایی را که زمانی دورادور حسرت داشتنشان را می‌خورند، فراموش می‌کنند. چیزهایی که مردم هرگز تصور نمی‌کردند روزی به آنها دست یابند، اکنون به ضروریاتی تبدیل شده‌اند که بدون آنها زندگی برایشان غیرممکن می‌نماید. گویی مردم به یک دستگاه دوی در جا وصل شده‌اند: به محض آنکه آنها به سطح بهتری از استانداردهای زندگی می‌رسند، به لذت‌هایش معتاد می‌شوند. البته بسیاری از توانایی‌های کاپیتالیسم نیز محدودند. بسیاری از چیزهایی که مردم می‌ستایند از جمله رده‌های شغلی بالا، تحصیلات عالی یا آدرس منزل بسیار اختصاصی و عالی به لحاظ ضرورت، جزو تجملات محسوب می‌شوند. به عنوان مثال اگر درهای مدرسه خواص به روی همه گشوده شود دیگر مدرسه خواص نخواهد بود. در واقع اینگونه «اقلام جایگاه اجتماعی» در عرضه ثابت هستند. یعنی فقط زمانی شما می‌توانید از آنها لذت ببرید که دیگران از آنها بهره‌مند نشوند. میزان پول و تلاش لازم برای دستیابی به آنها بستگی به آن دارد که رقبایتان چقدر به آن اختصاص می‌دهند. برخی از اقتصاددانان معتقدند که صحت این نتایج در درازمدت مورد تردید قرار می‌گیرد. علوم قدیمی براساس سنتی کهن فرض را بر آن می‌گذاشتند که مردم علایق خود را می‌شناسند و بهترین افراد برای تشخیص شغل مناسبشان هستند. مدت زمان کاری آنها و آنچه می‌خرند به خودشان مربوط است و یک اقتصاددان خبره باید به دنبال یافتن توضیحی برای تصمیمات آنها باشد نه به دنبال مبارزه با آنها. اما علم نوین خوشحالی کمتر به انتخاب‌های افراد تکیه می‌کند.

به عنوان مثال موضوع اشتغال را در نظر بگیرید. در سال ۱۹۳۰ جان مینارد کینز فرضیه‌ای را مطرح کرد، که دال بر اینکه جوامع ثروتمندتر بیشتر تفریح می‌کنند، آنها از کار سخت رها شده‌اند و از چیزهای بهتری در زندگی لذت می‌برند. اما هنوز اغلب مردم در مقطع تغییر وضعیت خود به سوی بهبود زندگی قرار دارند. آنها به شدت کار می‌کنند تا بتوانند چیزهایی بخرند که به نظرشان می‌تواند آنها را شاد کند.

آنها تنها می‌خواهند ثمره کارشان را به سرعت ببینند. مردم می‌خواهند در چیدمان هرمی‌شکل جامعه خود جایگاه بالاتری را به خود اختصاص دهند اما چون این کار همه را وا می‌دارد در مسابقه بالا کشیدن سطح خود تلاش مضاعف کنند، باز همه بازنده‌اند. اما این موضوع به معنای آن نیست که کار کمتر، شادی بیشتری را به ارمغان می‌آورد. در آمریکا وقتی طول هفته کاری کاهش یافت، تفاوت زمان به دست آمده برای افراد صرف تماشای بیش از حد تلویزیون شد. سایر مطالعات انجام شده در مورد خوشبختی حاکی از آن است که افراد مسنی که دست از کار می‌کشند، زودتر از هم‌سن‌های خود که همچنان کار می‌کنند، می‌میرند. بنابراین جنبه دیگری که اقتصاد شادی درگیر آن می‌شود، مزایای غیرپولی کار است. یعنی اغلب مردم از بخش‌هایی از کارشان لذت می‌برند و برخی از افراد حتی عاشق کارشان هستند. حتی آدام اسمیت هم با ماتریالیسم بیش از حد کاپیتالیسم مشکل داشت. او می‌گفت: «چند نفر از مردم با صرف پولشان برای امکانات رفاهی احمقانه و کم ارزش خود را به نابودی می‌کشانند؟» به سختی می‌توان ادعا کرد که کیسه‌های چای هرمی شکل(که طی ۴سال و با هزینه هنگفت تولید شدند) توانسته‌اند به مجموعه شادی‌های بشر بیفزایند.

اگر کاپیتالیسم گاهی افراد را تشویق به خرید برخی چیزها می‌کند، درواقع آنها تنها تصور می‌کنند که آن چیز را می‌خواهند. حتی گاهی سلایق و واکنشی نسبت به آن چیزها نشان می‌دهند که حتی خودشان هیچ‌گاه نمی‌دانسته‌اند که از آن سلایق و خصوصیات برخوردارند. در هنر به این سلایق و واکنش‌های ناخودآگاه «ابتکار» گفته می‌شود که بسیار هم مورد احترام و ستایش است. در بازرگانی هم «تازگی» خوانده می‌شود. اما بدون تلاش برای بهبود مواد و اجناس هم مردم می‌توانند همچنان زیرپوش‌های پشمی بپوشند و تعطیلات خود را در سواحل بگنور انگلیس سپری کنند و نه بوتان. اما آیا در آن صورت وضعیت خوب خواهد بود؟

اگر به راستی رشدی از این نوع مردم را خوشحال نمی‌کند به یقین رکود هم نمی‌تواند اینکار را بکند.

جوامع سخت که به راحتی از خود انعطاف نشان نمی‌دهند، در برابر کالاهای رفاهی تعیین‌کننده طبقه اجتماعی، واکنش منفی نشان می‌دهند. اما از سوی دیگر اقتصادی که در حال شکوفایی است خود تولیدکننده طیف وسیعی از این کالاها هستند اما طوری که هیچ فاصله طبقاتی معناداری بین آنها وجود ندارد. تایلر کاون از دانشگاه جورج میسن می‌گوید: آمریکا بیش از ۳۰۰۰ سالن مشاهیر دارد که در آنها برای ستارگان همه رشته‌ها از موسیقی راک گرفته تا ورزشکاران و حسابداران مراسم بزرگداشت و اهدای جایزه می‌گیرد. در چنین جامعه‌ای، همه می‌توانند امیدوار باشند که می‌توانند از طناب خاص خودشان بالا روند. حتی افرادی که خود می‌دانند طنابی که برایشان فراهم شده کاملا با طناب‌های دیگر متفاوت است، یقین دارند که می‌توانند تا نهایت آن بالا روند. باید برای کشوری که برای مردم لذت و رشد اقتصادی به ارمغان نمی‌آورد سیستم بازاری مناسبی فراهم کرد و بار زیادی بر دوش آن گذاشت. کاپیتالیسم می‌تواند شما را به ثروت برساند. اما این سیستم آنقدر آزادتان می‌گذارد که شما می‌توانید هر اندازه که انتخاب می‌کنید ناخشنود باشید و تقاضای بیشتر از کاپیتالیسم هم زیاده‌خواهی است.