قلم به دستهای محبوب ما (۱۲)
فالکنر؛ آسوده در خشم زنده در هیاهو
در میان نویسندگان بزرگ آمریکا به خصوص پس از جنگ جهانی دوم نمیتوان کسی را پیدا کرد که بتواند جایگاهی فراتر از ویلیام فالکنر داشته باشد.
در میان نویسندگان بزرگ آمریکا به خصوص پس از جنگ جهانی دوم نمیتوان کسی را پیدا کرد که بتواند جایگاهی فراتر از ویلیام فالکنر داشته باشد.
حد و اندازههای او به قدری است که گاهی از نظر برخی منتقدین جایگاه او را بالاتر از ارنست همینگوی میدانند.
آثار فالکنر تاکنون به اکثر زبانهای دنیا ترجمه شدهاند.
او در سال 1950 موفق به کسب جایزه نوبل ادبیات شد. همچنین سال 1957 نیز جایزه معتبر پولیتزر به وی تعلق گرفت. در ایران برخی از کارهای او به فارسی ترجمه شدهاند و کمتر کسی است که «خشم و هیاهو» فالکنر را خوانده و لب به تحسین نگشوده باشد.
نگاهی به زندگی فالکنر
ویلیام فالکنر، رماننویس آمریکایی در سال 1897 در میسیسیپی و در خانوادهای از فرمانداران جنوب که از آن شخصیتهای پرنفوذ و سیاستمداران برجسته برخاسته بودند، زاده شد. دوره کودکی را در محیط خانوادگی در آکسفورد، در ایالت لافایت و در میان آداب و سنن کاملا جنوبی، تحت نفوذ اعتبار جد بزرگش کلنل فالکنر گذراند که شخصیتی برجسته و رماننویس و مردی سیاسی و بانی راهآهن بود و در 1889 به دست رقیب سیاسیاش کشته شد. ویلیام در مدرسه شاگرد متوسطی بود، اما به خواندن آثار نویسندگان شوق فراوان نشان میداد و در رماننویسی آرزوی رسیدن به مقام جدش را در سرمیپروراند. به هنگام جنگ جهانی اول تحصیلات دانشگاهی را ناتمام گذارد و در یکی از بانکهای آکسفورد به کار پرداخت، پس از آن به نیروی هوایی کانادا وارد شد و پس از جنگ به آکسفورد بازگشت و در دانشگاه میسیسیپی به تحصیل ادامه داد و برای امرار معاش به شغلهای گوناگون مانند نقاشی ساختمان و توزیع نامه در دانشگاه مشغول شد. در ضمن در نشریههای دانشجویان با دوستان خود همکاری کرد و اشعار و مقالههایی انتقادی منتشر ساخت. در نوامبر 1919 به کلی دانشگاه را ترک کرد، به نیویورک رفت، در یک
کتابفروشی به کار پرداخت و پس از تصدی شغلهای مختلف، دفتر شعری، به خرج خود در 1924 با عنوان «فاون ماربل» انتشار داد. پس از آن در 1925 به امید سفر به اروپا به نیواورلئان رفت و باز به شغلهای گوناگون پرداخت، با گروههای مختلف نویسندگان و هنرمندان آمد و شد کرد، خاصه با «شروود اندرسون» دوستی یافت و در خانه او سکونت گزید.
میتوان گفت که راهنماییها و تشویقهای این بانو در بیدار کردن استعداد نویسندگی و تعیین مسیر آیندهاش بسیار موثر بوده است. فالکنر به کمک وی اولین رمان خود را به نام «مواجب سرباز» در ۱۹۲۶ انتشار داد و پس از آن به اروپا سفر و از ایتالیا و سوئیس دیدن کرد. دوماه را در پاریس گذراند، پس از بازگشت به آکسفورد پیاپی داستانهایی منتشر کرد: «پشهها» (۱۹۲۷)، «سارتوریس» (۱۹۲۹) درباره انحطاط خانوادههای اشرافی و روی کار آمدن طبقه کاسبکار در خلال سه نسل در شهر جفرسون. در این رمان کلنل جان سارتوریس تجسمی است از جد بزرگ نویسنده، کلنل فالکنر. این دو رمان توفیقی نیافتند. در همین سال فالکنر رمان «خشم و هیاهو» را انتشار داد که در آن فساد جامعهای پهناور را در سرزمین جنوب وصف کرده بود. این اثر توجه چند منتقد ادبی را جلب کرد، اما از نظر تجاری، عایدی قابل توجهی به دست نداد. فالکنر در پایان تابستان ۱۹۲۹ با دوست کودکیش ازدواج کرد. در این هنگام نگهبان شب در مرکز برق دانشگاه بود و در طی شبزندهداریهایش پنجمین رمان را به نام «در حالی که جان میکنم» نوشت که در آن سرگذشت نفرتانگیزی از کشتار، زنا و فحشا دیده میشود. فالکنر در ۱۹۳۱
«حریم» را انتشار داد که برای او شهرت، موفقیت و پول فراوان به همراه آورد. حریم داستان هولناک، قتل، هتک ناموس و کشتار بدون محاکمه است که صراحت و صداقت فالکنر در بیان جنبههای ناپاک و ناسالم جامعه در آن به حد کمال رسیده است. در همین سال داستان «روشنایی در ماه اگوست» منتشر شد، سرگذشت تاثرانگیز دختر بارداری در جستوجوی دلدار است. فالکنر در جنوب آمریکا که مالکیت و بردهداری در آن بیش از منطقههای دیگر رواج داشت، انحطاط جامعه را به طور عمیقی درک میکرد و از این انحطاط، رنج میبرد. دهشتی که دورنمای زندگی در آمریکا درعمق وجدانش بوجود آورده بود، در همه آثارش منعکس گشته است. فالکنر درعین حال که از خصوصیتهای اخلاقی افراد و دستههای گوناگون برای خلق قهرمانانش استفاده میکند، پرده نقاشی بزرگی نیز از جامعه آمریکا پیش چشم میگسترد و به این سبب که خود نیز به این جامعه تعلق دارد، در دل کینه ونفرتی بینهایت احساس میکند و درد بیدرمان خود را همهجا در آثارش عرضه میدارد. فالکنر در آکسفورد خانه زیبایی و در حوالی آن مزرعهای خرید و از آن پس وقت خود را میان ادبیات، شکار و امور مزرعه صرف کرد. صبحها نویسنده بود و عصرها
شریفزادهای جنوبی در میان خانواده بزرگ خویش. فالکنر بیشتر عنوان مزرعهدار را میپسندید تا نویسنده را. در آن خانه بود که فالکنر آثار فراوان دیگری خلق کرد، آثاری داستانی که بیشتر آن سرگذشت همین منطقه آکسفورد (جفرسون) را حکایت میکرد. آخرین رمان فالکنر با عنوان «جیببرها» در ژوئن ۱۹۶۲ انتشار یافت و نویسنده خود در ششم ژوئیه همین سال در آکسفورد بر اثر حمله قلبی درگذشت.
ویلیام فالکنر، مردی کمحرف که هرگز از ادبیات حرف نمیزد، وسیعترین و عمیقترین و قویترین آثار داستانی را در ادبیات معاصر آمریکا خلق کرده است. وی پیوسته تحت تاثیر مسائل نژادی بود و بردگی را گناهی بزرگ میدانست، نه به صورت مسالهای ضداخلاقی و ضداجتماعی، چنان که مردم شمال به آن معتقد بودند، بلکه به صورت گناهی نسبت به خدا. در نظر فالکنر کیفر این گناهان نه تنها باید دامنگیر سفیدپوستها بشود، بلکه سیاهپوستها را نیز باید در برگیرد، زیرا ظرفیت تحمل رنج آنان مافوق سفیدها است. این نکته خاصه در کتاب «دعای آمرزش برای راهبه» به شکلی برجستهتر دیده میشود. مساله گناه و کیفر عملی آن موجد وحشت، حریق، جنایت و خودکشی است و بازیگران این سلسله نمایشها همه سیاهپوستها، سفیدپوستها، سرخپوستها و دورگههایند. در آثار فالکنر پیرمردان و کودکان، پاک و عفیف هستند و نوجوانان فاسد و ناتوان و غیرعادی و منحط. فالکنر به موازات تاریخ غمانگیز ایالتهای جنوبی و سرگذشت شخصیتها و مردمی که در آن منطقه به سر میبرند، سرگذشت غمانگیز آدمی را به طور کلی وصف میکند با فهرستی از گذشته او در محدودیتهای سرنوشت که هم در آن مؤثر بوده و هم از آن
تاثیر پذیرفته است. شیوه نگارش فالکنر و سبک و ساختمان داستانهای او را میتوان با آثار بالزاک و پروست سنجید. داستانها بیشتر به صورت ادامه یک زندگی است که گاه با کندی و گاه با شتاب پیش میرود، با تغییر نگاه نویسنده، همچون آثار بالزاک و با عبارتهای پرقدرت و سنگین و به صورتی شاعرانه و با زوایای پنهانی، همچون آثار پروست.
نگاهی به چند اثر
برخیز ای موسی: مجموعه داستانی که در 1942 منتشر شد. این هفت داستان را باید در حکم هفت فصل حماسه واحدی به شمار آورد؛ نه به جهت آنکه ماجرای مشترکی آنها را به هم میپیوندد، بلکه از این نظر که همه چون تن یگانهای به زمان یکسانی وابستهاند، زمان منطقه جنوب آمریکا که مظهر آن در اینجا عشیره مکازلین، از مهاجران و پیشتازان کهن آمریکایی است که اعقاب دوشاخهاش، یک شاخه سفیدپوست و یک شاخه سیاهپوست، شریک زندگانی از هم گسیخته این ناحیهاند. اهمیت کتاب در وهله نخست مربوط است به پسزمینه تاریکی که از آن گویی با وزشی مقطعی، هوای زمان گذشته میوزد و آنچه را در زمان حال وابسته به دوران نخستین است را موکد میسازد. اهمیت دیگر آن مربوط به شخصیتهاست: کاروترز، مکازلین، نیایی که همواره از او یاد میکنند، عمو باک، عمو بادی، ایکه مکازلین، خانواده ادموندز، که شاخه سفید را تشکیل میدهند و تامیزترل، لوکاس بوچام، ساموئل بوچام، که متعلق به شاخه سیاهاند. اینها از برجستهترین شخصیتهای آثار فالکنرند. بدینگونه، داستانهای موسی فرودآی به سبب این نمونه بودن شخصیتها و فاجعه نژادی آنها که در عین حال هم باعث افتراق و هم موجب وحدتشان میشود،
در حکم نقطه مرکزی آثار فالکنر است و ممیزه آنها نخست مساله یکپارچه ماندن زمین و سپس مساله گناه است؛ گناهی که در وهله اول از تقسیم زمین به «املاک» ناشی میشود. اکنون گناه مستلزم انتقام است و خود کسانی که مرتکب این گناه شدهاند یا اعقاب ایشان، عامل این انتقام میشوند و بازیچه جبر جنایت و رنج و دوپارگی و نفرت نژادی
قرار میگیرند.
نخلهای وحشی: در 1939، در نیویورک، منتشر شد. عنوانی که فالکنر در ابتدا برای این رمان درنظر گرفت، عبارت بود از «اگر فراموشت کنم، اورشلیم». نقل میکند که چگونه یهودیان اسیر در بابل سوگند یاد کردند که هرگز میهن خود را فراموش نکنند («اگر فراموشت کنم، اورشلیم، باشد که دست خداوند فراموشم کند...»). مضمون اسارت یا بهتر است بگوییم محرومیت از آزادی، در رمان مضمون اصلی است. زیرا زندانی محکوم به اعمال شاقه آرزویی جز بازگشت به «مأمن» ندارد و ویلبورن که پس از مرگ شارلوت، به پنجاه سال زندان محکوم شده است به او میپیوندد: دو قهرمان مرد رمان از اسارتی واقعی یا استعاری آغاز میکنند تا سرمستی آزادی را بچشند و به اختیار به اسارت بازگردند. نخلهای وحشی، قبل از هرچیز رمان عشق است؛ حتی عشقی مجنونوار که برخی آن را به عشق تریستان و ایزوت تشبیه میکنند. خشم و هیاهو. بدین معنا، نخلهای خودرو اثر رمانتیک است. اما، همانطور که از زمان حریم همواره چنین بوده است، رمانتیسم قلب شده است یا بهتر است بگوییم اسطورهزدایی آن با پیدایش آن همراه است. در واقع، رمانتیسم فالکنر نفی تلخ خویش را در بردارد: این یکی از عملکردهای برابر نهاد «پیرمرد»
است.
رابطه بنیادین میان داستان نافرجام عشاق و ماجرای حماسی «زندانی بزرگ محکوم به اعمال شاقه» در جریان سیل، برخورد هردو آنها است با یک زن؛ تقریبا در یک سن.
ابشالوم! ابشالوم! در 1936 منتشر شد. این رمان، بیش از سایر آثار فالکنر، تحت تاثیر کونراد نوشته شده است و از طریق کونراد فنون داستانهای هنری جیمز و ملویل را به یاد میآورد، ولی خود نیز بسیار اصیل است و یکی از قلههای آثار بزرگترین رماننویسان معاصر آمریکایی به شمار میرود.
این کتاب از نظر موضوع و سرگذشت به رمان دیگر فالکنر به نام خشم و هیاهو بستگی پیدا میکند، زیرا مثلا کوئنتین کامپسون در این کتاب نقش بازجوی اصلی را بازی میکند، در حالی که در رمان قبلی خودکشی میکند. ابشالوم! به کمک فنون از شاهکار قبلی متمایز است و بنابراین، با روشنایی دیگری برخی از مسائل فلسفی در آن روشن میشوند. چیزی که بهتر از هرچیز میتواند این کتاب را معرفی کند. شکل مارپیچ آرامی است که با توقفهای ناگهانی کوتاهی در گذشته اندک اندک وسیعتر میشود، فرو میرود و سرانجام به افسانه و سپس به اساطیر میپیوندد. خشم و هیاهو که به سال ۱۹۲۹ منتشر و باعث شهرت او شد. عنوان آن از پایان نمایشنامه مکبث، اثر شکسپیر، گرفته شده است که زندگی را چنین تعریف میکند: «افسانهای است که دیوانهای آن را نقل میکند، افسانهای آکنده از هیاهو و خشم، ولی خالی از معنی.» کسی که در آغاز کتاب سخن میگوید به واقع مرد ابلهی است. سیوسه سال دارد. نامش موری بوده است، ولی او را بنجی مینامند، زیرا موری نام داییاش نیز هست و این نام مشترک برای دایی افتخارآمیز نبوده است. روزی که خواننده سخن او را میشنود ۷ آوریل ۱۹۲۸ است، ولی بنجی فقط
درباره آنچه در آن روز میکند یا میبیند سخن نمیگوید (یا سخن مهمی نمیگوید)؛ هر لحظه به نکتهای برمیخورد که، به شیوه بسیار خشن و غالبا دردناک، تکهای از گذشته را برایش زنده میکند. لاستر، جوان سیاهپوستی که مامور نگهداری از اوست، از این پدیده سر در نمیآورد. به قصد اینکه او را سرگرم کند میگذارد تا به زمین گلف نزدیک شود.
یکی از بازیکنان فریاد میزند «کدی» (اصطلاح بازی گلف)، اتفاقا نام خواهر مرد ابله نیز، که اکنون در جای دوری زندگی میکند، «کدی» بوده است. بنجی بیچاره به یاد میآورد که خواهرش او را دوست میداشته و به او میرسیده است. ناله و افغان سر میدهد تا وقتیکه لاستر وسیلهای برای آرام کردن او به دست آورد. به طور کلی فضایی که در این روز آوریل بر پیرامون او حاکم است اضطرابش را برمیانگیزد کم و بیش حس میکند که فاجعه محتومی در شرف وقوع است. روزهای مشابهی به یادش
میآید: تشییع جنازه مادربزرگش در سالیان پیش، هنگامی که او کودک خردسالی بیش نبود، و بعدها عروسی کدی. معلوم است که این بینوای کودن نمیتواند، با حداقلی از منطق و انسجام فکری، رویدادهایی را که به صورت شاهد بنا بازیگر در آنها شریک بوده است، شرح دهد. این رویدادها که مجموعا سرگذشت دردناک و پر زیر و بم خانواده کامپسون را تشکیل میدهد، سرگذشتی آکنده از عشق و جنون و خون که در ذهن بنجی ابله تکرار میشود، فقط به شکل مبهمی از نظر خواننده میگذرد. ولی فالکنر این «گفتار درونی» را با صناعتی چنان ماهرانه و در عین حال چنان طبیعی شرح میدهد که خواننده از ورود در این بازی احساس نوعی لذت میکند. تتهپتهها و ونگ ونگهای بنجی ابله «ورش بوی باران می داد. بوی سگ هم میداد. ما صدای آتش و پشتبام را میشنیدیم» یا«سعی میکردم به آنها بگویم و او را گرفتم، سعی میکردم به آنها بگویم و او جیغ کشید و من سعی میکردم که بگویم، سعی میکردم و شکلهای نورانی شروع کردند به خاموش شدن و من سعی کردم که بیرون بروم» فضای خشمگین، آشفته و سنگینی میسازد که نیروی افسونکننده سرشاری دارد. ولی ناگهان ابله خاموش میشود. هر جه را که میدانسته به
شیوه خود گفته است. برادرش، کوئنتین، دنباله سخن را میگیرد و برای ما شرح میدهد که چگونه و چرا در ۲ ژوئن ۱۹۱۰ که در دانشگاه هاروارد دانشجو بوده خودکشی کرده است.
البته گفتار او روشنتر و صریحتر از گفتار بنجی است، ولی کوئنتین از آنچه در درونش میگذرد ننگ دارد و فقط با تلمیح به این اعتراف تن در میدهد. از این رو بر گرد شخصیت او هالهای از راز هست که فقط اندکاندک برطرف میشود. او نیز مانند بنجی خواهرش کدی را دوست دارد.
ولی دلبستگی بنجی ابله معصومانه است ( بنجی نه به کدی بلکه به دختر کوچکی از اهالی شهر حملهور میشود و به این سبب او را اخته میکنند) و حال آنکه محبت کوئتین از نوع عشق مرد به زن است. شاید اگر کدی اندکی تشویقش میکرد وسواسهایی که او را فلج ساخته بود برطرف میشد، ولی کدی که او را خواهرانه دوست میداشته از این کار خودداری کرده است. در حالی که مرد جوان نسبت به زنهای دیگر جز خواهرش بیاعتناست، کدی برعکس، فاسقهای متعدد میگیرد، سپس آبستن میشود و شوهر میکند. حسادت کونتین به نهایت میرسد. نه فقط از خواهرش رنجیده خاطر است، بلکه از دوستانش نیز که زنبارهاند و از این کار لذت میبرند دلگیر است.
در این روز 2 ژوئن که یک ماه و اندی از ازدواج کدی گذشته است، کوئنتین از رفتن به کلاس دانشگاه سرباز میزند، میرود و دو اتوی آهنی میخرد و در بیرون شهر زیر پلی مخفی میکند تا بعد برای خودکشی آنها را به پاهایش ببندد و خود را در رودخانه بیفکند. فالکنر گردش او را گاهی باتمام جزئیات و گاهی با حذفهای هوشمندانه شرح میدهد. با استفاده از وسایل بسیار متنوع، موفق به خلق فضایی میشود که به همان اندازه فشار آور ولی دلخراشتر و حسرتبارتر از گفتار درونی بنجی است. با ورود جیسون، برادر سوم، لحن نویسنده عوض میشود. جیسون نیز حسود است، اما حسادت او با تنگنظری و بد سیرتی آمیخته است. احساساتش جریحهدار شده است، زیرا پدرش که مزرعهای را فروخته بود تا پول لازم برای تحصیل کوئنتین در دانشگاه هاروارد فراهم آورد برای او هیچ کاری نکرده است. به علاوه، امید داشته است که شوهر کدی شغل پردرآمدی برایش دست و پاکند، ولی شوهر کدی که خیلی زود از بیبند و باری زنش به ستوه آمده است او را رها میکند و دیگر به جیسون نیز اعتنایی ندارد. جیسون در آغاز این بخش در یک مغازه آهنآلات فروشی کار میکند البته به خلاف میل باطنی خود و خرجی همه افراد
خانواده را راه میاندازد، یعنی مادرش، بنجی و چند نوکر و کلفت سیاه و نیز دختر کدی که مانند دایی مرحومش، کوئنتین نامیده میشود. در عین حال، چکهایی را که کدی برای دخترش میفرستد تا به مصرف مخارج و پول جیبی او برسد جیسون برای خود برمیدارد ( و نزد مادرش وانمود میکند که آنها را برای کدی پس میفرستد چون دون شان خود میداند که از او وجهی دریافت کند). این پول را به مصرف بورس بازی میرساند و مدام از دست «یهودیان نیویورکی» مینالد که کلاه سرش میگذارند و اطلاع نادرست به او میدهند. در ضمن، پول هنگفتی هم در اتاق خود مخفی کرده است. در طی آن روز این مرد حیلهگر و دروغگو و مردم آزار را میبینیم که برای معاملات مختلف خود به هر سو میدود و در ضمن، دختر خواهرش را مخفیانه میپاید، او غالبا از مدرسه میگریزد و به نزدیک بازیگر تئاتر سیار که برای نمایش دادن به آن شهر آمدهاند میرود. او در بیبند و باری به مادرش رفته است و این بازیگر تئاتر البته اولین مرد زندگیاش نیست. جیسون که مکار و نسبتا زیرک است. خوب میداند که دختر خواهرش بدبخت است و این البته با داشتن چنان خانواده و چنان دایی عجیب نیست. حدس میزند که کوئنتین در
فکر گریختن از شهر است. روز 8 آوریل فرامیرسد. نویسنده گفتار درونی را کنار میگذارد و پایان ماجرا را، خود نقل می کند. قبلا گفته شده که بنجی، در شب 7 آوریل، کوئنتین را دیده است که دزدانه از پنجرهای پایین میپرد و اکنون که همراه جیسون پی میبریم که دفینه او را از اتاقش ربوده و ناپدید شده است، تعجب نمیکنیم. جیسون به تعقیب کونتین میپردازد، ولی در آغاز پی میبرد که دستش به او نخواهد رسید. در حالیکه گفتار درونی بنجی به صورت جملههای کوتاه و بریدهبریده مانند جهشهای برق در تاریکی شب بود و گفتار کوئنتین، برادر کدی، برعکس با نوعی اطناب احساساتی ادا میشد و بیان موجز و منسجم جیسون خشکی و حسابگری ذهن استدلالی او را منعکس میکرد، لحن نویسنده در پایان داستان یادآور لحن متفاوت ولی هماهنگ شده هر سه بخش پیشین است و وحدت و یکپارچگی اثر را تامین میکند. این رمان مانند اغلب رمانهای فالکنر پربار و سنگین است، ولی افسون فوقالعاده آن نیز دقیقا در همین است. فالکنر در طلب وضوح و روشنی کلام نبود، آنچه او میخواست آفرینش فضایی خاص بود، فضایی سرشار و فشارآور و حاد و در این کار چنان موفق است که خواننده پس از اتمام کتاب
به دشواری می تواند از این فضا به در آید. فالکنر با انباشتن و حتی تکرار کردن تصویرهای متعدد و گاهی بسیار نامنتظر ولی پذیرفتنی و نیز با شرح جزئیات عینی و آشنا، به همه قهرمانهای خود حضوری ملموس میبخشد. این افراد که با قدرتی فراموش نشدنی وصف میشوند، در برابر تقدیر و شهوات خود به نحو دردناکی ناتواناند و نیز جامعهای که در آن به سر میبرند، جامعهای که یاد شکوه دوران استثماری گذشته در حال پوسیدن و مردن است از مبارزه کردن با جبر زمان گذرا و متحول، عاجز است. فقط سیاهان از این انحطاط برکنارند. از صفای باطن همین سیاهان است که در فضای این کتاب با آن زیبایی تشنجآمیز و اندکی خفقانآورش، نفس خرمی میورزد.
ترجمه به فارسی
گوربهگور، ابشالوم، ابشالوم!، برخیز ای موسی، حریم، خشم و هیاهو، داستانهای یوکناپاتافا، یک گل سرخ برای امیلی، نخلهای وحشی.
رمانها
مواجب بخور و نمیر (۱۹۲۶)، پشهها (۱۹۲۷) ، سارتوریس (۱۹۲۹)، خشم و هیاهو (۱۹۲۹) ، گوربهگور (۱۹۳۰) ، حریم (۱۹۳۱) ، روشنایی ماه اوت (۱۹۳۲) ، دو دکل (۱۹۳۵) ، ابشالوم، ابشالوم! (۱۹۳۶)، شکستناپذیر (۱۹۳۸) ، نخلهای وحشی (۱۹۳۹) ، دهکده (۱۹۴۰)، برخیز ای موسی (۱۹۴۲) ، مزاحم در خاک (۱۹۴۸) ، مرثیه برای راهب (۱۹۵۱) ، حکایت (۱۹۵۴) ، شهر (۱۹۵۷) ، عمارت (۱۹۵۷)، چپاولگران (۱۹۶۲)
نمایی از سنگ قبر فالکنر در اکسفورد ایالت می سی سی پی آمریکا؛عکس کوریس
ارسال نظر