عاشق این حرفه بودم

[ ماشاءالله شمس الواعظین ]

سال ۵۶ روی ادبیات داستانی کودکان کار می کردم و حاصل آن شد کتاب ابراهیم بت شکن. در دبیرستان همیشه نمره انشایم ۱۸ و ۱۹ بود. من سال ۵۸، زمان انقلاب ایران نبودم، پس از انقلاب به دعوت آیت الله موسوی اردبیلی که در آن زمان نماینده امام در بنیاد مستضعفان بود به همراه جمعی از نویسندگان روشنفکر مذهبی آن دوران چون جلال رفیع و مرحوم عباس معارف برای کار در روزنامه کیهان دعوت شدیم.

کیهان در آن دوران با بحران‌های مدیریتی مواجه شد. من در آن دوران خلاف بسیاری از دوستان که پس از انقلاب روزنامه‌نگار شدند، در روزنامه‌نگاری از کار خبرنگاری حوادث شروع کردم و به سمت‌های بالاتر رسیدم. از خبرنگاری حوادث به گروه اجتماعی، مقالات، شورای سردبیری و سردبیری؛ آن زمان ۲۴ سالم بود. الان که به گذشته نگاه می‌کنم از اینکه یک فرد ۲۴ ساله بتواند بزرگترین روزنامه ملی کشور را سرپرستی کند، تعجب می‌کنم که چه اتفاقی افتاد؟ من جانشین دکتر سمسار شدم. از این جهت به واقع ناراحتم که شانیت و جایگاه‌ها در انقلاب جابه‌جا شد و ما باید آخرین آزمون در زمینه انتقال پرشی و غیر کیفی نیروها به سمت جایگاه‌های بلند رسانه‌ای باشیم. افراد باید در رسانه مسیر رشد و ترقی را پله پله طی کنند. داستان روزنامه‌نگار شدن من این است و اگر روزنامه‌نگار ماندم به این دلیل است که عاشق این حرفه بودم و هیچ وقت از روزنامه‌نگار بودنم پشیمان نیستم و اگر اکنون حکم قضایی پشت سرم نبود همین فردا صبح روزنامه منتشر می‌کردم. من مثل راننده تاکسی می‌مانم اگر تاکسی موتور سوزاند یا تصادف کرد شغلم را عوض نمی‌کنم، اتومبیلم را عوض می‌‌کنم. امیدوارم روزی برسد که دوباره به روزنامه‌نگاری برگردم.