دیدگاه
چرا باید مسوولیت اجتماعی سازمان را جدی گرفت؟
در صحنهای از فیلم «رییس» ساخته مسعود کیمیایی میبینیم که «رییس» در گفتوگو با مخاطبی نامشخص از زمانی میگوید که تصمیم گرفته بود «رییس» باشد. او میگوید که برای «رییس» بودن یاد گرفته همیشه راه خودش را برود و هیچ وقت پشت سرش را هم نگاه نکند و به چیزی اهمیتی ندهد؛ پیام «رئیس» روشن است: برای موفق بودن فقط به خودت فکر کن و پیش برو، تنها چیزی که اهمیت دارد منافع تو است.
امیر حسین خالقی *
در صحنهای از فیلم «رییس» ساخته مسعود کیمیایی میبینیم که «رییس» در گفتوگو با مخاطبی نامشخص از زمانی میگوید که تصمیم گرفته بود «رییس» باشد. او میگوید که برای «رییس» بودن یاد گرفته همیشه راه خودش را برود و هیچ وقت پشت سرش را هم نگاه نکند و به چیزی اهمیتی ندهد؛ پیام «رئیس» روشن است: برای موفق بودن فقط به خودت فکر کن و پیش برو، تنها چیزی که اهمیت دارد منافع تو است. به باور برخی از افراد، راه «رئیس» بودن در کسبوکار هم چندان متفاوت نیست؛ سازمانها باید تنها به عملکردشان فکر کنند و کارآیی (Efficiency) خود را بالا ببرند. نیازی نیست سازمانها نگران پیامدهای کار خود روی دیگران باشند، کارهای مهمتری هست که باید به آنها پرداخت. کار اصلی سازمانها چیزی جز افزایش کارآیی نیست، زیرا سودآوری و بقا در گروی آن است و در این میان بسیاری همچون مشتریان، کارکنان و سازمانهای همکار هم بهرهمند میشوند.
هرچند برگرفتن چنین دیدگاهی در نگاه نخست پذیرفتنی مینماید اما دشواریهای آن کم نیست. هنری مینتزبرگ، اندیشگر نامدار مدیریت و سازمان، بر این باور است که کارآیی را نمیتوان مفهومی بیطرف و یکسره رها از ارزش (value free) دانست و در عمل کار به گونهای دیگر پیش میرود. میتوان دید که کارآیی تنها به کارآیی اقتصادی فروکاسته میشود، هزینه های اجتماعی با نام برونریزها (Externalities) نادیده گرفته میشوند و سیطره اخلاق اقتصادی راه را بر بیاخلاقی اجتماعی میگشاید. آیا به راستی چنین است و این نگرانیها بجاست؟ اگر هست چه باید کرد؟
اگر به تجربه تاریخی برگردیم، چنانچه بسیاری از نوشتههای نقادانه مدیریت هم به آن پرداختهاند، پیشرفت انسان و رشد جوامع به بهای از دست دادن بسیاری چیزها تمام شد؛ بهرهکشی از انسانها، ویرانی محیطزیست و از خودبیگانگی نمونهای از این آسیبها هستند. در ذهن بسیاری از ما سالهای آغازین و میانه سده بیستم که بسیاری پیشرفتهای بنیادین آدمی در آن دوره انجام گرفت، همبسته با تصویری تیره و ناخوشایند است؛ انسانهایی که همچون ماشینها کار میکنند و بهرهکشی میشوند، کارخانههایی با لولههای بلند که زمین را با دود سیاهشان میآلایند، جنگلهایی که از بین میروند و تولید انبوهی که همه چیز حتی هنر را همشکل و همسان میخواهد. میتوان این فجایع را دستاورد تاریخی کیشِ پرستشِ کارآیی دانست، تصویری که شوربختانه بسیار واقعی است و هنوز هم نمونههایی از این دست، به ویژه در کشورهای در حال توسعه، به چشم میآید.
حال که با واقعیتی تلخ روبهرو هستیم چه باید کرد؟ میدانیم که تنها بر اساس کارآیی پیش رفتن نامطلوب است و سرانجامی جز فاجعه ندارد، ولی آیا میتوان از سازمانها انتظار داشت به کارایی نیندیشند؟ آیا شدنی است که برای هر تصمیم سازمانی، تمامی پیآمدها و ذینفعان را در نظر گرفت؟ آیا وضع قوانین سفت و سخت و گستراندن سایه دولتها بر سازمانها کارساز است؟ پاسخها منفی است، ولی جای امیدواری هست. کسبوکارهای پیشرو راهی دیگر را پیش گرفتهاند: «مسوولیت اجتماعی سازمان».
آموزه مسوولیت اجتماعی سازمان فراخوانی است برای گسترده کردن فضای تصمیم و پرداختن به محیط گستردهتر. سازمانهایی که سودآورند و به پایداری خود در جامعه نیز میاندیشند. نخستین کار هر سازمان برای پیگیری مسوولیت اجتماعی سازمان، شناخت درست پیرامون خود است، سازمان ذینفعان دور و نزدیک خود را میشناسد، تلاش دارد تا از چگونگی ارتباط آنها با سازمان آگاه شود و با آنها گفتوگو کند و فرصتهای برد- برد را شکار کند. مسوولیت اجتماعی سازمان وظیفه (Duty) نیست، اطاعت محض از قانون و جامعه نیست، بلکه پیشدستی و فراتر رفتن از قانونها برای بهبود است؛ سازمانی که آیندهای بهتر را برای همه میخواهد. به زبانی دیگر، چنین سازمانی «رییسی» است که راه خودش را میرود، ولی پشت سرش را هم نگاه میکند.
آیا این آرمانهای بلندپروازانه با کارایی ناسازگار نیستند؟ در شرایطی که برنامهریزی کوتاهمدت هم کمتر شدنی است، مسوولیت اجتماعی سازمان و دیدن آینده دوردست بیش از اندازه تفننی و خیالی نیست؟ نگاهی به وضعیت کنونی پاسخ را روشن میکند: در کشوری با جمعیت چند ده میلیون نفری و کاهش منابع در دسترس، ما محکوم به افزایش کارایی هستیم و چارهای جز رشد نداریم، ولی تجربه هولناک گذشته را هم دیدهایم و هنوز هم با آن دست به گریبانیم، پس دنبال کردن مسوولیت اجتماعی نه یک انتخاب سرسری بلکه ضرورتی بسیار جدی است. به جا است از جان استوارت میل، فیلسوف انگلیسی، یاد کنیم؛ او بر این باور بود که انسانها محاسبهگر و در پی لذتاند ولی به بافرهیخته و بافرهنگ شدن آنها میتوان امیدوار بود که از دایره تنگ خودپرستی و لذتجویی فردی بیرون آیند و دیگران را هم بهشمار آورند، این امیدی است که مسوولیت اجتماعی سازمان هم به آن چشم دوخته است تا تیرگی جهان ما کمرنگتر شود.
*دکترای مدیریت دولتی دانشگاه تهران
ارسال نظر