گروه بورس- داشتن معیار برای سرمایه‌گذاری، کنترل ریسک، پذیرش خطا، عکس‌العمل سریع و... عبارت‌های مهمی است که در بازار سرمایه و دیگر بازارهای مالی به یک «کلید واژه» تبدیل شده‌اند.واژگانی که البته در پس پرده آن دانش و تجربه نهفته است و در واقع کسانی که توانسته‌اند موفقیت‌های چشمگیری در بازارهای مالی به دست آوردند، کم و بیش با همه این مفاهیم مهم دست و پنجه نرم کرده‌اند. در مطلب پیش‌رو، درباره اهمیت این کلید واژه‌ها که البته این روزها به استراتژی‌های مهم در بازار سرمایه تعبیر می‌شوند، سخن گفته شده است: سرمایه‌گذاران خبره بر معیاری‌هایی متمرکز می‌شوند که قطعا منجر به سود می‌شوند یعنی معیارهای سرمایه‌گذاری شان.وارن بافت هیچ سهامی را به این دلیل که همه انتظار بالا رفتن ارزش آن را دارند، نمی‌خرد. او در حقیقت اولین منتقد سهام پرسر و صدای بورس است. او به شما می‌گوید که قیمت سهام داغ امروز می‌تواند فردا به راحتی سقوط کند.بافت سهم (یا کل یک شرکت) را هنگامی می‌خرد که به معیارهای سرمایه‌گذاری خود دست یافته باشد، زیرا او با توجه به تجربه‌اش، می‌داند که در صورت پایبندی به استراتژی‌اش، نهایتا از قیمت بالاتر آن سهم در آینده بهره‌مند خواهد شد.

این معیارهاست که ثروت‌آفرین است

در فوریه ١٩٧٣، بافت شروع به خریدن سهام در شرکت واشنگتن پست کرد که قیمت هر سهم آن ٢٧ دلار بود. با سقوط قیمت آن، بافت سهام بیشتری خرید، و در ماه اکتبر بزرگ‌ترین سهامدار خارجی آن بود. در نظر بافت، واشنگتن پست شرکتی ٤٠٠ میلیون دلاری بود که در بازار تنها به قیمت ٨٠ میلیون دلار به فروش گذاشته شده بود. با وجود اینکه اغلب تحلیل‌گرانی که خبرنامه منتشر می‌کردند، در زمینه ارزش شرکت با بافت موافق بودند، اما این چیزی نبود که وال‌استریت در میدان عمل می‌دید.در واقع وال‌استریت، در وحشت بود. شاخص داوجونز با ٤٠ درصد کاهش روبه‌رو شده بود و سهام ۵۰ شرکت بزرگ و پررونق از قبیل IBM، پولاروید، و زیراکس که تنها چند سال پیش، وال‌استریت از خریدن آنها به علت کسب درآمدهای کلان خوشحال شده بود، با کاهش ارزش ٨٠ درصدی یا بیشتر روبه‌رو بودند. اقتصاد در رکود و تورم رو به افزایش بود. هیچ‌کس انتظار چنین رویدادی را نداشت؛ برای وال‌استریت شبیه این بود که پایان دنیا در راه است. به طور یقین زمان مناسبی برای خرید سهام نبود و با تورم در حال رشد، حتی نمی‌توانستید اوراق قرضه مطمئن و کم‌خطر پیدا کنید.هنگامی که کارشناسان به شرکت واشنگتن پست نگاه کردند، سهامی را دیدند که از ٣٨ دلار به ٢٠ دلار برای هر سهم سقوط کرده است و همچون بقیه بازار ممکن بود که ارزش آن پایین‌تر رود. ریسک خرید بسیار زیاد بود. جالب اینجا بود که واشنگتن پست می‌توانست تجارت روزنامه و مجله خود را در حدود ٤٠٠ میلیون دلار به ناشر دیگری بفروشد، اما وال‌استریت آن را ٨٠ میلیون دلار هم نمی‌خرید!برای بافت، هنگامی‌که می‌توان کسب و کاری جالب و بی‌نقص را با تخفیف ٨٠ درصدی خرید، هیچگونه ریسکی وجود ندارد. بافت به بازار یا اقتصاد، نگاه نمی‌کرد. او از معیارهای سرمایه‌گذاری خود برای ارزیابی کیفیت کسب و کار و ارزش واشنگتن پست، استفاده کرد. چیزی که او دید، کسب و کاری بود که آنرا می‌فهمید: با توجه به امتیاز انحصاری واشنگتن پست، این شرکت وضعیت اقتصادی مطلوبی داشت که قابل حفظ کردن بود (و به دلیل امتیاز انحصاری خود، می‌توانست قیمت‌ها را همسو با‌ تورم افزایش دهد و به این‌ترتیب به نوعی در مقابل تورم مقاوم بود) و نیازی به سرمایه جدید نداشت، و به خوبی اداره شده می‌شد و البته با قیمتی بسیار جالب در دسترس بود؛ پس برای خرید درنگ نکرد.در حالی که وال‌استریت با‌ترس از زیان، جلو می‌رفت و آن را «ریسک» نامیده بود، بافت و دیگر سرمایه‌گذارانی که می‌دانستند چگونه ارزیابی‌های درست انجام دهند، پول زیادی به دست آوردند. به گونه‌ای جالب، اغلب اوقات که بازار در حال سقوط است، افراد محافظه کار سیاست «منتظر شدن و مشاهده کردن» را اتخاذ می‌کنند؛ در حالی‌که آن دسته از سرمایه‌گذارانی که از اولین قانون سرمایه‌گذاری، «هرگز پول از دست نده» پیروی می‌کنند، دقیقا برخلاف دسته اول عمل می‌کنند و با تمام قدرت وارد صحنه خرید می‌شوند.پس از آنکه بافت سرمایه‌گذاری خود را انجام داد، قیمت سهام واشنگتن پست همچنان به سقوط خود ادامه داد. در واقع، این سرمایه‌گذاری بافت، دو سال پیش از آنکه بازار به میانگین قیمت خرید این سهم برای او یعنی ۷۵/۲۲ دلار بازگردد، شکل گرفت. اما بافت توجهی به قیمت سهام نداشت. تمرکز او بر معیارهای سرمایه‌گذاری خودش، در ارزیابی کیفیت آن کسب و کار بود، و آن کیفیت در حال بهبود بود.

راهبردهای چهارگانه و اسراتژیک کنترل ریسک

شوارتز، سرمایه‌گذار مشهور به شیوه‌ای کاملا متفاوت، به قطعیت در سرمایه‌گذاری می‌رسد. او نیز همچون بافت به ارزیابی سرمایه‌گذاری‌های خود می‌پردازد (تمام سرمایه‌گذاران موفق چنین کاری می‌کنند) اما شوارتز از معیارهای سرمایه‌گذاری کاملا متفاوتی استفاده می‌کند.عامل حیاتی در موفقیت شوارتز کنترل جدی و فعالانه ریسک است، بدین منظور از چهار راهبرد استفاده می‌کند:

١ ـ عدم سرمایه‌گذاری،٢ ـ کاهش میزان ریسک، ٣ ـ کنترل جدی ریسک،٤ ـ کنترل ریسک از طریق محاسبات آماری

کنترل پنجمی برای اجتناب از ریسک وجود دارد که از سوی اکثر مشاوران سرمایه‌گذاری به شدت توصیه می‌شود: متنوع سازی. اما به عقیده سرمایه‌گذاران خبره، متنوع سازی کاری بیهوده است. هیچ سرمایه‌گذار موفقی، خود را تنها با یکی از این راهبردهای اجتناب از ریسک محدود نمی‌کند. برخی (همچون شوارتز) از تمام این راهبردهای چهارگانه استفاده می‌کنند که در ادامه تشریح می‌شوند.

عدم سرمایه‌گذاری

این راهبرد را همیشه می‌توان انتخاب نمود: تمام پول خود را در (اوراق مشارکت) کوتاه‌مدت (سرمایه‌گذاری بدون ریسک) قرار دهید و دیگر نگران نباشید. گرچه ممکن است تعجب آور باشد، اما این راهبرد توسط هر سرمایه‌گذار موفقی مورد استفاده قرار می‌گیرد: هنگامی که آنها نمی‌توانند سرمایه‌‌گذاری مناسبی پیدا کنند که معیارهای آنها را در بر داشته باشد، «به هیچ وجه» سرمایه‌گذاری نمی‌کنند. اما این قانون ساده نیز توسط بسیاری از مدیران حرفه‌ای صندوق‌های سرمایه‌گذاری، نقض می‌شود. برای مثال در یک بازار رو به کاهش، آنها موجودی سهام خود را به موارد به اصطلاح امنی همچون اوراق قرضه بلندمدت تغییر می‌دهند، بر مبنای این نظریه که این اوراق نسبت به سهام معمول با ریسک کمتری مواجه هستند. برعکس، در مواقع حبابی بازار به جای کنار نشستن و خرید اوراق بدون ریسک، به خرید دیوانه‌وار سهام می‌پردازند. چرا؟ چون نمی‌توانند در برابر سرمایه‌گذاران ظاهر شوند و به افرادی که منتظرند بگویند که نمی‌دانند در این لحظه چه کاری باید انجام دهند.

کاهش میزان ریسک

این راهبرد، مبنای اصلی رویکرد کلی وارن بافت در سرمایه‌گذاری است. بافت، مانند تمام سرمایه‌گذاران خبره، تنها در زمینه‌ای که درک می‌کند و در مورد آن مهارت خودآگاه و ناخودآگاه دارد، سرمایه‌گذاری می‌کند.اما بافت از این هم فراتر می‌رود: روش او در اجتناب از ریسک، به صورت بخشی از معیارهای سرمایه‌گذاری او است. او تنها هنگامی سرمایه‌گذاری می‌کند که بتواند با قیمتی بسیار پایین‌تر از تخمین خود در مورد ارزش آن شرکت، خرید کند. بافت این کار را «حاشیه ‌ایمنی» خود می‌نامد.با پیروی از این رویکرد، تقریبا تمام کار پیش از آنکه سرمایه‌گذاری صورت پذیرد، انجام شده است. (به طوری‌ که بافت می‌گوید: «هنگامی که می‌خرید، سود خود را به‌دست آورده‌اید.») این فرآیند انتخاب منجر به چیزی می‌شود که بافت آن را «رویدادهایی با احتمال بالا» می‌نامد: سرمایه‌گذاری‌هایی که در زمینه قطعیت در کسب سود در حد اوراق خزانه ایالات متحده هستند!

ریسک را فعالانه مدیریت کنید

این راهبرد عاملی حیاتی در موفقیت شوارتز به شمار می‌رود. مدیریت ریسک کاملا متفاوت از کاهش ریسک می‌باشد. در صورتی که به اندازه کافی میزان ریسک را کاهش داده باشید، می‌توانید به خانه بروید و با خیال راحت بخوابید، یا به تعطیلات بلندمدت بروید.مدیریت جدی و فعالانه ریسک نیازمند توجه کاملا متمرکز نسبت به نظارت دائم بر بازار (گاهی اوقات این نظارت، دقیقه به دقیقه است) و همچنین نیازمند توانایی اقدام فوری با آرامش کامل در مواقعی که روند امور باید تغییر کند (هنگامی که مشکلی تشخیص داده می‌شود یا زمانی که راهبرد رایج از مسیر خود خارج می‌شود)، است.توانایی شوارتز در مدیریت ریسک، در مدت اشغال بوداپست توسط نازی‌ها در وجود او نقش بست، همان هنگامی که ریسک هر روز او مواجه شدن با مرگ بود. پدر او که بازمانده‌ای خبره از جنگ و اشغال بود، سه قانون در مورد ریسک به جورجی آموخت که هنوز هم نیز راهنمای او هستند:

١. خوب است که تا حد امکان متحمل ریسک نشوی.

٢. هنگامی که ریسکی را پذیرفتی، هرگز تمام سرمایه خود را در آن وارد نکن.

٣. همیشه در هر اقدامی در زندگی ریسک خود را تشخیص بده و مدیریت کن.

غلبه بر کاهش شتاب زده قیمت

شوارتز در سال ١٩٨٧، قصد داشت سهام صندوق کوآنتوم را بفروشد تا براساس فرضیه‌اش مبنی بر اینکه فروپاشی مالی ژاپن بازار در راه است از طریق فروش سهام در توکیو و خرید آتی سهام در S&P نیویورک، سود کسب کند.

اما در دوشنبه سیاه، یعنی ١٩ اکتبر ١٩٨٧، طرح او تحقق نیافت. شاخص داوجونز سقوطی ۶/۲۲ درصدی را به ثبت رساند، که تا امروز بزرگ‌ترین سقوط یک روزه در تاریخ این شاخص محسوب می‌شود. در همین روز، در توکیو، دولت از بازار حمایت کرد. شوارتز در راهبرد خود از هر دو سو متضرر شد.

به گفته استنلی دراکن میلر که دو سال پس از آن مدیریت صندوق کوآنتوم را به عهده گرفت، «شوارتز از ابزار اهرم استفاده کرده بود و حتی حیات صندوق با تهدید روبه‌رو شده بود.»

شوارتز هیچ‌ گونه‌تردیدی به خود راه نداد. او با پیروی از قانون سوم خود در مدیریت ریسک، فورا اقدام به رها شدن از این وضعیت کرد، اما از آنجا که سرمایه‌گذاری‌های او بسیار زیاد بود، فروش او باعث پایین آمدن بیشتر قیمت شد. شوارتز سهام معاملات آتی خود را به قیمت هر سهم ٢٣٠ دلار پیشنهاد کرد و هیچ کس تمایلی به خرید آن نشان نداد و حتی تا ٢٢٠، ٢١۵، ٢٠۵ یا ٢٠٠ نیز کاهش یافت. در نهایت آنها را در حدود ١٩۵ تا ٢١٠ به پول نقد تبدیل کرد. عجیب این بود که با خروج شوارتز از این وضعیت، فشار فروش از بین رفت و بازار به ناگاه به وضعیت سابق خود بازگشت و سهام مورد نظر با نرخ ۵۰/۲۴۴ در آن روز بسته شد.شوارتز تمام سود آن سال خود را از دست داده بود،اما ادامه دادن به حیات در درجه اول قرار داشت. هیچ چیز مهم‌تر از آن نبود. شوارتز از حرکت نایستاد،‌تردید نکرد، برای بررسی کردن مکث نکرد، رویدادهای آینده را حدس نزد و حتی تلاش نکرد که متوجه شود آیا با توجه به تغییر شرایط و امکان برگشت بازار به وضعیت بهتر باید دست نگه دارد یا خیر. تنها کاری که انجام داد این بود که از این وضعیت خارج شد.روش سرمایه‌گذاری شوارتز، طرح یک فرضیه در مورد بازار و سپس توجه به بازار برای تشخیص صحیح یا غلط بودن آن فرضیه می‌باشد. در اکتبر ١٩٨٧، بازار به او می‌گفت که کاملا اشتباه کرده است. هنگامی که بازار فرضیه او را از بین برد، شوارتز دیگر دلیلی برای حفظ سرمایه‌گذاری‌هایش نداشت. از آنجا که او در حال از دست دادن پول بود تنها چاره‌ای که برای او وجود داشت، عقب‌نشینی شتاب‌زده بود.فروپاشی مالی سال ١٩٨٧، سایه‌ای از تباهی و تاریکی بر وال‌استریت گستراند که ماه‌ها ادامه یافت. دراکن میلر در این مورد گفت: «تقریبا هر مدیری که می‌شناسم گرفتار آن بحران مالی شده است، و پس از آن جریان دچار بهت و گیجی شده است»، «تمامی آنها ناکارآمد شده‌اند، و منظورم اسامی مشهور در تجارت و معامله می‌باشد.»به همین‌ترتیب، مایکل اشتاین‌هارت، مدیر برجسته یک صندوق صادقانه اذعان می‌کند که: «به حدی افسرده بودم که دیگر نمی‌خواستم ادامه دهم. مسوولیت فروپاشی مالی را بیش از حد به خود مربوط دانستم. موضوع زمان‌بندی دائما به ذهنم خطور می‌کرد. هشدارهای پیش‌گویانه که در اوایل سال ارائه کرده بودم، زیان‌ها را برایم دردناک‌تر می‌کرد. شاید درایت خود را از دست داده بودم. شاید دیگر به خوبی قبل نبودم. اعتماد به نفسم از بین رفته بود. احساس تنهایی می‌کردم.»اما شوارتز اینگونه نبود. او متحمل یکی از بزرگ‌ترین ضربه‌ها شده بود، اما اصلا تحت تاثیر قرار نگرفته بود. شوارتز دو هفته بعد به بازار برگشت در حالی که قصد فروش دلار در حجم قابل توجهی را در سر می‌پروراند، زیرا کنترل ریسک را بلد بود، زیرا از قوانین خود پیروی کرد، و فورا این بحران را پشت سر گذاشت. در نهایت، صندوق کوآنتوم با ۵/۱۴ درصد رشد آن سال به پایان رساند.

عدم ارتباط احساسی

راهبردی ذهنی که سرمایه‌گذاران خبره را متمایز می‌سازد، این است که آنها می‌توانند ارتباط میان احساسات خود با بازار را به طور کامل قطع کنند. بدون توجه به آنچه در بازار رخ می‌دهد، آنها از لحاظ احساسی تحت تاثیر قرار نمی‌گیرند و همیشه به طور منطقی عمل می‌کنند. البته ممکن است احساس شادی یا غم کنند و عصبانی یا هیجان زده شوند، اما این توانایی را دارند که فورا آن احساس را کنار گذاشته و ذهن خود را آزاد سازند.

قرار گرفتن در وضعیتی که احساسات شما فرمان دهد، باعث می‌شود تا در برابر ریسک بازار آسیب‌پذیر شوید. سرمایه‌گذاری که مغلوب احساسات خود شده است، حتی اگر از لحاظ عقلی و منطقی به خوبی بداند که در هنگام بروز مشکل چه کاری باید انجام دهد غالبا توان فکر کردن را از دست می‌دهد، و دائما در تب و تاب است که چه اقدامی انجام دهد و در نهایت تنها برای آسوده شدن از این اضطراب، دارایی خود را با زیان می‌فروشد.

بافت در روش سرمایه‌گذاری خود این فاصله ضروری از احساسات را حفظ می‌کند. تنها موضوع مورد توجه او این است که آیا سرمایه‌گذاری‌های او با معیارهایش منطبق است یا خیر. در صورتی که آنها منطبق باشند، او شاد است بدون توجه به اینکه بازار چگونه آنها را ارزشگذاری می‌کند. در صورتی که هر یک از سهام او دیگر با معیارهایش منطبق نباشد، بافت آن سهم را می‌فروشد بازهم بدون در نظر گرفتن اینکه بازار چگونه آن را نرخ گذاری می‌کند.

من خطا‌پذیر هستم

همچون بافت، روش سرمایه‌گذاری شوارتز نیز به او کمک می‌کند تا از لحاظ احساسی فاصله‌اش را با بازار حفظ کند. شوارتز مبنای سرمایه‌گذاری را بر فرضیه خود درباره اینکه یک بازار خاص چگونه و به چه دلیل پیش می‌رود، قرار می‌دهد. استفاده از واژه «فرضیه» به خودی خود نشانگر موضعی غیر‌قطعی در مورد یک تصمیم سرمایه‌گذاری از سوی فرد است. با این حال، همان‌طور که پیش‌بینی عمومی او مبنی بر اینکه «فروپاشی مالی سال ٨٧» از ژاپن شروع می‌شود و نه از آمریکا، شاهدی بر این امر است که موارد بسیاری وجود داشته که شوارتز در مورد اقدام بعدی «آقای بازار» مطمئن بوده است. هنگامی که آن اتفاق منطبق با تصور او رخ نداده، او کاملا شگفت زده شده است.خصوصیتی که دیگر باورهای شوارتز را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد، یقین او در این مورد است که او خطاپذیر است، همان‌طور که مشاهده خواهیم کرد این مورد مبنای فلسفه سرمایه‌گذاری او است.به این‌ ترتیب هنگامی که بازار به او ثابت می‌کند که اقدام او صحیح نیست، او فورا متوجه می‌شود که مرتکب اشتباهی شده است. بر‌خلاف بسیاری از سرمایه‌گذاران، او نمی‌گوید که «روند بازار اشتباه است» و به سرمایه‌گذاری خود نمی‌چسبد. تنها کاری که انجام می‌دهد این است که از آن سهم خارج می‌شود.در نتیجه، او قادر است که درگیری خود با سهم را به طور کامل متوقف کند، و به این ‌ترتیب در نظر دیگران بی‌احساس و خویشتن دار به نظر برسد.

کنترل ریسک از طریق محاسبات

چهارمین راه برای کنترل ریسک، عمل کردن مانند یک شرکت بیمه است. شرکت بیمه به صدور بیمه نامه عمر می‌پردازد، بدون توجه به اینکه تاریخ پرداخت خسارت آن چه موقع فرا خواهد رسید. این تاریخ ممکن است فردا یا صد سال دیگر باشد. برای شرکت بیمه تفاوتی ندارد. شرکت بیمه در مورد تاریخ فوت بیمه شدگان یا اینکه خانه همسایه شما چه زمانی طعمه حریق می‌شود یا مورد‌ سرقت قرار می‌گیرد یا درباره هر مورد خاص دیگری که بیمه می‌کند، هیچ‌گونه پیش‌بینی انجام نمی‌دهد. شرکت بیمه از طریق صدور بیمه نامه‌های بسیار می‌تواند با میزان قطعیت بالا به پیش‌بینی میانگین پولی که هر سال باید پرداخت کند، بپردازد.با در نظر گرفتن میانگین‌ها، و نه رویدادهای خاص، شرکت بیمه نسبت به متوسط انتظار وقوع یک رویداد، میزان حق بیمه خود را تعیین خواهد کرد. بنابراین حق بیمه‌ای که برای بیمه عمر شما در نظر گرفته می‌شود، بر مبنای میانگین طول عمر شخصی با جنسیت و وضعیت پزشکی و سن شما در زمان عقد قرارداد، تعیین می‌شود. شرکت بیمه هیچ گونه قضاوتی در مورد طول عمر شما نمی‌کند. شخصی که حق بیمه‌ها و ریسک‌ها را محاسبه می‌کند، کارشناس بیمه نامیده می‌شود، که به همین دلیل این روش از کنترل ریسک را «کنترل ریسک از طریق محاسبات» می‌نامند. این رویکرد بر مبنای میانگین چیزی که «انتظار وقوع ریسک» خوانده می‌شود، استوار است. با وجود اینکه ممکن است سرمایه‌گذار خبره نیز از چنین اصطلاح پذیرفته شده‌ای استفاده کند، اما آنچه سرمایه‌گذار خبره به دنبال آن است، میانگین انتظار حصول سود می‌باشد.برای مثال، اگر شما هنگامی که با یک سکه شیر یا خط می‌اندازید، یک دلار روی شیر آمدن سکه شرط‌بندی کنید، شانس شما برای بردن یا باختن ۵٠ به ۵٠ است. میانگین انتظار حصول سود برای شما صفر است. اگر هزار بار شیر یا خط بیندازید و هر بار یک دلار شرط بندی کنید، باید انتظار داشته باشید که تقریبا با همان میزان پولی که شروع کردید، شرط‌بندی را به پایان رسانید.شانس برد پنجاه- پنجاه نباید برای افراد جالب باشد، به ویژه پس از آنکه هزینه‌ها و کمیسیون معاملات را پرداخت کرده‌اید. اما اگر شانس برد ۵۵ درصد به سود شما باشد، داستان فرق می‌کند. از آنجا که میانگین انتظار حصول سود شما به ۱/۰ درصد می‌رسد، مجموع مبلغی که در مجموعه‌ای از رویدادها برنده شده‌اید فراتر از مجموع زیان‌های شما خواهد بود، بنابراین روی هر یک دلار که سرمایه‌گذاری می‌کنید، می‌توانید به طور میانگین انتظار بازگشت ۱/۱ دلار را داشته باشید.

سرمایه‌گذاری بر مبنای آمار و محاسبات

هنگامی‌که وارن بافت سرمایه‌گذاری را آغاز کرد، رویکردی بسیار متفاوت از آنچه امروز دنبال می‌کند، داشت. او شیوه مشاور خود، بنجامین گراهام، را اتخاذ کرده بود؛ سیستم او بر مبنای محاسبات بود.

هدف گراهام، خرید سهام معمولی با قیمتی کمتر از ارزش واقعی آنها بود، «هنگامی که می‌توان سهام مورد نظر را به میزان دو سوم یا کمتر از ارزش مشخص شده آنها خرید.» او ارزش مورد نظر را تنها از طریق تحلیل و بررسی اطلاعاتی که بطور عمومی در دسترس همگان بود، مشخص می‌کرد، و منبع اصلی اطلاعات او گزارشات مالی شرکت‌ها بود.ارزش دفتری یک شرکت، معیار اولیه او از ارزش ذاتی آنها بود. حوزه سرمایه‌گذاری ایده‌آل او شرکتی بود که با قیمتی بسیار پایین‌تر از ارزش ذاتی آن شرکت یا ارزش دارایی‌های آن شرکت، هنگام فروش، قابل خریداری باشد. اما یک سهم بنا به دلایلی منطقی ممکن است ارزان باشد. از جمله آن دلایل اینکه، آن صنعت ممکن است رو به زوال باشد، ممکن است مدیریت بی‌کفایت باشد، یا این امکان وجود دارد که یکی از رقیبان محصول برتری ارائه کند که تمام مشتریان شرکت را به سوی خود جذب کند. احتمالا چنین اطلاعاتی را در گزارش سالانه یک شرکت نمی‌یابید.گراهام تنها با تجزیه و تحلیل این ارقام نمی‌توانست دلیل ارزان بودن این سهام را دریابد. بنابراین، برخی از خریدهای او با شکست روبه‌رو شد، برخی از آنها به سختی تغییر قیمت دادند، و برخی از آنها نیز به میزان ارزش ذاتی خود و فراتر از آن رشد کردند. گراهام تقریبا از پیش نمی‌دانست که کدام سهام در کدام دسته قرار خواهد گرفت.به این ‌ترتیب چگونه می‌توانست منفعت کسب کند؟ او از خرید بسیاری از انواع این سهام، اطمینان حاصل می‌کرد، بنابراین سودهایی که از بالارفتن ارزش این سهام به‌دست می‌آمد بیش از زیان‌هایی بود که از سهام دیگر ناشی می‌شد. این روش، رویکرد محاسباتی در مدیریت ریسک است. همان طور که یک شرکت بیمه خواهان صدور بیمه آتش‌سوزی برای تمامی اعضای طبقه خاصی از ریسک‌ها می‌باشد، به همین‌ترتیب گراهام نیز خواهان خرید تمامی اعضای طبقه خاصی از سهام بود. شرکت بیمه به طور خاص نمی‌داند که خانه چه کسی بر اثر آتش سوزی از بین می‌رود، اما می‌تواند در این مورد که هر چند وقت یک بار مجبور به پرداخت هزینه خسارت آتش سوزی می‌شود، کاملا مطمئن باشد. به طرز مشابهی، گراهام نیز نمی‌دانست که کدامیک از سهامش با افزایش قیمت روبه‌رو می‌شود، اما می‌دانست که به طور میانگین، چه درصد قابل پیش‌بینی از سهامی که خریده است با افزایش قیمت روبرو خواهند شد.یک شرکت بیمه تنها از طریق فروش بیمه‌نامه با قیمت صحیح و محاسبه شده می‌تواند پول بدست آورد. گراهام نیز مجبور بود با قیمت درست خرید کند، و در صورتی که بیش از اندازه پرداخت می‌کرد، به جای آنکه منفعت کسب کند، زیان می‌کرد.رویکرد محاسباتی قطعا فاقد ویژگی رویایی سرمایه‌گذار خبره، که به گونه‌ای سحرآمیز تنها سهامی که با افزایش قیمت تقریبا قطعی در آینده روبه‌رو هستند را می‌خرد، است. با این حال، این روش بیش از هر روش دیگری از سوی سرمایه‌گذاران موفق مورد استفاده قرار می‌گیرد. کسب موفقیت به این بستگی دارد که دسته کوچکی از سرمایه‌گذاری‌ها تشخیص داده شود که در مجموع، میانگین انتظار حصول سود در مورد آنها مثبت باشد.بافت کار خود را با این روش آغاز کرد و هنوز هنگامی که به انجام معاملات ارز می‌پردازد از این روش پیروی می‌کند. این روش همچنین در موفقیت شوارتز دخیل بوده است و مبنای بیشتر سیستم‌های معامله کالا می‌باشد.

تفکر سنتی در مورد ریسک را تغییر دهید

اغلب سرمایه‌گذاران بر این باورند که با پذیرش ریسک بیشتر می‌توانید انتظار منفعت بیشتری داشته باشید.اما بر‌خلاف این تفکر عام، سرمایه‌گذار خبره اعتقادی به رابطه این چنینی میان ریسک و پاداش ندارد. او با سرمایه‌گذاری تنها در مواقعی که انتظار حصول سود مثبت است، متحمل ریسک بسیار کمی شده یا متحمل هیچ گونه ریسکی نمی‌شود. بنابراین، سرمایه‌گذار خبره تنها وقتی پول خود را رو می‌کند که با یک گزینه سرمایه‌گذاری با حداقل ریسک و انتظار سود بالا مواجه است. به قول یکی از سرمایه‌گذاران خبره: «موقعیت سرمایه‌گذاری باید آنقدر خوب باشد که روبه‌رویتان فریاد بزند؛ در غیر این صورت آن را فراموش کنید!»

منبع: www.bourse۲۴.ir