همه جانبهنگری در سیاستگذاری
خسرو نورمحمدی پژوهشگر اقتصادی چگونگی رسیدن به رشد پایدار اقتصادی در ایران یکی از پرسشهایی است که همواره از سوی سیاستگذاران و برنامهریزان مطرح شده است. چنین سوالی این ذهنیت را به وجود میآورد که برای رسیدن به نرخهای بالای رشد همراه با ثبات چه سیاستهایی را باید اجرا کنیم؟ واقعیت اقتصاد ایران این است که در ۷۰ سال اخیر یعنی از زمان شروع برنامهریزی توسعه، هیچگاه دارای نرخ رشد بالا و پایدار نبوده است. چند دوره کوتاه استثنا نیز عمدتا ناشی از شرایط خارجی بوده است. به تبع آن نیز اشتغال و درآمد و زندگی بخش عمدهای از مردم طی این مدت در حد انتظار و متناسب نبوده است.
خسرو نورمحمدی پژوهشگر اقتصادی چگونگی رسیدن به رشد پایدار اقتصادی در ایران یکی از پرسشهایی است که همواره از سوی سیاستگذاران و برنامهریزان مطرح شده است. چنین سوالی این ذهنیت را به وجود میآورد که برای رسیدن به نرخهای بالای رشد همراه با ثبات چه سیاستهایی را باید اجرا کنیم؟ واقعیت اقتصاد ایران این است که در ۷۰ سال اخیر یعنی از زمان شروع برنامهریزی توسعه، هیچگاه دارای نرخ رشد بالا و پایدار نبوده است. چند دوره کوتاه استثنا نیز عمدتا ناشی از شرایط خارجی بوده است. به تبع آن نیز اشتغال و درآمد و زندگی بخش عمدهای از مردم طی این مدت در حد انتظار و متناسب نبوده است. یعنی وضعیت اقتصاد ایران اینگونه بوده که مردم زحمات فراوان کشیدهاند، مسوولان نیز تلاش کردهاند ولی نهایتا نتیجه یا همان تولیدی که حاصل شده محدود بوده و برای تامین نیازهای جامعه کفایت نمیکند و در نتیجه مردم در محرومیت باقی میمانند. حتی بهرغم این تلاشها، درآمد سرانه و بهرهوری تغییر قابل توجهی در این ۴ دهه نداشته است. این در حالی است که جامعه ایران نه تنها به این شرایط رضایت نمیدهد بلکه داعیه الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت و تمدن اسلامی نیز داریم.
همچنین بررسی مقایسهای بازدهی اقتصاد ایران با کشورهای توسعهیافته نشان میدهد که درآمد سرانه ایران حدود پنج هزار دلار و درآمد سرانه سوئیس حدود ۷۰ هزار دلار است. یعنی درآمد سرانه ایران نسبت به سوئیس بر اساس آمارهای مختلف بین ۵ تا حداکثر ۸ درصد است.
پس سوال اساسیتر میتواند این باشد که چرا اقتصاد ایران اساسا دارای رشد معمول و مورد انتظار نیست؟ و چرا داستان اقتصاد ایران بهرغم این همه تلاش حاصلش نزدیک به صفر است؟ یا حاصل همه تلاشهای فراوان مردم، مدیران و مسوولان ما بسیار محدود!؟ و چرا بازدهی اقتصاد ایران با کشوری مانند سوئیس یا سایر کشورهای توسعه یافته تا این میزان متفاوت است؟
از دیدگاه علم اقتصاد میتوان از چند حوزه این مساله را بررسی کرد. دیدگاه اول از منظر اقتصاد کلان است که بهطور معمول بر سرمایهگذاری، تخصص، بهرهوری و امثال آن تاکید میکند. ولی ضمن تاکید بر صحت این تحلیلها در شرایط عادی، برای توضیح واقعیات اقتصاد ایران و برون رفت از آن کفایت نمیکند. چرا که از یک طرف در سی و چند سال گذشته، حدود دو هزار میلیارد دلار در اقتصاد ایران تزریق شده و از سوی دیگر ظرفیت آموزش عالی ۲۵ برابر شده است، ولی بهرهوری در اقتصاد ایران ثابت مانده است.
در این شرایط، حل مشکلات اقتصادی ایران وابسته به موارد فوق و اقدامات قبلی آزمون شده نخواهد بود. سیاستهای پولی و مالی نیز نخواهند توانست این مشکل را حل کنند. این راهحلها، تماما در شرایط خاص ایران آزموده شدهاند و مرض را درمان نکردهاند. نه اینکه این عوامل مهم نیستند، بحث این است که بیمار ما یعنی اقتصاد ایران از مشکلات اساسیتری رنج میبرد که قدرت جذب صحیح این داروها را ندارد، پس تجویز مجدد این داروها آثار لازم را در سالمسازی اقتصاد ایران بر جای نمیگذارد. یعنی تداوم مسیرهای گذشته ما، مشخصا نتیجهای در بر نخواهد داشت.
چرا؟ چون در ایران، بعضا علم اقتصاد را از مبانی فلسفی و اندیشهای آن جدا کردهایم. حدود ۲۰۰ سال از تاسیس علم اقتصاد میگذرد. از ابتدا یعنی از زمان اسمیت و کتاب ثروت ملل تا زمان مارشال و کتاب اصول علم اقتصاد در سال ۱۹۱۹، تمام کتب اقتصاددانان بزرگ بر پایه اندیشههای اصلی جامعهشناسانه و فیلسوفانه آنها است. تکنیکها کمتر موردتوجه هستند و حتی اسم علم اقتصاد که تا قبل از کتاب مارشال که اقتصاد سیاسی نام دارد، تغییر میکند. از سال ۱۹۱۹ تا حولوحوش دهه ۶۰ و۷۰، علم اقتصاد وارد بحثهای شدیدا تکنیکی شد و محتوای فلسفی و اجتماعی آن کاهش یافت. اقتصاد خرد ایجاد شد و اقتصاد کلان در مدلهای ریاضی تبلور یافت و محتوای اندیشهای محدود شد ولی در سالهای اخیر، این محتوای اندیشهای مجددا گسترشیافته است. علم اقتصاد در دوران شکلگیریاش از ۱۷۵۰ تا حدود ۱۹۰۰ در دنیای مدرن و اروپا، بیشتر به مبانی اندیشهای و فکری پرداخت. زمانی که نظام صنعتی جدید جا افتاد، علم اقتصاد همراه با آن وارد بحثهای تجزیهوتحلیل تکنیکی شد و از حدود ۲۰، ۳۰ سال پیش که بحرانهای این نظام شروع شد، علم اقتصاد هم بهتبع آن وارد بحثهای اندیشهای و فلسفی شده است.
ولی آن چیزی که در ایران وجود دارد این است که فکر میکنیم در شرایط شکلگیری اقتصاد صنعتی کشور حتما باید مسائل را الزاما فنی و تکنیکی دید. آن تکنیکها درست و بجا و خیلی هم مهم است ولی پاسخ تکنیکی برای اقتصاد ایران درواقع همین بحثهای اندیشهای و فلسفی است که نهایتا اندیشمندان خودمان ارائه خواهند داد و علم اقتصاد توانایی خود را در آن نشان داده است. به قول مرحوم حسین عظیمی، «نباید علم اقتصاد را صرفا یک فن و یک تکنیک تلقی کنیم که براساس آن همیشه تولید ملی تابعی از مقدار سرمایهگذاری و میزان تخصیص در یک جامعه است. نباید فکر کنیم که چنین فرمولی در همه کشورهای جهان و تحت هر شرایط صادق است. باید حل مشکلات اقتصادی کشورهای در حال گذر مانند ایران را عمدتا در شاخه اقتصاد توسعه بررسی کرد.»
بحث توسعه، تغییرات کوتاهمدت یا تغییرات درآمد ملی نیست، اقتصاد کلان روی این تغییرات بحث میکند. ولی اقتصاد توسعه به شما میگوید که چرا تزریق سرمایه و نیروی انسانی در اقتصاد ایران، نتیجهای ندارد؟ و این شکاف عظیم درآمد سرانه ما با سوئیس چرا وجود دارد؛ یعنی ما چرا پنج هزار دلار در سال تولید سرانه داریم و سوئیس ۷۰ هزار دلار در سال تولید سرانه دارد؟ و راه حلها چیست؟ بحث توسعه مطالعه و بررسی پیرامون این تفاوت عظیم است.
توسعه نیز تحولی بنیادین در تمام ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی یک جامعه بر اساس یک اندیشه اصلی است که این اندیشه ظرفیتهای آن جامعه از جمله اقتصادی را تعیین میکند. این تعریف، مترادف با تعریف تمدن نیز هست ولی این تحول بنیادین چیست؟ واقعیت این است که توسعه یا تمدنسازی در گروی پذیرش، درک و شکوفاسازی دو اندیشه انسان باوری و علم باوری است.
بر این اساس، جوامع توسعهیافته یا دارای تمدن صنعتی یعنی جوامعی که فکر کرده باشند و به تفاهم عمومی رسیده باشند و توانسته باشند نهادهای تضمینکننده، شکوفاکننده و تحکیمکننده انسانها را از یکسو و علم و فن را از سوی دیگر، برای تکتک انسانهایشان فراهم کنند؛ یعنی انسان باوری و علمباوری در تمام ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه جاری شود.
برای مثال در علم اقتصاد و بازار رقابت کامل، آن چیزی که نتیجه کارکرد بازار است کالا یا خدماتی مجهز به نوآوری علمی و فنی و خلاقیت است که لاجرم توسط نیروی انسانی خلاق و نوآور، تولید میشود. این همان علم محوری و انسانمحوری است که در بطن بازار و اقتصاد عمل میکند. درحالیکه تحت تاثیر اهمیت نسبی سرمایه در دورانهای خاص اقتصادی، ممکن است ما هنوز سرمایه را عامل اصلی توسعه بدانیم و نقش انسانمحوری یا علم محوری را در این فرآیند چندان مهم ندانیم و لابد فکر میشود با سرمایهگذاری، بهصورت خودبهخود سرمایه انسانی و خلاقیت و نوآوری علمی و فنی حاصل میشود. عملا این تفکر باعث شده در اقتصاد ایران هم سطح علم و هم نوآوری و خلاقیت و سرمایه انسانی محدود شود. در همین رابطه، انحصار ازآنجهت پذیرفته نیست چون لزوم خلاقیت و نوآوری علمی را حذف و مخالف با هویت انسانی است.
نهایتا وظیفه برنامهریزی توسعه نیز ایجاد فضای علمی و خلاقیت و نوآوری در همه ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است و بقیه کار واقعا به انسانهای نوآور و علمی ایران بستگی خواهد داشت. بنابراین اقتصاد به تنهایی، سیاست به تنهایی، سرمایه به تنهایی و... نخواهند توانست رشداقتصادی پایدار متناسب با ظرفیت جامعه ایران ایجاد کند.
ارسال نظر