سفسطه الیگارشی
نویسنده: جفری فرانکِل استاد اقتصاد هاروارد مترجم: سمانه فیاضی نابرابری درآمدی اخیرا توجه بسیاری را به خود جلب کرده است. به ویژه اینکه پیشتر به مذاکرات پارلمانی آمریکا و صندوق بینالمللی پول راه پیدا کرده است. یکی از دلایل عمده این مباحثهها، نگرانی درباره این است که نابرابری درآمدی، ایالات متحده را به افراطیگریهای عصر گیلدد (Gilded Age: در تاریخ آمریکا به سه دهه پایانی قرن نوزدهم اطلاق میشود که با رشد سریع اقتصادی و همچنین کشمکشهای اجتماعی همراه بود.) بازگردانده است؛ اما نابرابری در نقاط دیگر جهان نیز به همین ترتیب افزایش پیدا کرده است و در آمریکای لاتین همچنان در سطحی بالا باقی مانده است.
با گذشت زمان چه آموختهایم؟ نکته جالب توجه در بحث فعلی این است که بیشترین تمرکز روی عواقب ناشی از نابرابری بوده است تا عوارض جانبی آن روی رفاه فقرا.
یکی از مسیرهایی که چنین مباحثههایی از آن آغاز میشود این گزاره است که نابرابری برای رشد اقتصادی سراسری نامطلوب است. دیگر آغازکننده بحث، دیدگاهی است که اظهار میکند نابرابری منجر به نوسانات و بیثباتی میشود. آیا نابرابری علت بروز بحران وام مسکن در سال ۲۰۰۷ و بعد از آن بحران مالی جهانی در سال ۲۰۰۸ بود؟
سومین گزاره این است که نابرابری به حسادت و ناخشنودی منجر میگردد؛ کسی که تا پیش از این با یک درآمد خاص میتوانست راضی و خشنود باشد، اگر پیببرد که دیگران درآمد بیشتری دارند، ناخشنود خواهدشد. یک تفسیر متقاعدکننده از این ادعا این است که مدیران ارشد، دستمزدهای غیرمعقولی مطالبه و دریافت میکنند، نه به خاطر اینکه برای این مبالغ اهمیتی قائل هستند، بلکه مساله اصلی برای آنها رقابت بر سرشأن و مقام است. چهارمین گزاره ترس است و به نظر میرسد که بر سه مورد اول برتری داشته باشد، چراکه سرمایه فراوانی در سیاست نهفته است؛ ثروتمندان، دولت را ترغیب میکنند تا سیاستهایی را اتخاذ کند که از آنها بهعنوان یک طبقه خاص حمایت کند. در حالی که سه منبع اول نگرانی، حداقل در نظامهای دموکراتیک قابلیت خوداصلاحی دارند، تجمیع قدرت اقتصادی و سیاسی در یک الیگارشی، قابلیت خودتقویتکنندگی دارد. تصمیمات اخیر دیوان عالی کشور آمریکا راجع به مبارزات انتخاباتی نشان میدهد که تاثیر پول بر سیاست همچنان افزایش خواهد یافت.اما دنبال کردن مباحثههای ضدالیگارشی بهترین راه کاهش نابرابری نیست. ترجیحا باید از این فرضیه اثبات شده شروع کنیم که فقر به طور خاص و نابرابری به طور عام، قطعا نامطلوب است، حتی در آمریکا نیز بیشتر رایدهندگان، نابرابری را مسالهای حائز اهمیت میدانند؛ دو سوم آنها معتقدند که تفاوتهای درآمدی بسیار بالا است و همچنین از مالیاتبندی تصاعدی حمایت میکنند. غالب آمریکاییها معتقدند که باید به افرادی که شرایط نامساعدی دارند کمک شود، البته در صورتی که بهواسطه دخالت بیش از حد دولت یا تحریف مشوقها، این امر منجربه تضعیف بهرهوری اقتصادی نشود. مشکل اینجا است که رایدهندگان برخلاف منافع اقتصادی خود، غالبا سیاستمدارانی را انتخاب میکنند که قوانین متناقض با چنین اهدافی را وضع میکنند. بهعنوان مثال، ۱۰ سال پیش رهبران منتخب آمریکا رایدهندگان میانه (رایدهندگانی که همواره به نفع نامزدی رای میدهند که احتمال بردش بالا باشد) را اینگونه فریب دادند که بهخاطر حفاظت از مزارع کوچکی که متعلق به خانوادهها است، حذف مالیات بر داراییهای ۵ میلیون دلاری لازم بوده است.
به عبارت دیگر، مشکل این نیست که رایدهنده میانه تمایلی به توسعه تجارت که منجر به برابری میشود ندارد، بلکه مشکل این است که فرآیندهای سیاسی، نتایجی را حاصل میکنند که رشد و برابری کمتری را به دنبال دارد. معقولترین اقدامات برای آمریکا، شامل توسعه اعتبار مالیاتی ناشی از درآمد حاصله (EITC)، حذف مالیات بر حقوق و دستمزد کارگران کم درآمد، از میان برداشتن تخفیفها برای مالیاتدهندگان پردرآمد و افزایش میزان مالیات بر ارث است. اینها سیاستهایی هستند که نابرابری موثر را کاهش میدهند. سیاستهای دیگری مانند توسعه آموزش پیش دبستانی و خدمات بهداشت و درمان همگانی در حالی که نابرابری را کاهش میدهد، حتی ممکن است که رشد اقتصادی سراسری را نیز افزایش دهد، بهویژه اگر با اقداماتی که منجر به افزایش بهرهوری میشود، مانند حذف یارانه سوختهای فسیلی (و ترجیحا جایگزینی آنها با مالیات) تامین مالی شوند.
گذشته از این، بسیاری از برنامههای دولت که به منظوراصلاح توزیع درآمد ارائه میشود، مزیتهای نسبتا ناچیزی برای فقرا به همراه دارد و حتی بهرهوری اقتصادی را تضعیف میکند. دلیل اصلی ارائه یارانههای کشاورزی تا حد زیادی برای کمک به کشاورزان کوچک بود، اما برای مدتی طولانی، بهرهبردار اصلی این برنامهها، تجارتهای بزرگ در بخش کشاورزی بودهاند. یارانه وام مسکن منجر به بحران وام مسکن شد، بدون اینکه در درجه اول به خانوادههای کمدرآمد کمکی برساند.
با این حال، هنوز هم بسیاری از آمریکاییها به دنبال حمایت از چنین سیاستهایی هستند، نه به این خاطر که به آن علاقهمندند، بلکه به این خاطر که اقتصاد را نمیفهمند. کشورهای دیگر نیز مشکلات مشابهی دارند؛ برنامههایی تحت عنوان حمایت از برابری ارائه میشود، اما نتایج قابل توجهی را در پی ندارد و حتی اهداف مورد نظر را زیر سوال میبرد. در کشورهای درحال توسعه شاخصهایی که به واسطه آنها مالیاتبندی و تعیین یارانهها صورت میگیرد یا قیمت غذا و انرژی تنظیم میشود، ابزار ضعیفی برای اصلاح توزیع درآمد هستند و غالبا اثر معکوس دارند. بهعنوان مثال، از ۴۰۰ میلیارد دلاری که کشورهای مختلف، سالانه برای سوختهای فسیلی هزینه میکنند، کمتر از ۲۰ درصد از مزایای آن به ۲۰ درصد از فقیرترین افراد جامعه میرسد. همچنین، سهم کوچک و نامتناسبی از هزینههای اجتماعی به ۴۰ درصد از فقیرترین افراد جامعه میرسد. اما واگذاری و انتقال مشروط وجه نقد، بسیار موثر عمل کرده است؛ این مبالغ به واسطه ایجاد ترقی در آموزش و بهداشت به دست فقرا میرسند. ادعایی که در مباحثههای ضدالیگارشی عنوان میشود این است که ثروتمندان صاحب سرمایهای هنگفت هستند و عادت دارند، سیاستمدارانی را انتخاب کنند که قوانینی متناسب با منافع آنها وضع کنند. اما به نظر میرسد که شیوه بهتر مباحثه این است که درباره بهترین سیاستهایی که به شکلی موثر، اصلاحکننده توزیع درآمد هستند، بحث شود و مشخص شود که کدام سیاستمداران از چنین سیاستهایی حمایت میکنند. «آری» اعتبار مالیاتی ناشی از درآمد حاصله (EITC ) و آموزشهای پیش دبستانی و «خیر» به یارانههای نفت، کشاورزی و بدهیهای وام مسکن.
پیشنهاد دیگری که برای حل این مسائل میتوان ارائهکرد، یک استراتژی بسیار غیرمستقیم است که با ناتوان ساختن ثروتمندان در خرید رای، منجر به سیاستهای روشنگرانه بیشتری شود. دستیابی به این هدف، نیازمند کاهش سهم درآمدی است که به سمت ثروتمندان میرود؛ با تمرکز روی مساله نابرابری از طریق دنبال کردن سیاستهای حامی برابری، مانند اعتبار مالیاتی ناشی از درآمد حاصله (EITC) و آموزش همگانی پیش دبستانی، میتوان به چنین اهدافی نایل شد. آیا برای دستیابی به چنین سیاستهایی، شکایت کردن از الیگارشی، استراتژی موثرتری است. یا مباحثه مستقیم درباره این موضوعات؟
ارسال نظر