تجدد‌طلبی، عبور از وضعیت دوگانه

کتاب: تجدد ناتمام روشنفکران ایران

نویسنده: غلامرضا گودرزی

ناشر: اختران

چاپ: ۱۳۸۶

قیمت: ۲۴۰۰ریال/ ۲۷۰ ص تجدد به عنوان مجموعه معینی از طرز تلقی‌ها نسبت به جهان طبیعی و اجتماعی و نیز نهادهای پیچیده تولید، بویژه تولید صنعتی و اقتصاد مبتنی بر بازار ملی و جهانی و همچنین حد معینی از نهادهای سیاسی، از جمله دولت ـ ملت‌ها و انواع دموکراسی‌ها که به طور دائم از نظم اجتماعی پویایی برخوردار است؛ پویایی فرآیند تجدد، به‌رغم نارسایی‌ها و بحران‌های آن، این ضرورت را برای جوامع در حال توسعه (جوامع در حال گذار) پیش می‌آورد که می‌باید هر چه سریع تر (البته با دقت نظری و علمی لازم) خود را از وضعیت دوگانه «نیمه سنتی ـ نیمه مدرن) برهانند و تا به وضعیتی پایدار برسند، و‌گرنه همچنان در زمینه و شرایط آنومیک اجتماعی موجود، گرفتار و اسیر وضعیت «از خودبیگانگی مضاعف» باقی خواهند آمد.

برخلاف روایتی که از ورود مدرنیته به ایران کرده‌اند و آن را حاصل جنگ‌های ایران و روسیه نسبت داده‌اند، نگارنده معتقد است که پیش از آنکه ما به دنبال مدرنیته رفته باشیم، مدرنیته به دنبال ما آمد. شاهد مثال آنکه ما پس از هر شکست و بد اقبالی به دنبال دلایل شکست رفته‌ایم و آن را در فقدان تجدد و مدرنیته جست‌وجو کرده‌ایم. مدرنیته در لابه لای چالش‌های ما با موانع توسعه‌یافتگی حضور خود را بر ما تحمیل کرده است. ما پس از هر شکست به خود آمدیم و تنها یا شاید مهم‌ترین ابزاری که در دسترس ما بود به سوی او دعوت شدیم. برخلاف تاریخ‌ غرب‌ که این فرآیند و به معنای اخص «جست‌وجو» با ایمان‌ به آن بنا شده‌ است.‌ در قرون‌ وسطی با ایمان‌ به‌ خدا در هیات‌ انسان‌ (مسیح‌)، در رنسانس‌ با ایمان‌ به‌ انسان‌ غربی‌. در پست‌ مدرنیسم‌ با ایمان‌ به ‌بی‌ایمانی‌ به‌ انسان‌، اما تاریخ‌ ما با شکست‌ از اعراب‌ بنا شده‌ و با تقشر و تقشف‌ و تقشع‌ قوام‌ پیدا کرده‌ و پس‌ از قرن‌ها محنت‌ و عسرت‌ و تحمل‌ تازیانه‌ و تیغ‌ غزو سلجوق‌ و مغول‌ و قزلباش‌، تاتار و ازبک‌ ....

کتاب «تجدد ناتمام روشنفکران» در جست‌وجوی دلایل این شکست و الگوهای متداول طی سال‌های عصر قاجار به این سو پرداخته و لایه‌های این تفکر را به خوبی و روشنی کاویده است: برخی از روشنفکران راه درمان دردهای ایرانی را در «تغییر الفبا» و «پروتستانتیسم اسلامی» می‌یافتند (فتحعلی آخوندزاده)، بعضی در «بازگشت به خویشتن» در عرفان، برابری، آزادی» (شریعتی)، گروهی راه رهایی را در عرصه مبارزه مسلحانه جست‌وجو می‌کردند (بیژن جزنی و مسعود احمدزاده) و عده‌ای در «اخذ تمدن فرنگی بدون تصرف ایران» (میرزا ملکم خان). روی هم رفته در میان عوامل شناخته شده موثر در عقب ماندگی ما (به زبان امروزی: توسعه‌نیافتگی) برخی عوامل سیاسی را عامل مسلط و تعیین‌کننده تشخیص دادند (مثل نظریه استبداد ایرانی)، و بعضی بر عوامل اقتصادی و اجتماعی تاکید کردند، و افرادی دیگر عوامل فرهنگی و اندیشگی را مهم‌ترین عامل تعیین بخش معرفی کردند.

قدر مسلم، ایرانیان به طور خاص و مسلمانان به طور عام از حدود دو قرن قبل نسبت به مساله مدرنیته تحولات عصر جدید و اهمیت و تاثیر آن بر زندگی شان در این سوی جهان آگاهی پیدا کردند. تلاش و چالش جدی در این دویست سال اهمیتی همچون یک رنسانس آسیایی (‌همانند کارزار توسعه‌یافتگی ژاپن و چین) دارد. بدنه اجتماعی و سیاسی ایران در هر تعاملی با غرب و تلاقی با جهان مدرن به دنبال یافتن راهی و فهمی جدید از این مساله بودند.

برای نمونه حاج میرزا‌آقاسی، صدراعظم محمدشاه قاجار به‌رغم روحیه صوفی گریش به محمد‌علی خان که مامور پاریس شده بود «فهرستی از کتاب‌های علمی و فنی اروپایی به همراه برخی مدل‌ها از نیازهای ابزاری را سفارش داده بود. در میان این لیست می‌توان از دایره‌المعارف بزرگ فلاسفه عصر روشنگری، کلیات پاسکال و کلیات دکارت و کلیات بوفن در تاریخ طبیعی، کلیات سیسموندی در اقتصاد، تاریخ انقلاب فرانسه و لغت‌نامه‌هایی به زبان فرانسه، انگلیسی و ترکی به همراه واژه‌نامه‌های تخصصی پزشکی و کتاب‌های در حوزه‌های مختلف علمی شیمی، فیزیک، راهنمای دیپلماتیک از مارتن و تعدادی نقشه جغرافیا، مدل‌های کشتی‌های بخار و ابزارهای کشاورزی و امور نظامی و غیره نام برد.» بنابراین از هر منظری که به مدرنیته بنگریم می‌توان به این نتیجه رسید که مدرنیته یک فرآیند است.

مدرنیته نوعی جهش و زیر رو شدن زندگی و افکار و اندیشه‌ها و بینش‌ها و نحوه تلقی از جهان و انسان بود که ابعاد گوناگون آن قابل شمارش نیست و همه قلمروها را اعم از سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، صنعتی، علمی، ادبی و هنری ... به سرعت فرا گرفت. اما هر چند پدیده‌های پیوسته به مدرنیته در جزئیات متکثر و متلون است، لیکن در گوهر خود یگانه و انتزاعی است. به همین لحاظ هر کس به گونه‌ای آن را تعریف کرده به بعد خاصی که به نظرش مسلط بر سایر ابعاد می‌رسید توجه و تعلق خاطر‌نشان داده است؛ چنانکه مارکس توجه اصلی را به وجه تولید سرمایه‌داری و طبقاتی شدن جامعه مدرن توجه و تاکید کرده است، در حالی که اگوست کنت علم اثباتی را وجه برجسته عصر جدید دانسته است و گیدنز به سه وجه دگرگونی زمان و مکان جدا افتادگی (‌انقطاع با نهادهای سنتی) ‌و اعتماد (که رابطه نزدیک با مخاطره مفهوم واقع می‌شود) التفات‌های خاصی داشته است. ‌هابرماس نیز در مکالمه‌ای «مفاهیم مدرنیته، که در کتاب «جهانی شدن و آینده دموکراسی» به چاپ رسید، آن را در کارزاری میان قدیمی‌ها و جدیدی‌ها جست‌وجو می‌کند، و معتقد است که «مدرنیته خود را مقابله با سنت فهم می‌کند و می‌کوشد برای خود دستاویزی در عقل بجوید... بنابراین با خود آگاهی نظری یا با نگرش انتقادی به تمام سنت‌ها بلکه همچنین با آرمان‌های اخلاقی استقلال و خود شکوفایی مشخص شود.»

نویسنده کتاب؛ اما در واکاوی و بازشناسی دوره‌های مختلف دسته به طبقه‌‌بندی و دسته‌بندی گروه‌ها و نحله‌های فکری در طی این دویست سال زده است. او دوره‌های فکری ایرانیان را از عصر قاجار تا به امروز را به شش دوره تقسیم کرده است.

در دوره اول او معتقد است که نخستین روشنفکران اصلاح طلب اواخر قرن نوزدهم در رویکردهای نظری خود نسبت به مدرنیته بر جنبه‌های دموکراتیک و فنی یا تکنولوژی مدرنیته توامان، کم و بیش به یک اندازه تاکید داشتند. اما بلافاصله این نکته را اضافه می‌کند که در صدر مشروطیت و بعد از آن نیز، تعبیر و تفسیر یکسان و واحدی از مفاهیم عمیق مدرن، به ویژه مفهوم مدرنیته و مدرنیسم، در بین نخبگان ایران وجود نداشته است.

در دوره دوم، این دوره با استقرار مشروطیت در ایران شروع می‌شود و تا قبضه کردن تمام قدرت سیاسی به دست رضاشاه در سال ۱۳۰۴ ادامه دارد. در این دوره از یک طرف، به‌رغم تحول مهم مشروطیت و پیامدهای ناشی از آن، هنوز ساختارهای اقتصادی جامعه و نظام اجتماعی و قشر‌بندی درون آن تقریبا دست‌نخورده باقی‌مانده بودند. و از طرف دیگر، شکل‌گیری حکومت و نهادی‌های سیاسی مشروطه بسیار عجولانه و مقلدانه صورت گرفته بود. تکیه یک‌جانبه جنبش سیاسی و فکری این دوره بر «ایده ترقی» ایده‌ای که اساس فلسفه سیاسی و آزادی قلمداد می‌شد، و عدم توجه کافی به ساختارهای سیاسی ـ اقتصادی و نهادی مدنی و توسعه آموزش‌های عمومی و تخصصی، تفکر مشروطه خواهی را دچار تنگنا کرده بود و به دموکراسی به گونه‌ای مثله شده نظم ناپایداری بخشید. در واقع، نخبگان ایرانی در این دوره نتوانستند آن‌گونه که بایسته و شایسته است نظم عقلانی مدرن نوخاسته را جایگزین روابط اجتماعی ـ سیاسی پیشین کنند.

در دوره سوم این دوره مقارن با سلطه بلامنازع رضاشاه در صحنه سیاسی ایران است. نویسنده این دوره را خود به دو مقطع زمانی تقسیم می‌کند.

در بخش اول، سال‌های اولیه حکومت رضاشاه تا سال ۱۳۱۴را در بر می‌گیرد که در این سال‌ها مواجهه روشنفکران ایران با مساله تجدد تقریبا یک‌سویه می‌شود یعنی روشنفکران این دوره از تجدد انتقادی و دموکراتیک فاصله می‌گیرند و توجه و هم و غم خود را مصروف تجدد ابزاری می‌کنند. ولی در بخش دوم، در اثر سرخوردگی روشنفکران از اصلاحات آمرانه رضاشاهی، دومرتبه نغمه‌های تجدید حیات درباره مدرنیته رهایی بخش و آزادیخواه توسط عده‌ای از روشنفکران بلند می‌شود

دوره چهارم ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۰ در کل این دوره فضای روشنفکری ایران متاثر از دو نحله فکری سیاسی سوسیالیستی و ناسیونالیستی بود. در این دوره که فضای نسبتا باز سیاسی برقرار بود، روشنفکران فرصت یافتند که بیشتر به مباحث حقوق شهروندی و مدنی بپردازند.

دوره پنجم: این دوره از کودتای ۲۸ مرداد تا انقلاب ۵۷ در این فاصله زمانی بیست و پنج ساله، سه گروه روشنفکری با مساله تجدد روبه‌رو بودند گروهی بودند که اندیشه‌های ناسیونالیستی و تجدد خواهی را دنبال می‌کردند و تقریبا نوعی تجدد همراه با آموزه‌های ملی را تبلیغ می‌کردند. این گروه طرفدار تجدد غربی‌، با حفظ و تقویت زبان‌فارسی و برخی دستاوردهای دوره باستانی ایران بودند، گروه دوم، شامل افرادی می‌شد که گرایش‌های چپ و مارکسیستی داشتند این گروه به دو مجموعه نسبتا متمایز تقسیم می‌شدند مجموعه اول، کسانی بودند که روش و منش حزب توده را در بر خورد با رژیم وقت بر گزیده بودند، این ایده را تبلیغ می‌کردند که کمونیست‌ها روشنفکران باید «انتقاد سلاح» را جایگزین «سلاح انتقاد» کنند. عاملی که بیش از همه در شکست مکرر مارکسیست‌های ایران موثر بود، نه تنها سرکوب بی‌رحمانه و بی‌امان حکومت بوده است، بلکه شناخت یک سویه و ناقص روشنفکران این گروه از غرب و عدم تناسب اندیشه‌های ارائه شده توسط آنان با ساختارهای اجتماعی، اقتصادی، و نهاد‌های فرهنگی مذهبی ایران بوده است.

دوره ششم: روشنفکران این دوره با تجربه‌اندوزی از تحول عظیم انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی قدری از گفتمان رادیکال انقلابی فاصله گرفتند و بعضا ‌به تجدید نظر در اندیشه‌های خود پرداختند. بازماندگان نحله چپ غیر‌مذهبی که عمده فعالیت خود را به خاطر تهدیدات حکومت به خارج از کشور منتقل کرده بودند، به مرور از استالینسیم اولیه دوری گزیدند و به سوی نوعی سوسیال دموکراسی تغییر جهت دادند گروهی از گروه‌های روشنفکری دینی با فاصله گیری از «دین ایدئولوژیک» و سیاسی با توسل به نظریه‌های فلسفه علوم و معرفت شناسی نوکانتی ـ پویری، توانستند به «قبض و بسط تئوریک شریعت» بپردازند تا شاید راهی برای تعمیق مدرنیته و تجدد ایرانی بیابید.

بنابراین نقش روشنفکران، این «متهمان بالقوه جامعه» در این میان نقشی فوق‌العاده مهم و حساس است؛ آنان هستند که می‌توانند با دستیابی به انسجامی نظری در باب تجدد و نیز با ارائه راهبردهای رهایی بخش در جهت تحکیم پایه‌های ارزشی «تجدد انتقادی» گام بردارند و مردم کشور خویش را از وضعیت نا‌بهنجار جامعه‌ای که دچار «ناهمگنی زمانی» است برهانند.