نخبه پروری در تناقض توسعه
علی درویشان دانشجوی دکترای مدیریت توسعه دانشگاه تهران در کشور ایران به نخبگان به صورت ویژه، نگاه میشود و یکی از نمودهای این نگاه ویژه جلسههایی است که هر از چند گاهی بین مدیران ارشد کشور و نخبگان برگزار میشود. تاملی درباره این رویه، برخی نکات را به ذهن متبادر میکند. ابتدا باید توجه داشته باشیم که ما در کشوری زندگی میکنیم که در آن بیش از ۴/۴ میلیون دانشجو وجود دارد. این نشاندهنده جوان بودن و اهل علم بودن جامعه ایران است. حال فرض کنیم که ۱۰ درصد از این جمعیت را میتوان نخبه نامید، شاید حتی بتوان این مقدار را کمتر نیز کرد و تنها پنج درصد را نخبه دانست.
علی درویشان دانشجوی دکترای مدیریت توسعه دانشگاه تهران در کشور ایران به نخبگان به صورت ویژه، نگاه میشود و یکی از نمودهای این نگاه ویژه جلسههایی است که هر از چند گاهی بین مدیران ارشد کشور و نخبگان برگزار میشود. تاملی درباره این رویه، برخی نکات را به ذهن متبادر میکند. ابتدا باید توجه داشته باشیم که ما در کشوری زندگی میکنیم که در آن بیش از ۴/۴ میلیون دانشجو وجود دارد. این نشاندهنده جوان بودن و اهل علم بودن جامعه ایران است. حال فرض کنیم که ۱۰ درصد از این جمعیت را میتوان نخبه نامید، شاید حتی بتوان این مقدار را کمتر نیز کرد و تنها پنج درصد را نخبه دانست. در این صورت در ایران بیش از ۲۲۰هزار نخبه دانشجو داریم. به این تعداد در صورتی که دیگر نخبگان همچون نخبگان دانش آموزی، نخبگان ورزشی، نخبگان هنری و دیگر نخبگان سطح جامعه را نیز اضافه کنیم به تعدادی بسیار بیش از ۲۲۰هزار نفرمیرسیم که منطقا میتوان آنها را نخبه دانست. حال سوالی که مطرح میشود این است که دیدار رئیسجمهور با جمعی حداکثر ۴۰۰نفره چه کمکی به این جمعیت چند صد هزار نفره خواهد کرد؟
موضوع دیگری که مطرح میشود این است که آیا اصولا ما در ایران نیاز به تعریفی ناقص و بیمفهوم همچون نخبه داریم؟ بر اساس بررسیهایی که من انجام دادهام در بسیاری از کشورهای مطرح دنیا چنین تعریفی به این شکل وجود ندارد که دلایل زیادی میتوان برای آن برشمرد. شاید مهمترین دلیل بر نبود تعریفی همچون نخبه و وجود نهادی همچون بنیاد ملی نخبگان این است که ساختار اجتماعی و نهادی موجود در این کشورها به صورت خودکار بازدهی لازم برای فعالیت استعدادهای برتر و تلاشگران ویژه را پرداخت میکند و آنها به صورت خودکار در سطوح بالای اجتماعی قرار میگیرند و به همین دلیل نیازی به تعریف نهادی جداگانه و با ساختار معیوب همچون بنیاد ملی نخبگان نیست.
موضوع دیگری که باید در این تحلیل دیده شود، مشکل شدید دوگانگی یا دوالیسم (Dualism) در ایران است. این دوگانگی در بسیاری از شئون کشور خود را نشان میدهد، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و متاسفانه علمی. این دوگانگی که به تنهایی یکی از نشانههای توسعهنیافتگی در ایران است، خود باعث تشدید دوگانگی در ایران میشود و هیچ دلیلی نیز وجود ندارد که نشان از اثر برخی سیاستهای معمول بر کاهش این شکاف باشد. طبق تجربه، دوگانگی در مسائل مختلف دلیلی بر از میان رفتن ندارد و عدم پیگیری سیاستهای مرتبط با کاهش شکاف در شئون مختلف، باعث تعمیق شکاف میشود.
متاسفانه برخی نهادها در کشور وجود دارند که گویا همه تلاش خود را برای تعمیق مشکل دوگانگی در کشور بهکار میبندند، نهادهایی همچون بنیاد ملی نخبگان و کنکور سراسری. بنیاد ملی نخبگان عدهای را با تعاریف خود نخبه قلمداد میکند و تسهیلات ویژهای نیز برای آنان در نظر میگیرد. در نگاه اول شاید به نظر منطقی برسد اما با کمی مداقه متوجه میشویم که جداسازی عدهای با نام نخبه باعث ایجاد شکاف علمی در جامعه میشود. چنانکه افراد به اصطلاح نخبه خود را فراتر از دیگران میدانند و محیط جامعه را نیز برای جذب خود ضعیف میدانند. از سوی دیگر افرادی که جذب این بنیاد نمیشوند نیز خود را ضعیف میدانند و دسترسی به امکانات لازم برای رشد را نمییابند و اتفاقی که میافتد تعمیق شکاف دوگانگی درکشور است.
موضوع دیگر جداسازی افراد از یکدیگر است، این جداسازی افراد دارای استعداد برتر از دیگر افراد باعث میشود هم افزایی لازم میان افراد مختلف جامعه به وجود نیاید و تاثیر مثبتی که استعدادهای برتر بر متن جامعه میگذارند از دسترس خارج شود و شکاف دوگانگی علمی در جامعه باز هم تعمیق شود. شاید بد نباشد در اینجا به موضوع دیگری نیز اشاره کنیم. محیط جامعه هم اینک چنانکه میدانیم و میبینیم برای جذب استعدادهای برتر چندان جذاب نیست و در طول زمان شاهد مهاجرت حجم زیادی از نخبگان از کشور بودهایم. یکی از دلایل متصور بر این امر جداسازی افراد از یکدیگر در سدی به نام کنکور سراسری است که باعث میشود جوامعی جدا از هم به صورت جزیرههای جدا از متن جامعه در درون دانشگاهها به وجود آیند. این جزیرهها ارزشهایی جدا از هم دارند و اعضای خود را به اشکال مختلف جامعهپذیر میکنند و نهایتا دانشآموختگان دانشگاهی برای جامعهای غیر از جامعه ایران آماده میشوند و نتیجه این آمادگی نامناسب مهاجرت این نخبگان به جامعههایی است که برای آنها جامعه پذیر شدهاند. مشکل کنکور سراسری به اینجا ختم نمیشود، بلکه این آزمون باعث جداشدن استعدادها از یکدیگر میشود؛ به این صورت که استعدادهای برتر در چند دانشگاه خاص جمع میشوند و بسیاری از دانشگاهها حتی از در اختیار داشتن یک استعداد برتر نیز محرومند. این موضوع مشکل دوگانگی در جامعه علمی کشور را بازهم تشدید میکند و عملا با ایجاد چرخهای معیوب، امید حل این مشکل را نیز روز به روز کمرنگتر میکند. در این وضعیت بنیاد ملی نخبگان نهادی است که عملا مشکلات ایجاد شده به وسیله کنکور را نه تنها بهبود نمیبخشد، بلکه به مراتب تشدید میکند.
شاید لازم باشد به این مساله به گونهای دیگر نیز نگریسته شود و آن این است که هدف از پذیرش و امتیازدهی به نخبگان دقیقا چیست و چه هدفی از سوی سیاستگذاران پیگیری میشود. منطقا اگر از دید توسعهای به مساله نگاه کنیم، احتمالا هدف آنان از پیگیری مساله نخبگان و سرمایهگذاری در این زمینه کمک به توسعه این استعدادها و جلوگیری از مهاجرت این افراد است. ولی سوالی که مطرح میشود این است که آیا واقعا سرمایهگذاری به این صورت باعث دست یازیدن به اهداف بالا میشود؟ طبیعتا انتظار میرود که سرمایهگذاری روی نخبگان باعث توسعه کشور شود و این افراد جلوداران این فرآیند باشند، اما آیا با سرمایهگذاری تنها روی چند نخبه میتوان به این هدف رسید؟
پاسخ اولیه به این سوال خیر است. منطقا نمیتوان امیدوار بود که با سرمایهگذاری روی عدهای قلیل موتور رشد و توسعه کشور را روشن کرد، تازه آنکه این افراد به وسیله کنکور یا نهادهایی همچون بنیاد ملی نخبگان از متن جامعه کشور یا حتی متن عمومی جامعه علمی کشور جدا شدهاند و حال انتظار میرود که وارد جامعه شده و متن جامعه را به حرکت در آورند، اینجا باید گفت زهی خیال باطل! توسعه اصولا با حرکت متن جامعه به وقوع میپیوندد و خواستهها و فعالیتهایی که در متن جامعه باید به وجود بیاید، عملا موتور رشد و توسعه کشور هستند. در این وضعیت کشوری که ۴/۴ میلیون دانشجو دارد، برای اینکه ارتباط نخبگان با دولت افزایش پیدا کند، باید ارتباطی مستمر با بدنه جامعه علمی کشور داشته باشد. این ارتباط با واسطه قرار دادن عدهای اصطلاحا نخبه به دست نمیآید، بلکه باید افراد تاثیرگذاری همچون وزرا، معاونان رئیسجمهور و معاونان وزرا ارتباط زیادی با بدنه جامعه علمی کشور داشته باشند و این ارتباط جز با حضور آنها و برگزاری جلسات دوسویه میان آنها و بدنه جامعه علمی کشور به دست نمیآید. واسطه قرار دادن عدهای، چه به عنوان نخبه، چه بهعنوان استاد دانشگاه و چه به هر عنوان دیگری تنها تشدیدکننده مساله دوگانگی در جامعه علمی کشور است و نمیتواند چه در کوتاهمدت و چه در بلندمدت منجر به توسعه کشور شود.
با این اوصاف میتوان نتیجهگیری کرد که:
۱- ایران به شدت درگیر مساله دوگانگی است و ایجاد مراکزی همچون بنیاد ملی نخبگان تنها تشدیدکننده این مشکل خواهد بود.
۲- ارتباط دولت با جامعه علمی کشور بسیار ضعیف است و این ارتباط ضعیف با دعوت از ۴۰۰ نخبه از ۴/۴ میلیون دانشجو تقویت نمیشود.
۳- توسعه در کشور بر یک بستر دوگانه اتفاق نمیافتد و باید فرهنگ همکاری و هم فکری در میان بخشهای مختلف جامعه علمی کشور توسعه پیدا کند تا مشکل دوگانگی کاهش پیدا کند.
۴- توسعه باید از بدنه عمومی جامعه آغاز شود و این بدنه نیاز به ارتباط مستمر با بخشهای مختلف سیاستگذاری در کشور دارد تا از سیاستگذاریهای انجام شده در بخشهای مختلف حمایت انجام شود و عملا موتور رشد و توسعه کشور به حرکت در آید.
۵- فرآیند ارتباط مستمر با بدنه جامعه علمی کشور با حضور رئیسجمهور، معاونان او، وزرا و دیگر مقامات مهم تاثیرگذار در دانشگاهها حاصل میشود و برگزاری جلسات پرسش و پاسخ و بحث و بررسی با حضور دانشجویان و دانشگاهیان در این زمینه بسیار مفید خواهد بود.
ارسال نظر