مردی از جنس آرمان و خیال

مجید یوسفی

کتاب: حاکمیت ملی و دشمنان آن

نویسنده: دکتر فخرالدین عظیمی

ناشر: نگاره آفتاب

چاپ: ۱۳۸۳

قیمت: ۲۷۵۰تومان/ ص۲۴۷ سید حسین مکی، نوه دکتر مصدق و دکتر محمد مصدق هنگام سفر به ایالات متحده آمریکا

خاستگاه خانوادگی اشرافی مصدق و خویشاوندی او با خاندان قاجار پرتو چندانی بر منش یا دلبستگی‌های سیاسی او نمی‌افشاند. کارنامه و خصال مصدق را باید در چارچوب سنت مشخصی از منش سیاسی نگریست که با شماری دولتمرد نامدار و برخوردار از اعتماد عمومی، که در آستانه یا پس از انقلاب مشروطه پدید آمدند، پیوند دارد. پشتوانه این سنت مفاهیمی‌بود که هم در فرهنگ کشور ارجمند بود و هم جامعه آنها را گرامی‌می‌داشت: مفاهیمی‌ مانند پاکدامنی، شرف و وطن‌ دوستی. این سنت با پیروی از یک سیاست اخلاقی یا اخلاق سیاسی پیوند داشت و به بیان دیگر، هوادار سیاستی بود که ملاحظات اخلاقی مبتنی بر اصول بر آن تاثیری شگرف داشت و انتظارات و واکنش‌های مردم در شکل دادن به آن بسیار موثر بود. به واقع دکتر محمد مصدق آخرین تن از نسل پردغدغه اما پریشان حالی بود که هنوز جهان بینی حاکم بر مشروطه در منش او حضور و نفوذ جدی داشت. او به همان تناقضاتی مواجه شد که مشروطه طلبانان نزدیک به پنجاه سال پیش با آن روبرو شدند: خواستی که خواسته نظام بین‌الملل و موافق با جریان‌های رایج در قدرت نبود.

مهم‌ترین مولفه‌هایی که مصدق را در این خواسته گرفتار کرد: فقدان شناخت بسنده از جامعه‌ای بود که می‌خواست سیاست را با اخلاق یگانه کند. دوم، تحلیل نادرست از اخلاق سیاسی و سیاست اخلاقی که او قصد داشت در جامعه سیاسی آن روز به‌کار برد و مهم‌تر از همه با ابزار سنت خواهان دگرگونی اهرم‌های قدرت و پیشبرد آرمان‌های دنیای مدرن بود. با آنکه پیشینه خدمت یا زندگی سیاسی مصدق تنها شامل کارنامه او در مقام نمایندگی مجلس نبود، و در مشاغلی مانند وزارت، معاون وزارت و والیگری (استانداری) خدمت کرده بود و از تجربه لازم و دانش عملی اداری بهره‌مند بود. اما وظیفه پذیرش نخست وزیری در یکی از حساس‌ترین لحظات تاریخ ایران کار سترگی بود که تنها نیازمند تجربه، آمادگی ذهنی، شجاعت و دلبستگی‌های وطن دوستانه نبود، بلکه نیازمند اراده‌ای معطوف به خوش‌بینی نیز بود. «جنبشی که پشتوانه مصدق بود، در بنیاد، از گرایشی مخالفت‌اندیش ملهم بود و پایگاه مناسبی برای حکومت‌گری نداشت. مصدق از پایگاه تشکیلاتی موثری برخوردار نبود و می‌باید، بیش از هر چیز، بر پشتیبانی و اعتماد عمومی‌تکیه کند.» (۲۰۷)

خواسته‌ها و توانسته‌های هر سیاستمداری آنگاه که در عرصه‌های نبرد سیاسی جولان می‌دهد به الزامات بایسته‌های هر نبرد متکی است. آنگاه که بایسته‌ها، یک ضرورت تاریخی می‌شوند توانسته‌ها رخ بر می‌کشند تا کارآمدی و ناکارآمدی مردان سیاسی را آشکار سازند.

باید‌هایی که در تند باد سیاست گاه تغییر جهت داده و به سرعت جابه‌جا می‌شوند. مصدق نیز در تقابل اقتدار و مسوولیت‌هایش آن وجه ناکارآمدیش بر وجوه دیگر منش و خصلت‌هایی که در دایره کارآمدی قرار داشت برتری یافت. «اقتدار نخست وزیر، در اساس و در تقابل با مسوولیت‌های او، لرزان و کمابیش ناچیز بود. چندوچون و دامنه اقتدار او می‌باید از راه فراگردی پیچیده و فرساینده و با دخالت دربار و شماری دلال سیاسی در درون و بیرون پارلمان مورد توافق قرار گیرد، ولی این توافق اغلب ناپایدار بود. مصدق بر آن بود که برداشت‌ها و رهیافت‌های موجود درباره قانون اساسی و نظام پارلمانی، که حتی شماری از هواداران او نیز به آنها باور داشتند، با روح قانون اساسی و لوازم ساختاری دموکراسی ناسازگار هستند. او با وضعی روبه رو بود که در آن، نخست وزیر، که رسما مسوولیت اداره کشور را برعهده داشت، پیوسته تضعیف و درمانده می‌شد، ولی پادشاه، که مسوولیتی نداشت و پاسخگوی کسی نبود، بازیگر اصلی صحنه سیاست، محور فراگرد سیاسی، و حامی‌ و پشتوانه اصلی بسیاری از سیاستگران دیگر بود. مصدق نمی‌توانست برای همیشه و با شکیبایی این وضع را تایید یا تحمل کند.»(۲۰۸)

از سوی دیگر، ناکارآمدی تاکتیک‌هایش در برگزاری انتخابات و حمایت نمایندگان از دولت ملی وجه دیگر محک آرمان‌هایش به مثابه اهداف استراتژیک او بود. تضادی که به روشنی گویای این امر بود که مصدق در تمایز بین ایده و عمل منطق و سازوکار سازگار با جامعه ایرانی ارائه نمی‌دهد. «مصدق همیشه برانتخابات آزاد تاکید ورزیده بود و گفته بود اگر نمایندگان «حقیقی» مردم برگزیده شوند از دلبستگی به خیر و مصلحت عمومی‌کشور فرو نخواهند ماند. اما استراتژی اصلی او برای تامین انتخابات آزاد هواداری از قوانین یا مقررات و ترتیباتی بهتر بود، ولی در این کار نیز کامیاب نشد. شواهدی در میان نیست که او به این مساله توجه بسنده کرده باشد که چگونه و براساس کدام استراتژی، یا برنامه عملی، می‌باید مجلسی را بر سرکار آورد که پشتیبان دولت باشد.»(۲۰۹)

برخی پژوهشگران شیوه برگزاری انتخابات مجلس هفدهم را بزرگترین خطای تاکتیکی مصدق دانسته‌اند، اما مساله از این هم جدی‌تر بود. شیوه برگزاری آن انتخابات نموداری از ناتوانی استراتژیکی و شکست در رهبری بود و این ناتوانی و شکست ریشه در سرشت جنبشی داشت که مصدق نماینده آن بود. شیوه برخورد مصدق با مساله انتخابات مجلس هفدهم متاثر از برداشتی محدود از انتخابات آزاد، بی‌توجهی او به ضرورت تشکیلات بسنده، و آرزوی او در فراتر رفتن از وابستگی‌ها یا سیاستی حزبی بود. گذشته از اینها او امیدوار بود که با روش خود، کسانی دیگر از جمله کاشانی را وادارد تا از مداخله بپرهیزند و خود را نیز از اتهام دخالت‌های ناروا در انتخابات دور نگاه دارد.

مصدق از اهمیت پارلمانی همراه با خود، آگاه بود، اما از امکانات و ابزار تشکیلاتی دستیابی به چنین پارلمانی بی‌بهره بود. بنابراین منطق نادرست مصدق از انتخابات نشات گرفته از ایده گمراه کننده او در تشکیل یک حزب ملی مقتدر بود. گذشته از این و شگفت‌تر آنکه او بر آن بود که جبهه ملی نباید به عنوان یک تشکیلات واحد به تعیین نامزدهای انتخاباتی بپردازد. او نگران بود که اگر جبهه ملی صورتی از نامزدهای دلخواه خود را تهیه کند و به تبلیغ درباره آنان بپردازد این کار ممکن است دخالت ناروای دولت در انتخابات، یا نموداری از تقلب انتخاباتی، پنداشته شود. مضافا بر اینکه «جبهه ملی، در بنیاد، ائتلافی نااستوار و بی‌نظم بود. کسانی که آن را پدید آوردند بیشتر افرادی نیکدل اما خود محور بودند، شماری گروه نه چندان سازمان یافته نیز به آن پیوستند. ساختار جبهه ملی به عنوان نیرویی سیاسی چندان نبود که آن جبهه بتواند بر ذهنیت سیاسی مخالفت اندیش و مفلوج کننده‌ای که ویژگی آن بود غالب آید.» (۲۱۳)

شاید به همین جهت بود که مصدق هرگز در اندیشه تشکیل یک حزب مصمم نشد.

چندان که هم در آغاز و هم در ماه‌های فرجامین زمامداری مصدق تلاش‌هایی صورت گرفت که حزبی سیاسی پدید آورده شود. در آغاز، پیشگام این کار دکتر حسین فاطمی ‌بود و تلاش دیگر را دکتر علی شایگان که از یاران نزدیک و از نمایندگان هوادار مصدق در مجلس بود آغاز کرد، در هیچ مورد حاصل چندانی به بار نیامد. همین مشی سهل انگارانه در برابر دشمنان مصدق نیز سیاستی بود که هم در مصدق و هم در یاران او به چشم می‌خورد. او مسیح وار به مخالفان خود از در ملاطفت بر می‌آمد و همین کنش گران مخالف، او را بر آن می‌داشت که سفره و بساط مخالف خوانی ستیزه جویانه خود را علیه مصدق پهن‌تر بگسترانند و آتش توپخانه را سنگین‌تر علیه دولت ملی به‌کار برند. « او در تیر ۱۳۳۲ به کاظم حسیبی، از مشاوران نزدیک خود، گفت از آن بیمناک است که مجلس را به یکباره به کار برانداختن دولت بگیرند. از دیدگاه مصدق، این کار عملا چیزی جز تسلیم به ظاهر قانونی در برابر دشمنان بیگانه نبود. انحلال مجلس از راه همه پرسی که موج‌ها شاهکار سیاسی مصدق دانسته شده است، اقدام هوشمندانه وی در محروم کردن مخالفان از ابزاری شبه قانونی برای برکناری او بود.»(۲۱۶)…. مخالفان حکومت مصدق، چه دست چپی‌ها و چه راست گرایان، تظاهرات، گردهمایی‌ها و چاپ و انتشار نشریات و اعلامیه‌های خود را با آسودگی و مصونیت حیرت‌انگیزی ادامه دادند.

نرمش شگفت‌انگیزی که مقامات دولتی در برابر مخالفان فعال، به ویژه کارگزاران بومی‌قدرت‌های بیگانه، نشان دادند، آنها را سرسخت‌تر و دلیرتر کرد تا شدت و دامنه تلاش‌های خود را بگسترانند. رفتار دولت مصدق با این ستیزه‌گران، از جمله با کسانی که در رویدادهای نهم اسفند درگیر بودند بسیار آسان گیرانه بود و از انتقاد برخی از هواداران او برکنار نماند.(۲۱۹)

این رفتار و کنش سیاسی بر آمده از ایده‌ای بود که اعتقاد بر دوره «گذار» داشت و اندیشه‌ای را بر کرسی می‌نشاند که تجربه و آزمایش دموکراسی را در یک پروسه طولانی نتیجه بخش می‌دید، بی آنکه به جایگاه زمامداری خود بیاندیشد که کمترین هزینه آن الگوی ملی خواهی نافرجام برای نسل آینده به ارمغان می‌آورد. «از یک سو، برخی از یاران ژرفانگر و دور اندیش مصدق، مانند خلیل ملکی، یا به گفته جلال آل‌احمد «واقع بین‌ترین ایده الیست ایرانی» بر «لیبرالیسم» مصدق که نرمش در برابر ستیزه جویان شورش گر را نیز شامل می‌شد تاسف می‌خوردند، از سوی دیگر دشمنان مصدق پیوسته او را به سبب اقداماتی که آزادی ستیزانه و سخت گیرانه قلمداد می‌کردند، نکوهش می‌کردند. مصدق بر این باور بود که هر جامعه‌ای در فراگرد آزمایش و تجربه دموکراسی خواه ناخواه با درگیری، تنش، دسته‌بندی، مطبوعاتی ناسزاگو، و بدرفتاری‌های دیگر دست به گریبان خواهد بود و نمی‌تواند به آسانی از پی آمدهای آسیب شناختی یا ناخوشایند آزادی بگریزد.

این بخشی از بهایی است که هر جامعه‌ایی در رهسپاری به سوی پختگی سیاسی باید به ناگزیر بپردازد. ملکی با توجه به درکی که از کشمکش ایدئولوژیکی پردامنه و تلخ آن روز جهان، یعنی جنگ سرد، داشت، بیش از هر کس دیگری از یاران مصدق، از پی آمدهای خطرناک تندروی‌های بی لگام حزب توده آگاه بود و بر امکان اینکه مخالفان بیگانه مصدق بتوانند از فعالیت‌های ماجراجویانه آن حزب، به زیان او بهره برگیرند، تاکید می‌ورزید.

ملکی به روایتی، کوشید مصدق را به رفتاری قاطعانه‌تر در برابر حزب توده برانگیزاند، ولی کاری از پیش نبرد. ملکی می‌گفت حزب توده حق دارد مانند هر گروه دیگری باورهای خود را دنبال کند، ولی بر آن بود که دولت باید برای زیر نظر گرفتن فعالیت‌هایی که حزب به زیان دولت و جنبش ملی انجام می‌داد، و برای جلوگیری از این گونه فعالیت‌ها، به اقدامات امنیتی و قضایی قاطع دست زند. از دیدگاه او، با انگیزه‌ها و ملاحظاتی دیگر، گروه‌های دست راستی یا اسلام گرای مخالف مصدق، تساهل او در برابر حزب توده را دستاویز آوازه گری قرار می‌دادند تا افکار عمومی‌ را علیه او بسیج کنند اما مصدق حتی اگر توان رویارویی موثر با حزب توده را نیز داشت، چنین کاری را سودمند نمی‌دانست، سرکوب را نه تایید می‌کرد و نه به کارایی آن باور داشت.» (۲۲۰)

شاید مهم‌ترین مولفه‌ای که باید به کنش سیاسی مصدق نسبت داد جنس یا منش وی در برا بر اقدامات او بود. مصدق با اینکه هفتاد ویک سال داشت و تندرستی‌اش در معرض خطر بود همچنان توانمند و خستگی‌ناپذیر می‌نمود. با این همه، در ماه‌های فرجامین نخست وزیری، انباشت فشارهای ناشی از زمامداری در نامساعدترین و دشوارترین شرایط، او را بسیار خسته کرده بود آنچه او به انجام آن کمر بسته بود وظیفه‌ای انقلابی بود، در حالی که خود مرد اصلاح بود، نه انقلاب. مصدق با سرکوب سر سازگاری نداشت، اما با مخالفانی رویارو بود که در تب و تاب فروشکستن او از هیچ راه و روشی فروگذار نبودند و خود را به هنجارهای قانونی و اخلاقی مقید نمی‌دیدند.(۲۲۵) قدر مسلم به دلیل همین تناقضات درونی وی بود که گاه راهکارهایش برای برون شد از بحران‌های ملی نه تنها از تنش‌ها نمی‌کاست بلکه دامنه آن را افزایش می‌داد.

شاید از همین حیث است که عمده نویسندگان غربی بیش از آنکه منش نشات یافته از عقلانیت او را مورد سنجه‌های اجتماعی و سیاسی قرار دهند، رفتار او را که عمدتا از احساس و عواطف شرقی انباشته بود مورد توجه قرار می‌دادند، چه آنکه راهبردهای مصدق کمتر بر عقلانیت سیاسی حاکم بود و غالبا وجه حماسی و تبلیغاتی داشت. از این حیث نویسنده کتاب اگرچه دوران مصدق را ستایش برانگیز یافته است اما معتقد است که گاه وجه عمده رفتار مصدق پرتوی از خودفریبی و ساده انگاری سیاسی بود «مصدق، اندکی پس از آنکه نخست وزیری را عهده دار شد، دستوری صادر کرد که رسانه‌ها از به کار بردن عنوان‌های ستایش‌آمیز در مورد او بپرهیزند، و به هیچ روی از کار نشریه‌هایی که مطلبی ناروا درباره او می‌نویسند جلوگیری نشود. این دستور شگفت انگیز را تنها نمی‌توان نشانه اعتقاد مصدق به ضرورت آزادی مطبوعات دانست، بلکه باید آن را نمودار اعتماد به نفس و اعتقاد او به تخریب ناپذیری وجهه خود پنداشت.

مصدق بر آن بود که هیچ کس نمی‌تواند در حقانیت آرمان‌ها و برنامه وطن پرستانه او، آشکارا ابراز تردید کند. در حالی که آرمان‌ها و برنامه او، در برابر فنون و ترفندهای مدرن آوازه گری، خبرسازی و دروغ پردازی آسیب پذیر بود.»(۲۲۱)

خاطره دکتر محمد مصدق اگرچه در میان ایرانیان به عنوان یکی از رجال ملی‌گرا هر سال گرامی ‌داشته می‌شود اما کمتر ایرانیان پیرامون ثمره اقدامات او داد سخن می‌دهند، چه آنکه آنچه که مصدق در دوران نخست وزیری خود به ارمغان آورد نه ملی شدن نفت و استحقاق حقوق حقه ایرانیان بلکه اعتماد به نفس و جسارت در برابر زورگویی پیر استعمار انگلیس بود. مبارزاتی که اگر نگاه تنفر آمیز و متعصبانه او و یارانش نبود شاید نتایج پربارتری از اعتماد به نفس و جسارت نیز در پی می‌داشت.

در واقع، مصدق به نسلی از ایرانیان تعلق داشت که قدرت و نخوت خودنمایانه امپراتوری بریتانیا را با تمام وجود تجربه کرده بودند و از چندوچون استراتژی و ترفندهای انگلیسیان برای پاسداری از نفوذ خود و گسترش آن کاملا آگاه بودند. در شرایطی که فرادستی انگلیسیان و فرودستی ایرانیان ریشه‌ای تاریخی داشت، گفت‌وگوهای مصدق با کارگزاران انگلیسی اغلب چیزی جز گفت‌وگوهای دو حریف نابرابر نبود: دو طرف نه به یکدیگر اعتمادی داشتند، نه یکدیگر را درک می‌کردند و نه ازطرد متقابل پروایی داشتند.

این واقعیت آشکار و تلخ که مقامات انگلیسی بی هیچ درنگ و تاملی می‌کوشیدند حکومت مصدق را براندازند موجب شده بود او به هیچ وجه نتواند به خود بقبولاند که می‌تواند با انگلیسیان به گفت‌وگویی صادقانه و سودمند بپردازد، یا باورکند که مقامات انگلیسی برای درک صمیمانه دیدگاه‌های او کوششی خواهند کرد.

شاه جوان درکنار لویی‌هندرسن سفیر کبیر آمریکا در ایران