آن تابلوهابدون من هم زیباست

آرش نصیری

عکس: ساتیار امامی

با رضا کیانیان در حواشی نمایشگاهش

خوبی آقای کیانیان علاوه بر همه چیز این است که علاوه بر همه چیز هنرمند است. وقتی از چوب حرف می‌زند واقعا می تواند در اندازه های یک طبیعت شناس ظاهر شود و برایتان از همه چیز آن بگوید و حتی در هیئت یک نجار ظاهر شود و برایتان یک کار خلاقانه‌ی هنری که هیچ، یک صندلی بسازد، بنابر این وقتی کاری را انجام می‌دهد حتما خود را آماده کرده تا در باب همه‌چیز آن چیز برایتان به بهترین شکلی توضیح دهد.این را داشته باشید تا برسیم به آنچه این هنرمند مطرح در سالی که گذشت انجام داد.

در سالی که گذشت هنرمندان معروف زمینه‌های دیگر هنر،و البته عمدتا سینما و بالاخص بازیگران در زمینه‌ی هنرهای تجسمی هم فعال بودندوصد البته شرکتشان در اکسپوی عکس واکنش‌های فراوانی را برانگیخت. آنها که بدبین بودند اعتقاد داشتند آنها بهتر است کار خودشان را بکنند و آنها که می‌خواستند واقع بین باشند می‌گفتند شرکت بازیگران معروف توجه عامه‌ی مردم را به هنر عکاسی معطوف می کند و این در کل برای این هنر خوب است. بازیگران هم قطعا برای توجیه نظرات منفی دیگران ، عمده ترین دلیلی که می‌آوردند همین بود اما دلیل قانع کننده تر آن بود که بگویند ما ذاتا این کاره‌ایم. بگذریم از اینکه، آنکه کار تصویر می کند ، لابد شناخت بصری هم دارد اما در بین آنها که پارسال را به هنر‌های تجسمی پرداختند دو نفر بودند که بیشتر از دیگران می‌توانستند بگویند اینکاره‌اند:لاله اسکندری که قبلا هشت نمایشگاه موزائیک و نقاشی برگزار کرده بود و رضا کیانیان که مشخص بود چوب را می شناسد و حتی گفت نجاری هم بلد است.

در مقابل نظرات منتقدین هم واکنش تندی نشان نداد. گفت علاقمندان بازیگریش که می آیند او را ببینند و مشتری تابلوهایش نیستند ،اقلا بادیگر هنرهای بصری هم آشنامی‌شوند و دیگران هم که به هر حال می توانند درباره‌ی تابلوها نظر بدهند. حتی در نمایشگاه مجسمه‌های چوبینش که قبل تر برگزار شده بود یک هنرمند جوان آن حوزه نظر تندی داشت اما او معتقدش کرده بود که حضور یک بازیگر مطرح ضرری برای کار آنها ندارد.

نمایشگاه دوم استاد اما نمایشگاه عکس بود با دوربین های خاص از پوست درخت. وارد شده بود به حوزه ی تنهایی درختان و در آنها یک زندگی دیگر را کشف کرده بود. با درباره‌ی برخی وی‍گی‌های آثار این نمایشگاهش صحبت کردیم. خوبی رضا کیانیان این است که ذاتا هنرمند است و کارش را خوب می شناسد و می‌تواند به سوالهایی که دارید به بهترین شکلی پاسخ دهد. اگر مثل بعضی‌ها بدبین هستید می‌توانید بگویید حتی بهتر از خود آن آثار. البته بهتر است بدبین نباشید.

آیا این عکس‌های شما مشخصه‌های جغرافیایی هم دارندو یا اینکه مثلاً مهم است که ما بدانیم اینها همه درختان اوکالیپتوس هستند؟

دو تا از قرمزها کاج بودند و بقیه اوکالیپتوس و اصلاً مهم هم نیست که شما بدانید آنها اوکالیپتوس هستند یا هر چیز دیگر. برای همین هم ننوشتم. بعضی‌ها به من می‌گفتند که چرا روی آنها ننوشته‌ای و من می‌گفتم چه فرقی می‌کند؟ مهم این است که این یک اثر هنری است و اگر از آن لذت می‌بری ببر و اگر هم نمی‌بری که نمی‌بری.

فکر می‌کنم یکی از بخش‌های قشنگ این عکس‌ها, جاهایی بود که لای این خطوط رنگین, شکل‌هایی از زندگی و طبیعت دیده می‌شد, مثل حالتی که انگار قایقی روی آب است یا ...

من حتی می‌خواستم آنها را نگذارم. می‌خواستم آبستره‌تر باشد مثل بعضی‌ها که هیچ چیزی نیست جز یک زیبایی که تعین ندارد. من از دوران دانشکده دوستی داشتم به نام آقای رضا ایمانی که نقاش و مجسمه‌ساز است و خیلی معلم درجه یکی بود. هنوز هم معلم خوبی است.به او می‌گفتم رضا آبستره یعنی چه؟ من نمی‌فهمم تابلوی آبستره یعنی چه؟ می‌گفت: اولاً که فهم نمی‌خواهد. یعنی تو یا کیف می‌کنی یا کیف نمی‌کنی. بعد اینکه می‌گفت مثلاً تو این لباس را می‌پوشی. این لباس ترکیبی است از مشکی, سبز و زرد. تو چرا این را می‌پوشی؟ آیا این لباس زیبا هست یا نه؟ معلوم است که تو فکر می‌کنی زیبا است که آن را می‌پوشی اما این مجموعه رنگ که معنی خاصی ندارد. در کل یک زیبایی را به تو نشان می‌دهد. یا مثلاً تو اتاقت را زرد می‌کنی, قهوه‌ای می‌کنی, قرمز می‌کنی. برای چه این کار را می‌کنی؟ برای این که حالت را بهتر می‌کند. حال تو اینطوری خوب می‌شود. آبستره یعنی همین. آبستره یعنی فهم رنگ به طور مجزا. فهم حجم به طور مجزا.

یعنی مشخصه‌های آن فقط زیبایی است؟

زیبایی متعین.

آیا وقتی فقط این معیار باشد, هنر خیلی شخصی نمی‌شود؟

می‌خواهم بگویم هنر اینطوری شخصی نمی‌شود بلکه عمومی‌تر می‌شود.

آن وقت اتفاقی که می‌افتد این است که من باید فکر کنم این تابلوها کار آقای رضا کیانیان است که هنرمند برجسته‌ای است و بعد به آن اعتماد کنم و فکر کنم که حتماً زیباست...

بدون من هم آن تابلوها زیباست.

شاید در مورد خوش‌پوشی هم می‌شود مثال زد که من باید فکر کنم که او جرج کلونی است و بعد فکر کنم که خوش تیپ است و ...

خیلی از این مدل‌ها که ما نمی‌شناسیم هم خیلی زیبا هستند با وجودی که ما آنها را نمی‌شناسیم.

اما آنها آبستره نیستند.

من دارم برای فهم بهتر این مسئله را می‌گویم. شما در یک عکس از ژرژ کلونی, اگر سرش را قیچی کنید می‌گوییم این هیکل چه زیباست. چرا زیباست؟ می‌دانیم زیباست ولی نمی‌دانیم چرا. البته بعداً می‌توانیم تعاریفش را پیدا کنیم ولی همان اول فکر می‌کنیم که زیباست. سال‌ها پیش از یک سری معمار و نقاش و مجسمه‌ساز دعوت کردند به کارخانه‌ها که این کارخانه‌ها را ببینند و فکر کنند که چکار می‌توانند بکنند که کارگر با حال بهتری کار کند. شروع کردند به پیشنهاد دادن. پیشنهادهایشان مثلاً این بود که رنگ‌های اتاق‌ها را اینجوری کنید, حجم اتا‌ق‌ها را این شکلی کنید, اینجا را بشکنیم آنجا را قوس بدهیم و از این حرف‌ها. آنها چه تعین و چه معنی خاصی دارد که مثلاً وقتی یک منحنی قرار می‌گیرد کنار یک سطح صاف حال شما آنجا بهتر است؟ چرا بعضی از خانه‌ها باحال هستند و بعضی نه. مثلاً شما بروید در خانه‌های قدیمی بازسازی شده‌ی کاشان. چه کسی می‌تواند بگوید که در آن خانه‌ها حال آدم بهتر نمی‌شود؟ همه در آنجا حالشان خوب می‌شود. چیز خاصی ندارد اما حجم‌ها طوری کنار هم قرار گرفته که به روح شما و به ذات انسان نزدیک‌تر است و آنجا آدم احساس راحتی می‌کند. می‌خواهم بگویم آبستره اینجا‌ها به کار می‌آید و در واقع شکل کاربردی آن اینهاست. شکل غیرکاربردی‌اش هم این است که وقتی نگاه می‌کنی خوشت می‌آید و می‌گویی: «به به. چقدر زیباست!»

یعنی شما آن تابلوهایتان را که در آنها می‌شود تصویری و چیزی را کشف کرد سوا می‌کنید؟

بله. آنها چیزهای متعینی هستند اما یک سری از تابلوها هستند که هیچ چیز متعینی در آنها نیست و خیلی از کسانی که می‌آمدند نمایشگاه می‌گفتند که ما آنها را می‌فهمیم چیست ولی اینها را نمی‌فهمیم. اینها را برایمان توضیح بده. من می‌گفتم آیا وقتی این را می‌بینی, همینجوری از آن خوشت می‌آید یا نه؟ می‌گفت بله خیلی خوشگل است ولی چیست؟ می‌گفتم چرا دوست داری یک چیزی باشد وقتی که خوشگل است؟ اگر خوشگل است و دوست داری لذتت را ببر و کیفت را بکن. یعنی روحت را ول کن, چشمت را ول کن, گوشت را ول کن تا آزاد باشد. این آزادی برایت لذت‌های بیشتری می‌آورد. مثل موسیقی, موسیقی انتزاعی است. مثلاً آقای تهرانی با ضرب صدای قطار و انواع چیزها را در می‌آورد. همه‌ی اینها را که بگذاریم کنار, چهار مضراب چیست؟ هیچ چیزی نیست. هیچ تعینی ندارد.

چهار مضراب مجموعه‌ای از هارمونی‌هاست.

اصلاً هارمونی چیست؟

اگر بخواهیم اینجوری بگوییم که باید بگوییم هیچ چیزی وجود ندارد اصلاً.

می‌خواهم بگویم هارمونی که تعین ندارد, هارمونی مجموع صداهای زیبایی است که به گوش بشر زیبا می‌آید و لذت‌بخش است. همین. ما می‌توانیم یک هارمونی از رنگ‌ها درست کنیم که به چشم انسان زیبا و لذت‌بخش بیاید.

ولی قبول کنید که تشخیص این مسئله مشکل است. فقط باید به درون خودت رجوع کنی؟

اتفاقاً اصلاً رجوع نکن, آزاد باش, رها باش. تا زمانی که ما دنبال یک پیام می‌گردیم فقط آن را می‌بینیم و چیزهای دیگر را نمی‌بینیم. ولی وقتی دنبال پیام نمی‌گردی و بی‌واسطه با جهان برخورد می‌کنی هم آن پیام زیباست و هم آن غیرپیام. هردو تایش را می‌فهمیم. اگر رها باشی از همه لذت می‌بری. اینکه می‌گویند هنر برای مردم, هنر متعهد، هنر موظف و یا هنر برای هنر، من می‌گویم هیچکدام. می‌گویند یعنی چه؟ می‌گویم هنر، هنر است. وقتی که شما می‌گوئید این برای آن محدودش می‌کنید.

می‌خواهند تقسیم‌بندی کنند که بتوانند ارزیابی کنند.

این را قبول می‌کنم که برای تعریف کردن باید خطوطی وجود داشته باشد ولی انسانی که می‌خواهد با هنر مواجه شود تا از آن لذت برد، چرا باید تقسیم‌بندی کند؟ تا می‌گویی «هنر برای ...» یعنی از اینجا تا آنجا. پس بقیه‌اش چه؟ بقیه‌اش را هم می‌خواهیم ببینیم یا بشنویم یا برخورد کنم با بقیه‌اش. من می‌گویم هم آن زیباست و هم این طیف زیباست و کلا" هستی زیباست. یعنی همین که جهان هست و ما هستیم زیباست.

اگر اینطوری باشد آن قاب که صحبت کردیم و شما آن قدر مهم دانستیدش مهم نیست چون هر قابی که ببندیم یک اثر زیبا خلق می‌شود.

آن وقت من می‌گویم هستی زیباست اما هر هنرمندی یک بخش از این طبیعت تا اصوات یا حجم‌ها را قاب‌بندی و دسته‌بندی می‌کند و به شما نشان می‌دهد. آن وقت بر اساس اینکه این بسته‌بندی چقدر خوب باشد معلوم می‌شود او هنرمند بزرگی هست یا نه.

معلوم می‌شود که ماندگارتر می‌شود یا غیر ماندگارتر ولی وقتی معیار فقط زیبائی باشد نمی‌شود تشخیص داد.

چرا؟

چون زیبائی خیلی کمی نیست.

بله. کیفیت است که اهمیت دارد. مثلا" راز زیبائی تابلوی مونالیزا چیست؟ آیا چون خیلی خوشگل است ماندگار است؟ آیا از بس به دقت کشیده مهم است یا اینکه خیلی شبیه به مونالیزای اصلی است؟

شاید به این دلیل که وقتی به آن تصویر نگاه می‌کنیم روح ویژه‌ای دارد.

همه‌ تصاویر اینگونه‌اند. این تصویر شاید آن روح ویژه‌ای را دارد که به آن ماندگاری می‌دهد و من نمی‌دانم چیست. من هم نمی‌دانم آن چیست ولی حال می‌کنم. چرا لذت نبرم؟ نمی‌دانم فیلم زندگی موزار را دیده‌ای یا نه. اسم فیلم آمادئوس است. همزمان با موزار یک موسیقیدان دیگر زندگی می‌کرد به نام سالیری. سالیری هم مثل موزار موسیقدان بزرگی بود. سالیری را کسی نمی‌شناسد اما موزار را همه می‌شناسند. چرا سمفونی موزار را همه می‌شناسند و آن سمفونی به آرشیو سپرده شد؟ چرا؟ در فیلم نشان می‌دهد که آقای سالیری موسیقیدان دربار است و خیلی آدم کله گنده‌ای است. موزار را در بچگی می‌آورند در دربار و چون خیلی خوب ساز می‌زد، یواش یواش مهم می‌شود طوری که سایه می‌اندازد برسالیری. سالیری دعا می‌کند و می‌گوید که خدایا به من قدرتی بده که بتوانم موسیقی زیباتری از موسیقی موزار بسازم تا همیشه خدمتگزار تو باقی بماند ولی موزار بیشتر رشد می‌کند و سالیری روحش را به شیطان می‌فروشد. این فیلم که قبلا" نمایش‌نامه بوده و فیلم شده از اینجا شروع می‌شود که سالیری در یک دیوانه‌خانه است و چون مال دربار بوده یک پیانو هم در اختیارش گذاشته‌اند. یک کشیش می‌آید او را ببیند. وقتی می‌آید می‌گوید «من آهنگساز بزرگی هستم. این آهنگ را می‌شناسی؟» و شروع می‌کند به زدن. کشیش نمی‌شناسد، یکی دیگر می‌زند، نمی‌شناسد. بعد مال موزار را می‌زند. تا می‌زند کشیش می‌شناسد و بقیه‌اش را می‌زند و او می‌گوید «ولی این مال من نیست. مال موزار است» و نمایش شروع می‌شود. وقتی که یک چیزی زیباست، زیباست و نمی‌شود کاریش کرد.