خوشا شیراز و وصف بی مثالش ...
داریوش عباسی
در نگارستان آفرینش آن هنگام که نقش شیراز رنگ می‌گرفت، قلم و شاید دست نقاش، مست و مدهوش از عشق بود که شیراز، شد شهر عشق و ترانه و زیبایی، شهر دل و دلستان و دلیری و دلباختگی، شهر سرسپردگی، شهر معنا و معنویت، شهر عظمت، شهر تاریخ و رودیدادهای تاریخی، شهر یادها و یادمانها و شهر خاطرات شیرین و به یادماندنی.

شیراز شکرانه آفرینش است، شیراز، شهر یادمانهای باستانی است. از عهد هخامنشیها، شهر تخت جمشید و پاسارگاد است. شهر دشت ارژن است و یادآور ایثار آریوبرزنها، شهر طمانیه و شکوه تاریخ است. شهر باورهای اهورایی و بعدها، شهر شکوفائی کیش یزدانی اسلام است. شهر نزول اجلال حضرت احمد بن موسی(ع) است. شهر قرآن، شهر لسان‌الغیب ، حافظ، شهر سعدی، شهر عرفای شوریده حال، همچون مشتاق علیشاه است که از قم تا شیراز، در مشت بسته خویش با پای پیاده آتش فروزان ره‌آورد و در جوانی صاحب کشف و کرامات شد. شیراز، شهر هنرهای سنتی است، شهر معماری زیبای ایران در سده‌های میانه، شهر خط نگاره‌ها، شهر منبت، شهر قرآن نگاره‌ها، شهر شاعران قرآن نگار، چون وصال شیرازی که 97 بار قرآن را در خط خوش استنساخ کرده است و امروزه تزئین موزه‌های جهان است و نیز، شیرین و فرهاد را شیرین‌تر از شکر سرود و چند قطره از عشق عارفانه خویش را در آن چکاند.
شیراز، شهر باغهای نارنج است و نارنجستان‌ها، شهر گلزارها و گلستانها است. شهر بوستان‌های طبیعت، در شهر گلستانهای دانش و معرفت. شهر حجره‌‌ها و حوزه‌ها، شهر مکتب‌ها و مکتبخانه‌ها، شهر دانشگاه‌ها و محافل علمی و در یک کلام شیراز، شهر هنر ومعرفت است. چنین شهری با بهاری دل‌انگیز، هر سال نوروز، سفره عید می‌گسترد و در میان خرمنی از گل و ریحان از دور و نزدیک هزاران مهمان را بر خویش میخواند.
نوروز 1389 را با ما به شیراز سفر کنید و در شیراز بر سر سفره عید بنشینید.
شیراز از پشت شیشه هواپیما
در هواپیما، حتی اگر چشمان خود را بسته باشید، وقتی بر آسمان شیراز برسید، با سکر اثیری هوای شیراز، چشمهای خود را خواهید گشود. یک الهام و یک ندای غیبی ورودتان را به آسمان شیراز که آبی‌تر از تمام آسمانهاست و خورشید آنجا تلالو دیگر دارد، خبر میدهد.
از پنجره هواپیما، زمین را نگاه می‌کنید که رفته رفته، درشت‌تر و برجسته‌تر می‌شود. درختان سبز، قامت می‌افرازند، خانه‌ها شکل می‌گیرند. باغ ارم از دور جان می‌گیرد و مثل یک قلب ملتهب، شما را می‌خواند. این سوی‌تر، باغ عفیف‌آباد است که در زیبایی و طراوت پهلو به ارم میزند و این طرف‌تر باغ و نارنجستان قوام. هر سو که نگاه کنید، باغی است با عمارتی زیبا و دیدنی. در یک لحظه، همه ویژگیهای شیراز را از یاد می‌برید و فقط و فقط می‌اندیشید که شیراز، شهر باغها و خانه‌های قدیمی است. باغ موزه‌هایی که معماری زیبای ایران را از دوران صفویه تا عهد قاجار برای همیشه تاریخ به نمایش گذاشته است.
هواپیما هنوز در آسمان شهر دور میزند رکن‌آباد و مصلا نیز از دور خود را نشان می‌دهند و ذهنت به یاد شعر حافظ به ترنم می‌آید:
"بده ساقی می باقی که در جنت نمی‌یابی
کنار آب رکن‌آباد و گلگشت مصلی را..."
آن گنبد نیلگون که بر روی یک بنای مستطیلی است و در وسط یک باغ پر از گل است، آرامگاه سعدی است که شما هم مانند تمام مردم ایران به نام سعدیه می‌شناسید. شیرین زبانترین شاعر ایران در تمام تاریخ و به اعتباری عاشق‌ترین شاعر ایران که عشق را به زبان مردم و همه مردم جار میزند.
"عشق سعدی، نه حدیثی است که پنهان ماند
داستانی است که بر هر سر بازاری هست"
وقتی، نقش سعدی و حافظ در هم آمیزد، فضای شیراز چنان انباشته از شور و مستی می‌شود که خواجوی کرمانی از شهر و دیار خویش قصد شیراز میکند و در آن شهر چهره در نقاب خاک می‌کشد و برای خود می‌سراید :
"استاد غزل سعدی است پیش همه کس اما
دارد سخن خواجه طرز سخن خواجو"
از آن سوی شهر، دروازه قرآن پیداست و دورترها تخت جمشید، پله‌ها و ستونهای سنگی خود، مثل شهر سنگستان، هنوز هم تاریخ را به نظاره ایستاده است. با شیراز، هم سطح شده‌ای. دیگر هیچ خبری از آنچه دیدی نیست جز درختها و ساختمانهایی که به سرعت، از پشت پنجره و شیشه هواپیما، عبور می‌کنند و تو مثل دیگران خود را برای پیاده شدن آماده می‌کنی.

استقبال از تو
در که باز میشود نسیم باد نوروزی و لبخند و گل ونقل، از تو استقبال می‌کنند. همان نسیم که بقول حافظ: "از این باد از مدد خواهی، چراغ دل بر افروزی". بهار و شیراز، دامن گسترده است که تو را پذیرا باشد. نوروز باستانی در شیراز باستانی، دیدنی است.
میزبانان، عندالورود، همراه عطر نارنج و بهارنارنج، در یک دفترچه کوچک راههای شهر را و امکانات آن را به تو عرضه میدارند. و شاید قبل از مطالعه این دفترچه کوچک، درباره شیراز خوانده و داشته باشی که مساحت شهر چقدر است، از شمال و جنوب و شرق و غرب تا کجا دامن گسترده است و به کجا منتهی میشود و کدام خیابانها در کدام مسیرها پیش روی تو هستند.
هتلها و مهمانپذیرهایش و آنجاها که میتوانی بیاسایی کجاست و شماره‌تلفنهای آنها کدام است و از این دست اطلاعات که بسیار ضروری است. اما بی‌گمان که تو وسایر میهمانهای شیراز، قبل از آمدن، مکان سکونت را پیش‌بینی کرده‌ای تا در تراکم میهمانان بلاتکلیف نمانی.
رسم است که هر سال، در باغ ارم یا هر باغ بزرگ شیراز، یک سفره بزرگ هفت سین می‌گسترند که مهمانان بر دورش حلقه بزنند و نفس در نفس همدیگر دعای تحویل بخوانند.
چه لذتی دارد، نفس به همدیگر دادن و با هم خواندن "یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبرالیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال" و احساس می‌کنی که همه ایران را در همه دوره‌های تاریخ و لحظات شیرین در کنار خود داری که خداوند، صدای همه را هم می‌شنود. احساس میکنی هوا بسیار روشن شده است و از همه جای شیراز بوی نارنج بر می‌خیزد و تو سبک‌بال، شهر را زیر پا می‌گذاری.

دیدنیهای شیراز
شیراز، به تنهایی، یک ایران است و به اندازه تمام ایران دیدنی دارد. هر ایرانی که ریشه در ایران دارد و بر سرزمین خود می‌بالد، پیش از هر چیزی به سراغ ریشه‌ها میرود. ریشه‌های ما در تاریخ ما نهفته است؛ در شکوه ایران بزرگ که امروز، تخت جمشید و کاخ داریوش نمادی از آن است.
در وسعت فراخ کاخ تخت جمشید و در پاسارگاد که کنار شیراز و در فاصله‌ای از آن قرار دارد، در سکونت رمزآمیز خود، حکایت سالها و سده‌های باستان را بازگو می‌کنند. پاسارگاد، جان می‌گیرد. داریوش، شاه شاهان، روز نوروز بار عام داده است. مردان، دروازه‌های شهر و درهای کاخ را گشوده‌اند. از در ودیوار شهر و کاخ، شالهای رنگی آویخته‌اند و همه جا را با گل و ریحان زینت بخشیده‌اند. دبیران، پیشه‌وران، صنعتگران، دهقانان و جنگاوران صف اندر صف ایستاده‌اند.
مراسم نوروزی ادا می‌شود. اگرچه من و تو و همه ما هیچ صدایی نمی‌شنویم ولی خود را در دوران هخامنشی‌ها و درون کاخ احساس می‌کنیم.
یک لحظه به خویش می‌آیی و درمی‌یابی، همه کاخها را در سکوت گشته‌ای و آنچه دیده‌ای و دریافته‌ای، سنگها و سرستون‌های کاخ، با زبان سکوت با تو گفته‌اند.
به درون شهر بر میگردی، شهر را که میگردی از کنار ارگ کریمخانی میگذری و یک لحظه صدای وکیل‌الرعایا را میشنوی که "امام قلی" را فرمان میدهد، پس از مراسم نوروزی، با تمام نیروهای خود پا در رکاب بگذارد و در قشم، پرتغالی‌های متجاوز را در هم بکوبد.
اینجا حافظیه است. تربت شیفته مردی که از برکت نیایش‌های شبانه و دعای سحری خویش، پرده‌ های اسرار را کنار زد و به اشراق محض رسید، قرآن را در سینه گذاشت و لسان‌الغیب شد. بر سر مزارش که میرسی، بی اختیاز زمزمه میکنی:
"بگشای تربتم را، بعد از وفات، بنگر
کز آتش درونم، دود از کفن برآید"
پیرمردی خوش سیما و خوب سیرت بر مزار حافظ نشسته است و برای هر مهمانی که از راه میرسد از دیوان خواجه تفال میکند. از راه میرسی، دست روی سنگ مزار خواجه میگذاری و فاتحه میخوانی و آنگاه صدای پیرمرد خوش الحان برمیخیزد.
"دست از طلب ندارم، تا کام من برآید
یا جان رسد به جانان، یا جان ز تن برآید"
میگویند روزگاری شاهی جبار که با ایران و شیراز و از جمله حافظ عناد داشت، به تحریک وزیر خود "مگس" قصد ویرانی مقبره حافظ را کرد. متولی مقبره خواجه در مقام ممانعت، کار را به آنجا رساند که "مگس" از دیوان خواجه فال بگیرد و از خود بپرسد مقبره را ویران بکند یا نه و خواجه پاسخ داد:
"ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری"
در سعدیه حالی دیگر پیدا میکنی. بر سر تربت مردی ایستاده‌ای که روحانی است و جذبه و روحانیش بر تمام گستره دهه هشتم هجری درجهان اسلام، سایه افکنده است. از لبنان تا هند را گشته و از تجارت تا کار گل را تجربه دیده است. گلستانش را با آیات قرآن و بوستانش را با احادیث آذین بسته است.
"چشم بگشا که جلوه دلدار
متجلی است از در و دیوار
این تماشا چون بنگری گویی
لیس فی‌الدار، غیره دیار"
او شخصیتی است که نمیتواند روزگار را بدون عشق سپری کند
"گفتم آهن‌دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
سعدیا دور نیک‌نامی رفت
نوبت عاشقی است یک‌چندی"
و خود میداند، عشق را بیانی شیرین‌تر از بیان و زبان او نیست و در حق خود نیز سخن را تمام میکند و به حق می‌سراید:
"گر برانی برود، گر برود باز آید
ناگزیر است مگس دکه حلوایی را"
احساس میکنی چه مردی باید باشد سعدی که با کلام و سخن خود، اتابکان فارس(احفاد ایلخانی و مغول) را صید کرده است و با نصیحت و پند، تیغ آخته را از چنگ آنها به در می‌آورد.
شیراز، دیدنی زیاد دارد. همه جای شهر را که گشتی و دیدی، شیرین‌ترین و زیباترین آنها، بقعه و آرامگاه حضرت احمدبن موسی(ع) را دیدار کن. به فارس که رسیدند، جمعیت‌شان فزون از ۴ هزار نفر شد. حاکم و والی فارس هراسان شد و ماجرا را به مامون نوشت و مامون پاسخ داد: "یا برشان گردان یا سرکوبشان کن". بدین‌سان احمد بن موسی در شیراز، شربت شهادت نوشید و تربتش، زیارتگه اهل ایمان شد. هموطن، مسافر شیراز، زیارت قبول، التماس دعا.