قسمت‌هایی از نامه‌های چخوف درباره داستان نویسی

[ ترجمه: م. مقدم نیا ]

وقتی رقت‌‌انگیز بودن و فلاکت را شرح می‌‌دهی و می‌‌خواهی خواننده هم در این مورد احساس دلسوزی کند، سعی کن بعضی چیزها از آن چه هستند دلسردکننده‌‌تر باشند. این گونه یک پی‌‌‌زمینه از چیزهای غمناک در تضاد با چیزهای بسیار واضح و تار خواهی داشت در این‌صورت در همان حال که تو افسوس و غم را داری شخصیت‌های داستان تو می‌گریند. -بله بیشتر دلسرد کننده باش- هرچه بیشتر تاثیرپذیر باشی اثری که نشان می‌‌‌دهی قدرتمندتر خواهد بود. به لیدا آویلوا ۱۹ مارس ۱۹۸۲، آوریل ۹-۱۸۹۲

با آن چه عقیده من است آغاز می‌‌‌کنم و آن عدم مهار در شما است. شما مانند یک تماشاچی تئاتر که شوق خود را بدون هیچ منعی ابراز می‌کند هستید که در این‌صورت وی جلوی شنیدن خود و دیگران را می‌‌گیرد، این عدم مهار مخصوصا در هنگام توصیف طبیعت که شما با آن دیالوگ‌‌‌‌ها را قطع می‌‌‌‌‌کنید قابل توجه است وقتی خواننده آن توصیفات را می‌‌‌خواند آرزو می‌‌کند ای کاش آنها کمی‌کوتاه تر و موجزتر بودند مثلا در ۲ یا ۳ خط

به ماکسیم گورکی ۳ دسامبر ۱۸۹۸

یک توصیه دیگر: وقتی که غلط‌گیری می‌‌کنید بسیاری از صفات و قیود را می‌‌‌‌‌توانید حذف کنید. شما کلمات توصیفی تعدیلی زیادی دارید که خواننده برای آنها مشکل ادراکی داده و نهایتا مفهومش پوشیده می‌‌‌ماند. وقتی می‌نویسم «مرد روی علف نشست» مفهوم است. برای اینکه جمله روشن و صریح است و تمرکز و توجه کسی را مختل نمی‌‌‌کند. اما اگر بنویسم: مرد لاغر میانی با قد متوسط و ریش سرخ رنگ روی علف‌هایی که قبلا توسط رهگذران لگد مال شده بود در سکوت محض نشست و با ترس و لرز به دوروبرش نگریست. در این صورت نضج یافتن کلمات و یافتن اسلوب در مغز مشکل خواهد بود مغز نمی‌تواند تمام اینها را با هم بپذیرد و هنر در این است که بتوان همه را با هم بدون فوریت به مغز پذیراند.

دیگر این که شما طبیعتا انسان احساساتی هستید و اساس روح شما لطیف است. اگر شما آهنگساز بودید حتما از مارش ساختن متنفر بودید برای خلق و ذوق شما تاختن و فریاد زدن و طعنه زدن یا فحش دادن و خشونت غیرطبیعی است پس درک خواهید کرد چرا به شما توصیه می‌‌‌کنم در غلط‌‌‌‌گیری کلماتی مثل:

Flea birten Murs. Curs-Son of birchs. را که در اینجا و آنجا در صفحات داستان «زندگی Life» به چشم می‌‌‌خورد حذف نمایید.

به ماکسیم گورکی ۳سپتامبر ۱۸۹۹

منتقدان مثل خرمگس‌‌‌‌هایی هستند که از شخم زدن زمین توسط اسب‌ها جلوگیری می‌‌کنند - عضلات اسب مانند سیم‌‌‌‌‌های ویلون کشیده شده است که ناگهان یک خرمگس روی کفل اسب وزوزکنان فرود می‌‌آید و نیش می‌‌‌زند - پوست اسب مرتعش می‌‌‌شود و می‌‌‌‌لرزد و اسب دمش را تکان می‌‌‌دهد. وزوز خرمگس برای چیست؟ احتمالا خودش هم نمی‌‌‌‌داند. او ذاتا طبیعت ناآرامی‌دارد و می‌‌خواهد حس کند که «می‌‌‌دانی من هم هستم» فکر می‌‌کنم او می‌‌‌‌گوید: «نگاه کن من بلدم وزوز کنم چیزی نیست که من نتوانم در موردش وزوز کنم». من تمام نقدهای داستان‌هایم را در مدت ۲۵ سال خوانده‌‌‌ام و یادم نمی‌‌‌آید که یک نکته مثبت یا حداقل یک توصیه خوب در آنها وجود داشته باشد-تنها نقادی که همواره بر من اثر می‌‌گذارد اسکابیچوفسکی است که پیش‌‌‌بینی کرده که من در ته فاضلاب، مست خواهم مرد.

نقل از ماکسیم گورکی از آنتوان چخوف

اگر تفنگی روی دیوار آویزان باشد بالاخره شلیک خواهد کرد. تنها کسی آزاداندیش است که از نوشتن مطالب احمقانه نترسد.

… امّا اگر از او سوال کنی که شما چکاره‌‌اید، از ورای عینک طلای خود با چشمانی درخشان و درشت و روی باز به تو خواهد نگریست و با صدایی نرم و مخملی و مردانه خواهد گفت: «کار من ادبیات است» - «مردم عالی»

فکر می‌‌‌کنم توصیفات طبیعت باید خیلی کوتاه و همیشه به‌صورت صحنه یک نمایش باشد. اصطلاحات مبتذل مثل «در غروب خورشید» (غروب کردن در امواج تاریک دریا) (فرو رفتن انوار درخشان طلایی و ارغوانی) و … (چلچله‌‌‌‌های خوشحال چه‌‌‌‌چهه زنان به فراز سطح آب پرواز می‌‌‌‌‌کنند) مانند سایر اصطلاحات مبتذل باید حذف شوند.

شما باید جزئیات کوچک در توصیف طبیعت را انتخاب کنید و آنها را چنان در یک مسیر خاص جمع کنید که اگر چشمان خود را بعد از خواندن آن ببندید بتوانید تمامی‌آنها را تصور کنید.

-بعنوان مثال شما تصویری از شب مهتابی در نظر بگیرید اگر بنویسید: روی نهر پشت آسیاب آبی یک قطعه از بطری شکسته در آب مانند نور یک ستاره برق می‌‌‌زد و سایه سیاهرنگ یک سگ یا گرگ همچون یک گلوله‌‌‌ای سیاه می‌‌‌‌غلطید و … در حیطة روانشناسی شما آدمی‌هستید که به جزئیات نیاز دارد. خداوند شما را از ابتذال حفظ کند.