روانشناسی بازار سهام
واقعیت بازار را دستکم نگیرید
گروه بورس- هرچند وارن بافت و جورجی شوارتز هر دو سرمایهگذاران موفق و در عین حال شناخته شدهای در جهان هستند، اما هر یک روش خاص خود را برای رسیدن به ثروت طی کردهاند. اما جالب است بدانید فرد موفقی همچون شوارتز از ابتدا تمایلی به ثروتمند شدن نداشته است و برخلاف بافت، شوارتز هرگز قصد نداشت تا سرمایهگذار یا تاجر شود. در واقع او به عنوان یک نوجوان، خود را نوعی اصلاح طلب اقتصادی همچون جان مینارد کینز تصور میکرد، یا حتی دانشمندی همچون انیشتین را الگوی خود قرار داده بود. به اینترتیب، در سال ١٩٤٩ دو سال پس از فرار از مجارستان در دانشکده اقتصاد لندن ثبتنام کرد، تا اقتصاد و علوم سیاسی بینالملل بخواند. دانشگاه LSE مکانی برای رشد سوسیالیسم بود و تفاوت چندانی با دیگر دانشگاههای آن زمان نداشت.
اما LSE شاهد حضور دو نفر از متفکرین قدیمی، یعنی اقتصاددان بازار آزاد، فردریش فانهایک و کارل پاپر فیلسوف، بود. شوارتز از هر دو نفر نکاتی آموخت، اما پاپر به الگوی فکری او بدل شد و تاثیر فکری و عقلی عمدهای بر زندگی او داشت.
پاپر چارچوبی فکری برای شوارتز فراهم آورد که بعدها در فلسفه سرمایهگذاری و روش سرمایهگذاری او، تکامل یافت. شوارتز پس از اینکه در نوشتن یک کتاب ناموفق عمل کرد، به فعالیتهای مالی بازگشت. از آن زمان به بعد او به بازارهای مالی به عنوان آزمایشگاهی نگاه کرده است که میتواند ایدههای فلسفی خود را در آن آزمایش کند.
دیدگاههای ما نسبت به جهان، ناقص و تحریف شدهاند
شوارتز در این زمینه میگوید: من به این نتیجه رسیدم که اساسا تمام دیدگاههای ما نسبت به جهان تا حدودی ناقص و تحریف شده است. او با بیان صادق بودن این کشف در مورد خودش، اینگونه نتیجهگیری کرد: «من خطاپذیر هستم.» این تنها یک مشاهده نبود، بلکه به یک اصل عملیاتی و باور غالب برای او تبدیل شد.
اغلب مردم قبول دارند که دیگران مرتکب اشتباه میشوند. اغلب آنها میپذیرند که در گذشته مرتکب اشتباهی شدهاند. اما چه کسی درست در هنگام تصمیمگیری، علنا تصدیق میکند که خطاپذیر است؟ تعداد بسیار کمی اینگونه هستند، همان طور که شوارتز در اظهارنظر خود درباره شریک سابقش، جیمی راجرز (مدیر صندوق کوانتوم) میگوید: تفاوت عمده جیم راجرز با من این بود که جیم فکر میکرد دیدگاه رایج همیشه اشتباه است، در حالی که من فکر میکردم که ما نیز ممکن است در اشتباه باشیم.
هنگامی که شوارتز در حیطه سرمایهگذاری فعالیت میکند، نسبت به این موضوع آگاه است که ممکن است اشتباه کند و نسبت به فرآیندهای فکری خود نیز منتقد است. این ویژگی باعث ایجاد انعطاف و چابکی ذهنی بینظیری در او شده است.
باورها و پیامدها
اگر به گونهای که شوارتز باور دارد، دیدگاه همه افراد نسبت به جهان «تا حدودی ناقص و تعریف شده» باشد، بنابراین درک ما از جهان نیز الزاما ناقص و غالبا اشتباه است. برای ارائه نمونهای برجسته از این موضوع، میتوان گفت هنگامی که کریستف کلمب سفر خود در اقیانوس اطلس به سوی هند را آغاز کرد، همه بر این باور بودند که زمین مسطح است و او از لبه دنیا سقوط خواهد کرد، ولی کار او شاهکاری در زمینه جهت یابی بود که هرگز دوباره در تاریخ رخ نخواهد داد.
شوارتز از همین خصوصیت کور شدن و ندیدن واقعیت توسط افراد در سرمایهگذاری استفاده کرد. زمانی که صندوق کوآنتوم را ایجاد کرد، به آزمایش نظریه خود پرداخت، به اینترتیب که در جستوجوی گرایشهای در حال توسعه بازار یا تغییرات ناگهانی بود در حالی که هیچ کس متوجه این عوامل نشده نبود.
در سال ١٩٧۲، شوارتز با توجه به این موضوع که مدیریت بانکها به دست جوانترها خواهد افتاد و به دنبال آن حاشیه سود آنها افزایش خواهد داشت، گزارشی با عنوان «عاملی برای رشد بانکها» منتشر و پیشبینی کرد که سهام بانکها در شرفترقی است. او برخی از بانکهایی که مدیریت بهتری داشتند را معرفی کرد. در این هنگام، افزایش ارزش سهام بانکها آغاز شد و شوارتز سودی ۵٠ درصدی به دست آورد.
چگونه باورها واقعیتها را تغییر میدهند؟
به عقیده شوارتز، برداشتهای تحریف شده ما، عاملی در شکلگیری رویدادها هستند. به طوری که او میگوید «آنچه باورها انجام میدهند تغییر واقعیتها است.»
همچنین شوارتز معتقد بود تغییرات در قیمتهای سهام باعث تغییر بیشتر قیمتها در آینده میشود. این نظریه شاید مضحک به نظر برسد، اما مضحک نیست. برای مثال، هنگامی که قیمتهای سهام افزایش مییابد، سرمایهگذاران احساس میکنند که ثروتمندتر شدهاند و پول بیشتری خرج میکنند؛ در نتیجه فروش و سود شرکت بالا میرود. تحلیلگران والاستریت به این «فضای رونق در حال رشد» اشاره میکنند و به سرمایهگذاران تاکید میکنند که خرید کنند. این امر باعث میشود تا ارزش سهام بالاتر رود و سرمایهگذاران باز هم ثروتمندتر شوند، بنابراین، بیشتر خرج میکنند و به همینترتیب این روند ادامه مییابد. این چیزی است که شوارتز آن را «فرآیند انعکاسی» مینامد؛ تغییر در قیمت سهام باعث تغییر در وضعیت بنیادی شرکت شده که در پی آن افزایش بیشتری در قیمت سهام را توجیه میکند. این فرآیند به همینترتیب ادامه مییابد.
انعکاس یک حلقه بازخوردی است: برداشتها، واقعیتها را تغییر میدهند و واقعیتها، برداشتها را دستخوش تغییر میکنند. مانند اتفاقی که با سقوط بات، واحد پول تایلند، در سال ١٩٩٧ رخ داد.
در جولای ١٩٩٧، بانک مرکزی تایلند اجازه داد تا واحد پولی این کشور شناور شود. بانک انتظار تضعیف ارزش پول در حدود ۲٠ درصد را داشت، اما در ماه دسامبر بات از نسبت برابری ۲۶ بات به ۱ دلار آمریکا به بیش از ۵٠ بات در مقابل همین واحد پول سقوط کرد که حاکی از سقوطی ۵٠ درصدی بود.بانک مرکزی تشخیص داد که ارزش واقعی بات ٣٢ به ۱ دلار آمریکا بوده است. این میزان، احتمالا طبق مدلهای نظری برای ارزشگذاری ارز به دست آمده بود. آنچه که بانک از منظور کردن آن غافل ماند، آثار تشدیدشونده رفتار سرمایهگذاران بود.
تایلند یکی از کشورهای «ببرهای آسیایی» بود، کشوری که به سرعت در حال رشد بود و به نظر میرسید در مسیری که ژاپن رفته بود، گام بر میدارد. از آنجا که دولت تایلند، ارزش بات را با دلار آمریکا تنظیم کرده بود، به همین دلیل بات به عنوان واحد پولی که از ثبات برخوردار است، به شمار میآمد. بنابراین، بانکداران بینالمللی از دادن میلیاردها دلار وام به شرکتهای تایلندی خرسند بودند و تایلندیها نیز بسیار خوشحال بودند که از آنها وام بگیرند، زیرا نرخ بهره دلار آمریکا پایینتر بود.
هنگامی که این واحد پولی سقوط کرد، ارزش بدهیهای شرکتهایی که باید بر مبنای دلار آمریکا بازپرداخت میکردند، هنگامی که بر مبنای بات محاسبه شد ناگهان به ارقام سرسام آوری تبدیل شد.
سرمایهگذاران با دیدن چنین حادثهای، سهام تایلندی خود را زیر قیمت فروختند. خارجیها در حالی که هیجان زده شده بودند باتهای خود را به دلار تبدیل کردند و به کشور خود بردند. بات با سقوط بیشتری مواجه شد. هر چه پیش میرفت بیشتر به نظر میرسید که شرکتهای تایلندی هرگز قادر به بازپرداخت بدهیهای خود نخواهند بود. تایلندیها و خارجیها هر دو همچنان به فروش ادامه دادند.شرکتهای تایلندی هزینههای خود را کم کردند و کارکنان خود را اخراج نمودند. بیکاری به سرعت افزایش یافت، کارگران پول بسیار کمی برای هزینه کردن داشتند ـ و آنهایی که هنوز پولی برای خرج کردن داشتند، به خاطر عدم اطمینان از آینده آن را نگه داشته بودند. آینده بسیاری از شرکتهای تایلندی، حتی آنهایی که بدهی دلاری چندانی نداشتند، روز به روز بیثباتتر و پرخطرتر به نظر میرسید. در نهایت هم اقتصاد تایلند سرنگون شد.
هنگامیکه بات سقوط کرد، اقتصاد تایلند از درون منفجر شد و بات بیشتر سقوط کرد. تغییر در قیمتهای بازار باعث تغییر شدیدتر در قیمتهای بازار شده بود! این همان نظریه شوارتز است.
برتری سرمایهگذار خبره
فلسفه سرمایهگذار خبره به توصیف واقعیت سرمایهگذاری، چگونگی عملکرد بازار، چگونگی تعیین ارزش و دلیل تغییر قیمتها میپردازد و راهنمای سرمایهگذار در اقداماتش خواهد بود. فلسفه سرمایهگذار، معیارهای سرمایهگذاری او را روشن میسازد و این امکان را به او میدهد تا با میزان قابل قبولی از قطعیت، به تشخیص «رویدادهایی با احتمال بالا» بپردازد.
سرمایهگذاری تا حدود بسیار زیادی، فرآیندی فکری است و اگر تنها یک عامل باشد که سرمایهگذار خبره را متمایز سازد، آن عامل میزان تفکری است که او دارد.بافت و شوارتز هر دو فلسفههای بسیار مفصل و منحصر به فردی را برای خود ایجاد کردهاند. هر اقدامی که آنها انجام میدهند نشانگر گستردگی و عمق تفکر قبلی آنها است. آنها پیش از آنکه یک ده سنتی سرمایهگذاری کنند، عمیقا درباره هر سرمایهگذاری فکر میکنند.
فلسفه سرمایهگذار خبره، همچنین از لحاظ روانی، حاشیه امنیت مستحکمی برای او ایجاد میکند: این حاشیه امنیت همان چیزی است که سرمایهگذار خبره را قادر میسازد تا در حالی که اطرافیانش در حال سقوط هستند، همچنان خود را حفظ کند. آنها از رفتارهای رونق و رکود بازار به خوبی آموختهاند که واکنش مثبت و منفی بازار همواره مبالغهآمیز و تحریف شده است و بدین ترتیب به بهترین نحو از اشتباهات بازار استفاده میکنند.
من شایسته موفقیت در بازار هستم
فلسفه سرمایهگذاری شما نشانگر باورهای شما درباره دنیای پیرامون میباشد؛ باورهایی که شما به عنوان یک سرمایهگذار درباره خود دارید، بسیار مهم است. بافت و شوارتز هر دو باورهای مشترکی درباره خودشان دارند که از عوامل اصلی موفقیت آنها میباشد.آنها بر این باورند که شایسته موفقیت و بهدست آوردن پول هستند.
آنها بر این باورند که مسوول سرنوشت مالی خود هستند و خودشان (و نه بازارها یا برخی نیروهای بیرونی) باعث به وجود آمدن سود و زیانهایی هستند که همگی تحت کنترل آنها هستند.
این باورها به صورت نیمه خودآگاه شکل گرفتهاند و در پشت اعتماد به نفسی قرار دارند که سرمایهگذار خبره در بهکارگیری فلسفه سرمایهگذاری خود، آن را بروز میدهد.
مطب روانشناسان مملو از افرادی است که به موفقیت رسیدهاند، با این حال هماکنون غمگین هستند، زیرا به طور نیمه خودآگاه از موفقیت میترسند یا عمیقا احساس میکنند که شایسته موفقیت نیستند؛ همچنین، اینگونه مطبها پر از افرادی است که باور نیمه خودآگاه آنها مبنی بر اینکه «من دوست داشتنی نیستم» روابط آنها را تخریب کرده است و همین طور پر از سرمایهگذارانی است که بیجهت بخشی از سودهای خود را از دست دادهاند، به این دلیل که واقعا احساس نمیکنند که استحقاق کسب پول را داشته باشند.
بخش اساسی موفقیت بافت و شوارتز این است که هیچکدام از آنها با این چنین باورهای محدودکنندهای، متوقف نشدهاند. درک این موضوع که چنین باورهایی بسیار مهم هستند، آسان است. اگر باور نداشته باشید که شایسته پول در آوردن هستید، آنگاه موفقیت در سرمایهگذاری شما را نگران میکند. احساسات شما به طور اجتنابناپذیر قضاوت شما را تحتالشعاع قرار میدهد و مرتکب اشتباهاتی میشوید و پول بهدست آمده را از دست میدهید.
به همینترتیب، تنها با پذیرش مسوولیت نتایج تصمیمات خود میتوانید کنترل اقدامات خود را در دست داشته باشید. این عبارت، به آن معنا نیست که میتوانید رویدادهای بیرونی را کنترل کنید، اما این توانایی را دارید که چیزهایی که در کنترل شما است را مشخص کنید و در همان موضع بمانید.
سرمایهگذارانی که بر مبنای راهنمایی کارگزار، یا آنچه که دوستانشان انجام میدهند، عمل میکنند و یا منبع اصلی تصمیمگیری در مورد سرمایهگذاری آنها، خبرها و شایعات هستند، همچون چوب پنبههایی هستند که بر روی امواج اقیانوس بالا و پایین میروند. آنها اجازه میدهند تا دیگران فعالیتهای آنها را کنترل کنند، بنابراین زمانی که پول از دست میدهند، لااقل خیالتان راحت است که تقصیر با آنها نیست؛ البته نتیجه اسفبار آن است که هرگز روش درست سرمایهگذاری را یاد نمیگیرند.
*منبع: WWW.bourse۲۴.ir
ارسال نظر