گفتوگو با رضا موسویزاده آهنگساز و سرپرست گروه فاخته
شنوندگان عزیز! اتوبان مدرس مسدود است
رضا موسویزاده یکی از چهرههای جدی و جوان موسیقی سنتی ایران است که در سالهای گذشته با برگزاری کنسرتهای مختلف در داخل و خارج از کشور و همچنین آموزش موسیقی ایرانی به جوانان نقش مهمی را در معرفی موسیقی ایرانی به مخاطبان ایفا کرده است.
[ یاسین نمکچیان ]
رضا موسویزاده یکی از چهرههای جدی و جوان موسیقی سنتی ایران است که در سالهای گذشته با برگزاری کنسرتهای مختلف در داخل و خارج از کشور و همچنین آموزش موسیقی ایرانی به جوانان نقش مهمی را در معرفی موسیقی ایرانی به مخاطبان ایفا کرده است. موسویزاده از ۱۲ـ۱۱ سالگی به کلاسهای محمدرضا لطفی راه پیدا کرد و بعدها آموزش نوازندگی را با شاگردی استادانی چون حسینعلیزاده، داریوش طلایی، علی اصغر بهاری ادامه داد. موسویزاده به دلیل رابطه نوازندگی و آواز، دورههای دیگر را نزد استادانی همچون احمد ابراهیمی، دکتر عمومی، منوچهر همایونپور و مهدی فلاح گذراند. حاصل تجربههای او، اکنون از او چهرهای جدی و تاثیرگذار به نمایش گذاشته، چهرههای مستعد زیادی را به جامعه موسیقی ایران معرفی کرد و در سال ۷۱ با تشکیل گروه فاخته راهی جدید در دنیای حرفهای را آغاز کرد. راهی که تاکنون دستاوردهای خوبی برایش داشته است. آنچه در زیر میخوانید گفتوگوی ما با این موزیسین است پیرامون آسیبشناسی موسیقی سنتی ایران.
در طول سالهای گذشته همواره شاهد بیانگیزگی جوانان نسبت به موسیقی سنتی بودهایم. ریشههای این بیتوجهی را چگونه ارزیابی میکنید؟
به اعتقاد من دوام و بقای هر پدیدهای بستگی به معرفی آن پدیده دارد وقتی هر پدیدهای معرفی میشود موارد مصرفش هم بهوجود میآید و میتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند اما وقتی قضیه به عکس اتفاق میافتد و پدیده به شکلی پنهان زندگی میکند، میتوان از آن شناختی بهدست آورد، وضع موسیقی سنتی در کشور ما همین طور است؛ یک بخش آن به عدم همکاری صدا و سیما مربوط میشود که تصویر را از موسیقی حذف کرد و هرچقدر که این دیوار در برابر موسیقی گستردهتر شد، وسایل ارتباط جمعی مانند ماهواره، اینترنت و غیره توانستند سلیقههای مخاطب را تغییر بدهند و جوانان به این خاطر که سهلالوصول به آن دست پیدا میکردند جذبش میشدند و در نهایت شرایطی بهوجود آمد که در حال حاضر مشاهده میکنید و اینکه تعداد افرادی که مثلا گیتار میزنند و خیلی بیشتر از افرادی است که سهتار مینوازند. بنابراین یک بخش عمده این قصه را به حساب صداو سیما میگذاریم که با موسیقی همکاری نمیکند و بحث دیگر اینکه موسیقی سنتی ما را فراخور همه مصرفها نیست، البته نمیخواهم بگویم که تاریخ مصرف دارد، این اشتباه گرفته نشود. موارد مصرف موسیقی را ما خودمان باید مشخص کنیم. به عنوان مثال وقتی شما به رستورانی میروید و با تعدادی از دوستانتان دور هم جمع میشوید و غذا سفارش میدهید به دلیل اینکه صداهای اطراف به یکدیگر نرسند ممکن است موسیقی هم پخش شود اما شما روی میز غذا و دوستانتان متمرکز شدهاید که در این حالت موسیقی سنتی نمیتواند آن فضای خالی را پر کند. به خاطر اینکه پشت این موسیقی تفکر وجود دارد و از یک عرفان درونی برخوردار است که دسترسی به آن را سخت میکند. من اعتقاد زیادی به این حرف دارم که موسیقی سنتی ما به درد افرادی میخورد که اهل مطالعهاند و ادبیات. هرچند گاهی شاخههایی فرعی پیدا میکند که رنگ و بویش از جنسی است که میتواند با قشرهای عامتر جامعه هم ارتباط برقرار کند.
یعنی معتقدید موسیقی سنتی در برخی مواقع از شرایط حرفهای فاصله میگیرد و عامهپسند میشود؟
خیلی نه، اما مایههایش فرمهایی است که میتواند با سلیقه عام ارتباط برقرار کند که آن هم پشتوانههای لابراتواری نیاز دارد و باید رویش کارهای تحقیقاتی و پژوهشی انجام داد و دانشگاهها و دولت نیز از آن حمایت کنند، البته من به این نتیجه رسیدم که متولیان امور خیلی نمیخواهند به این قضیه بها بدهند، مراکز موسیقی و صداو سیما بیشتر هدفشان گسترش سلیقه عامهپسند در جامعه است.
اما سینما آنقدرها با این مشکل دست و پنجه نرم نمیکند.
این اتفاق اگر در سینما هم میافتاد مشکل داشتیم، شما وقتی تاریخ سینمای ایران را نگاه میکنید متوجه میشوید قبل از انقلاب از ۸۰۰ فیلم که تولید شد ۱۰ تای آن گاو، قیصر و گوزنها بودند و بقیه به قول معروف فیلمهای آبگوشتی معروف بودند ولی بعد از انقلاب ارزشها متفاوت شد و دولت فهمید که میتواند روی آن کار کند و به همین دلیل سرمایهگذاری کردند که جواب داد. یعنی شما سیر نمودار سینمای ایران را در کارگردانی و سناریونویسی و فیلمبرداری صعودی میبینید، البته اخیرا سینماییها هم شاکی هستند و چون به نمودارهای دیگری نگاه میکنند و میگویند ضریبها باید تصاعدی بالا برود. مثلا معتقدند چون قبلا ۵۰۰هزار تماشاچی داشتند امسال باید ۵۰۰هزار ضرب در همان تعداد شود و یک دفعه ۲۵میلیون تماشاچی داشته باشند. بحث من این است، وقتی روی چیزی سرمایهگذاری میشود حتما نتیجه خواهد داد. شما در حال حاضر هرکانال تلویزیونی را نگاه کنید حتما سریالی یا فیلمی توجهتان را جلب میکند ولی آیا این اتفاق در موسیقی میافتد؟
درحالحاضر کاری از یاحقی یا شهناز دارد پخش میشود که ناگهان در اوج لذت مخاطب، گوینده میگوید اتوبان مدرس به دلیل واژگونی یک دستگاه وانت مسدود است.
فکر میکنید علت اینکه نمیخواهند موسیقی رشد کند چیست؟
چون نوع مصرف موسیقی تعریف نشده است. در ایران جنس موسیقی سنتی را اصلا نمیشناسند. نه از مخاطبش چیزی میدانند و نه از ساعت مصرف آن. اگر از قدیمیها بپرسید میگویند مثلا ما ساعت ۲ سال ۱۳۵۰ مینشستیم و به برنامه گلها گوش میکردیم. آن برنامه مخاطبش را پیدا کرده بود و مخاطب هم تکلیفش روشن بود که در آن ساعت میتواند از برنامه مورد علاقهاش لذت ببرد ولی وقتی شما بهترین غذا را هم در یک رستوران آشفته میخورید هیچ لذتی نمیبرید. در ایران از صدا و سیما موسیقی پخش میشود که گاهی بد هم نیست اما بیشتر در لابهلای آشفتهبازار است. نه مخاطب میداند چه چیز گوش میدهد و نه مدیر. متاسفانه از موسیقی بیشتر برای پر کردن جاهای خالی استفاده میشود.
در این سالها هیچ حرکتی انجام نشد که کمی دلگرمکننده باشد؟
چرا چندسالی است که شبکه فرهنگ بهتر و قویتر از شبکههای دیگر عمل کرده است. گهگاه میبینیم که مدیرتولیدهای خیلی خوبی مانند آقای ملکوتی و رستگاری پیدا میشوند و با موزیسینها همکاری میکنند. اما این تنها قطرهای است در دریا که دیده نمیشود اما تا اینجا آسیبهایی بود که موسیقی را منحرف کرد ولی مهمترین آسیبی که به موسیقی سنتی ضربه زد اقتصاد بود. در بخش اقتصاد موزیسینهای سنتی نتوانستند اغنا شوند و وقتی نمیتوانند اغنا شوند یک دورهای تحمل میکنند که نتیجهاش یا افسردگی است که بعداز انقلاب گریبان خیلی از اساتید ما را گرفت و یک عده به خارج رفتند و یک عده هم همین جا نابود شدند و آن دستهای که تحمل نمیکنند ساز را فراموش میکنند بازهم مانند استادان خودمان که نه در خارج فعالیت کردند و نه در داخل و عدهای دیگر هم فوت کردند که در واقع میتوانم بگویم دق مرگ شدند. درست زمانی که جوانان ما باید میرفتند و از این اساتید استفاده می کردند دستشان کوتاه شد و بدون آنکه نزد استادی دوره ببنید به استخدام صدا وسیما درآمدند و با نواختن ۴ قطعه موزیسین سنتی نام گرفتند. یک بحث دیگری که یادم آمد این است که من میان هنرمندان موزیسین جزو ۱۰۰ نفر اولی بودم که بیمه شدم در سال ۸۲، یعنی ۵ سال پیش من ۲۵ سال سابقه دارم در صورتی که تنها ۵ سال بیمهام، جواب این همه سالهایی را که ما در فقر اقتصادی بودیم چه کسی میدهد، حتی الان هم شرایط همین طور است، جایی مثل خانه موسیقی بودجهاش را محدود به گروههای خیلی خاص کرده است و من تعجب میکنم از اینکه برای آدمهای پیشکسوتی تبلیغ میکنند که نیازی به این کار ندارند. وقتی از جوانها حمایت نمیشود تولیدکننده از کیفیت میافتد و مصرفکننده هم روی چندان خوشی نشان نمیدهد.
غیر از دلایلی که مطرح کردید مسائل اجتماعی هم میتواند در این عرصه نقش داشته باشد؟
اجتماع را خودمان میسازیم. مگر در رأس اجتماع لیدرهای دولتی قرار نگرفتهاند. چرخدندههایی هم که حرکت میکنند مردمند و بخش فرهنگی و سیاسی و آموزشی و دانشگاهی وقتی. اینها دچار بحرانهای اقتصادی هستند به بدنه آسیب میرسد و در نهایت از کار میافتد.
اما نگاهی تاریخی به گذشته ثابت میکند که در یک دوره، موسیقی، شعر سینما و دیگر بخشهای هنری و فرهنگی متحول میشوند و رشد میکنند و و در دورهای دیگر همه دچار رکود میشوند و هیچ آدم شاخصی به جامعه معرفی نمیکنند شاید مشکل پیچیدهتر از این حرفها است.
آیتمهایی که نام بردم دست به دست هم میدهند و ضربهشان را میزنند. وقتی هم که ضربهشان را زدند پرکردن چنین حفرهای انرژی خیلی زیادی میخواهد. شما میگویید شعر جلو نمیرود در صورتی که شعر وقتی حرکت میکند که مخاطب خوب پیدا کند چرا مخاطب پیدا نمیکند میتوانید آمار بگیرید که در مملکت ما چقدر آدم اهل مطالعه وجود دارد.
آماری که سال قبل از مطبوعات اعلام شد برای هر نفر ۱۰ دقیقه در روز نبوده است. وقتی هنر در بستر جامعه ارتفاع پیدا میکند اما شرایط مهیا نیست چه کاری میتوان کرد. من زمانی خودم را به تثبیت برسانم که جامعه از من حمایت کند وقتی حمایت نمیکند خودم را کنار میکشم.
باور کنید من حتی برای گروهم خرج میکنم تا بتوانیم کنسرت برگزار کنیم چرا باید شرایط تا این اندازه نابسامان باشد. من باید دستم پرباشد و کارهایم را ارائه کنم و مردم هم آن را نقد کنند و خوبیها و بدیهایش را نشانم بدهند اما متاسفانه بودجه بخشهای فرهنگی در مجلس نیمدرصد است که آن هم از شاهراههایی میگذرد که یکهزارمدرصدش خرج بخشهای فرهنگی میشود؛ شما میتوانید آمار بگیرید، یک بار ایرج راد در تلویزیون میگفت: ما تمام تلاشمان را میکنیم که ۱۰درصد بودجه مملکت صرف بخشهای فرهنگی شود که اگر این امر اتفاق بیفتد انقلابی است در فعالیتهای فرهنگی، در صورتی که حالا دنیا به این نتیجه رسیده که این کار را بکند. من به کشورهای زیادی رفتم و در همه جا هم شهرداری متولی حمایت از فعالیتهای فرهنگی است و همهجوره حمایت میکنند و هنرمندان بزرگی را هم به دنیا معرفی میکنند.
با توجه به اینکه کنسرتهای زیادی در خارج از کشور برگزار کردید آیا موسیقی ایرانی حرفی برای گفتن در آنطرف مرزها دارد.
بی تعارف باید بگویم در قسمت با کلامش نه. چون شعر برای آنها تفهیم نمیشود مگر در شرایط خاص مثلا در موسیقی شرق یکی مانند «نصرتعلیخان» پیدا میشود که در دنیا خودش را نشان میدهد. به ایران هم که میآمد هرچند بخشی از کلامش فارسی بود اما خیلیها متوجه نمیشدند که چه میگوید ولی آنقدر در کارش ماهر بود که آن ضعف را میپوشاند. به نظر من در قسمت بیکلام میتوانیم حرفهای زیادی برای گفتن داشته باشیم. چون من تجربه کردم و دیدم که آنطرفیها نسبت به موسیقی ما علاقهنشان میدهند و اگر ما خلاقیتهای آنی را گسترش دهیم میتوانیم پا به عرصهای بگذاریم که برای آنها شناخته شده نیست اما جذاب است.
موسیقی آنها خیلی از پیش تعیین شده و منظم است اما موسیقی ما اینطور نیست که کارکردن روی یکسری از ویژگیهای موسیقی ما از لحاظ ملودیک بهطوری که حساب و کتابش مشخص نباشد امیدهای زیادی را به وجود میآورد.
موسیقی ایرانی چقدر به نوآوری نیاز دارد.
نوآوری خود به خود زاییده نمیشود. نوآوری در بستر تجربه و کار بهدست میآید. شما نمیتوانید بگویید ما همین طور که راه میرویم ناگهان جرقهای در ذهنمان بهوجود بیاید. این اتفاق در هنر نمیافتد. هنر در مسیری که انتخاب میکنید و گرد و غبارهایی که میخورید شکل میگیرد و در جایی تبدیل به خلق اثر هنری میشود ولی راه و وسیله حرکت در آن باید فراهم باشد. اگر ما سالها است هنرمند خلاق نداشتیم به این دلیل بود که بستر حرکت هنرمند بسته بوده و نمیتوانست حرکت کند و بنابراین چون کاری صورت نگرفته دیکته ننوشته غلطی نخواهد داشت.
پس به خاطر بسته بودن راهها نسل ما کسی مانند تجویدی یا شهناز را به خود ندیده است.
شخصیت هنری جلیل شهنازی که نام بردید زمانی شکل گرفت که درگیر مشکلاتی که ما عنوان کردیم نبود. در دوره او به خاطر انس و الفتها و روابط اجتماعی و همنشینیهایی که وجود داشت نسل آنها از یکدیگر تاثیر میگرفتند با تعامل متقابل یکدیگر را میساختند. من خیلی با آهنگسازهای قدیمی صحبت کردم مانند همین آقای تجویدی که خدا رحمتش کند. همین سوالات را از او میپرسیدم میگفت ما در قدیم شبها تا صبح مثلا با بهاری مینشستیم و ساز میزدیم. اصلاح کار عمل از آنجایی بهوجود آمد که قطعهای را شروع میکردم و رضا محجوبی که کنارم نشسته بود با ویولن جمله دوم را میزد و آن طرفتر کسی دیگر جمله بعد را ادامه داد و به من که میرسید یک قطعه چند جملهای شکل گرفته بود اما هماکنون آن فضاها وجود ندارد که من باز هم ریشهاش را در مشکلات اجتماعی میبینم. درگیریهای هماکنون آنقدر زیاد شده که شما ۲ تا هنرمند را در کنار هم نمیتواند پیدا کنید. تمام موسیقیهایی که ضبط میشود نوازندههایش اصلا یکدیگر را ندیدهاند و نمیدانند که سازشان را برای چه کسی و چه کاری به صدا درمیآورند. در قدیم شما کجا میتوانستید این شیوه کار را ببنید . به موسیقی گلها گوش کنید و با موسیقی ما مقایسهاش کنید.
البته اساتید ما هم در این سالها به شدت در جا زدهاند.
دقیقا، اتفاقا ضعف و درجا زدن بزرگان ما خیلی زیاد است چون جوان که هنوز اول راه است و در حال تجربه اما بزرگان ما به بیراهه رفتند و معروفترینهایشان به کارهای ۲۵ سال پیش خودشان دلخوشند.
در کشورهایی مانند ارمنستان، آذربایجان هرچند آنجا هم فقر اقتصادی وجود دارد اما بازدارنده هنر نیست. آذربایجان در حال حاضر در آواز از ما پیشی گرفته و افرادی مانند حاجیبابا که خدا رحمتش کند یا آقاخان خوانندههایی هستند که نشان دارند قلب آواز در آنجا بهتر میتپد تا در ایران ما، تقریبا آوازمان از بین رفت و اگر آقای شجریان کمی کوتاه بیاید همان یک ذره میراث باقیمانده هم از بین میرود.
ما میتوانستیم لحنهای جدید داشته باشیم اما همه میخواستند از یک الگوی واحد پیروی کنند و برخی اوقات آنقدر تصنعی است که میتوانیم بگوییم ادا درمیآورند. ما متاسفانه خوانندهای سراغ نداریم که غیر از سبک شجریان بتواند الگوی خوبی ارائه کند. البته آقای ناظری سعی کردند حرکتهایی را به سرانجام برسانند که فکر میکنم در مرحلهای میتواند جابیفتد اما به واقع در مرحله آزمون و خطا قرار دارد، هرچند که من کارشان را میستایم. این خیلی خوب است که ایشان فرمها را تغییر میدهند. اما بقیه دوستان نتوانستند چیزی از خودشان نشان بدهند.
شکل ملموس نکتهای که اشاره کردید این است که مثلا ادیب و تاج هر ۲ در مکتب سیدرحیم آموزش دیدند اما هیچکدام آنها شبیه هم نخواندند.
به این دلیل که درکشان از موسیقی بالا بود و خیلی زیاد مطالعه میکردند. خیلیها میگویند هیچکس مانند مرحوم تاج نمیتواند سعدی بخواند. آنها اهل معنویت بودند و درست کارها را انجام میدادند. همنشینیهای زیادی داشتند و یک نفر را به عنوان معلم قبول میکردند نه الگوی اجرایی. برعکس دوره ما علم استاد را میگرفتند و در ادامه کار خودشان را میکردند که اکنون دیگر این اتفاق نمیافتد.
شاید به نوعی مدرنیته و شهرنشینی موجب افت کیفیت موسیقی ما از لحاظ حسی شد
نمیتوان گفت تمام تاثیراتش بد بوده است. زندگی شهری و مدرنیته تاثیرات مثبتی داشته. سیستمهای صوتی جدیدی که ساخته شده خدمات زیادی ارائه کرده. با همین سیستمها موسیقی بین آدمهای مختلف گسترش پیدا کرد.
درقدیم اگر مردم میخواستند نواری ضبط کنند باید میرفتند ضبط کس دیگری را قرض میگرفتند و جلوی ضبط خودشان میگذاشتند تا کاری به این کوچکی را انجام بدهند. نمیشود گفت تکنولوژی بد است اما کاش زمینهای فراهم میشد تا آرامش ذهنی و خلأای که هنرمند به آن نیاز دارد هم به وجود بیاید تا هنرمندان بتوانند به کار خودشان بپردازند.
اما پیچیدگیهای زندگی شهری یا روزمره اجازه نمیدهد که بنشینیم و یک ساعت به آواز یک خواننده گوش کنیم ما که به اصطلاح علاقهمندیم نمیتوانیم تحمل کنیم. پس انتظاری از قشرهای پایینتر جامعه نمیتوان داشت. اینکه در کنسرتها قطعههای آوازی حذف میشود و قطعههای ضربی و تضنیفها اضافه میشود نشانه همین وضع است.
من در یک قسمت از حرفهایم گفتم که بخشی از موسیقی سنتی ما خاص است و باید ذهن آمادگی پذیرش آن را داشته باشد. البته آمادگی وقتی شکل میگیرد که ذهن از قبل پرورش یافته باشد و بتواند موسیقی به اصطلاح عرفانی و شاید متاسفانه درونگرا را درک کند. چراکه درونگرا بودن همیشه مثبت نیست، اما تاریخ مملکت ما موجب شده موزیسینهای ما اکثر درونگرا شدند و موسیقی سنگینی را رواج دادند که مخاطبان افراد معقول متفکر و خاصی خواهند بود. بنابراین اگر پیشزمینهای وجود داشته باشد موزیسینهایی هم پرورش پیدا میکنند که متفکرند باید شرایط مهیا باشد وگرنه نمیتوان یک آدم بیسواد را مجبور کنید ۵۰ دقیقه آواز ادیب خوانساری گوش کند. اگر باسواد باشد حتی اگر در عمرش موسیقی سنتی نشنیده باشد همچون متفکر است با کار ارتباط برقرار میکند.
تلفیق شعر و موسیقی خیلی مهم است. چرا در موسیقی ما کمتر از شعر معاصر استفاده میشود. شما خودتان البته از کارهای بهبهانی و ابتهاج استفاده کردید اما جلوتر نیامدید چرا؟
این ۲ شاعر هم کسانی هستند که به کلاسیک گرایش دارند و زبانشان فاخر است. موسیقی ما لحنی دارد که خیلی جاها براساس همان عروض و اشعار کلاسیک ما پایهگذاری شده است. اول اینکه من تکلیفم را روشن کنم که چیزی به عنوان شعر نو را قبول ندارم و به عنوان متن با آن برخورد میکنم. میتوانم اسم نثر مسجع یا یک نظم جدید رویش بگذارم. من وقتی موسیقی سنتی کار میکنم مجبورم براساس لحن موسیقی سنتی جلو بروم، بافت این لحن به ادبیات کلاسیک مربوط میشود اما دلیل نمیشود که کسی کار جدیدی ارائه نکند. در واقع کلام است و میتوان با آن کارکرد اما با دید شعر کلاسیک نه. باید برایش لحن جدیدی به وجود آورد که تلاشهایی را آقای علیزاده و دیگر دوستان کردند که باید ببینیم نتیجهاش چه خواهد بود چون باید دید این شعرها چقدر در جامعه جا میافتد.
برخی از شاعران معاصر ما مانند اخوان و نیما و شاملو و فرخزاد و سپهری تثبیت شده هستند و آثارشان در خاطر مردم مانده همانها هم در حضوری در موسیقی ما نداشتهاند یا به عبارتی به بازی گرفته نشدند.
باید بستر آزمون و خطا فراهم باشد. باید کاری که میدانیم مخاطب حسرت داشتنش را میخورد، تولید کنیم تا بازتابش را در جامعه ببینیم. در جشنوارهای مانند اسکار هم به بهترین بازیگر جایزه میدهند و هم به بدترین که تمشک طلایی نصیبش میشود. اگر امکان آزمون و خطا وجود داشت من که شعر کلاسیک را دوست دارم باید به جامعه پاسخ میدادم و مخاطب هم میتوانست یقهام را بگیرد و به سمت شعر نو سوقم بدهد.
در اینجا نمیشود کنسرتی برگزار کرد که وسطش مردم بروند و آهنگساز همه چیزی را از دست بدهد.
اگر از بچههایی که موسیقی کار میکنند درباره علی نقی وزیری سوالی بپرسید دخترک ژولیدهاش را همه میشناسند چون ایرانیترین قطعهای است که از این آدم در ذهنها باقی مانده است اما مثلا قطعه فانتزی را که آقای وزیری برای فلان چیز نوشته همه به یاد میآورند. وزیری که مثال زدم یک سری از کارهایش که اتصال ریشهای به کارهای سنتی داشته خوب بوده و در ذهنها باقی مانده و باقی کارهایش آزمون و خطا بوده و شاید محو شده.
اما در قسمت قبلی منظورم این بود که شما تا شاعری مانند سیمین بهبهانی و ابتهاج را که غزلسرا هستند و تا حدی زبانشان فاخر است پیش میآییداما از کارهای غزلسراهای نسل بعدی مانند منزوی که زبانشان نوتر است استفاده نمیکنید.
اگر اشتباه نکنم طهمورث پور ناظری روی یکی ۲ تا از کارهای منزوی آهنگ ساخت. شما نباید آنقدرها عجله بکنید. باید این لحن در ادبیات جا بیفتد. قدمت آثار همه آدمهایی که اسم بردید به ۸۰ سال نمیرسد یعنی زیر یک قرن در صورتی که در مقایسه با شاعران کلاسیک با پشتوانهای چندین قرنی رو در رو هستید.خوشبختانه با پیشرفت وسایل ارتباط جمعی لازم نیست چند قرن طول بکشد ولی حداقل یک قرن زمان باید بگذرد تا ببینم این شعرها جای میافتد یا نه باید به زمان هم اعتقاد داشت.
در واقع قالب و محتوا باید سنخیتی با هم داشته باشد نه شبیه اجرای ملودیهای غربی با تار که مثلا بیاییم سمفونی شماره چند فلان آهنگساز برجسته دنیا را که با قویترین ارکسترها اجرا کرده است.
نه من فکر میکنم تست اینکه آیا با تار میتوانیم آن قطعهها را اجرا کنیم یا نه خیلی خوب است.
یک عده مانند آقای ساکت این زحمت را کشیدند که قطعات سختی را اجرا کردند و کار ارزشمندی هم بود اما نفر دومی باید پیدا شود و جا پای آقای ساکت بگذارد و مسیر را به سمتی دیگر ادامه دهد.
ارسال نظر