«فضای جریان‏‏‌‏‏‌ها» و چالش‏‏‌های ژئواکونومیک ایران در قرن 21

پیتر تیلور، اندیشمند بزرگ جغرافیای سیاسی، همواره بر این مساله تاکید می‌کند که قبل از تحلیل ژئوپلیتیکی هر کشوری، باید بر مقوله زمان ـ مکان در هسته اصلی رویکرد یک جغرافیدان سیاسی تاکید کرد. از این رو قبل از هر تحلیلی از ایران، باید وضعیت آن را در زمان و مکان دید؛ یعنی اینکه ببینیم در چه زمان و مکانی ایستاده‌‌‌ایم؟ در حقیقت، به نظر می‌رسد که بهتر است، ایران را در پارادایم علمی در جغرافیای سیاسی و در قرن بیست‌‌‌ویکم قرار دهیم، بعد با توجه به این وضعیت، تصویری از آن برای خود بازنمایی کنیم تا بدانیم در چه جایگاهی قرار داریم.

در اینجا لازم است قبل از ورود به بحث، از یک پارادایم مسلط علمی در جغرافیای سیاسی و روابط بین‌الملل در قرن بیستم و همچنین قرن بیست‌ویکم صحبت کنم. در حقیقت، پارادایم مسلط علمی در جغرافیای سیاسی و رشته روابط بین‌الملل همواره دیدن و بازنمایی جغرافیای سیاسی جهان در چارچوب فضاهای از هم «مجزاشده» یا «جداشده» است که به آن تحلیل «موزائیکی» یا تحلیل مبتنی بر تفکر «پازلی» می‌‌‌گویند. اگر بخواهیم ایران را در قرن بیست‌ویکم، در این چارچوب تحلیل کنیم، معتقدم که باید از تئوری «سائول کوهن» استفاده کنیم تا در آن چارچوب، تصویر ایران را بازنمایی کنیم. کوهن برای بازنمایی و ارائه تصویری از جهان، سه‌منطقه ژئواستراتژیک را در نظریه خود تعریف می‌کند که در این مناطق، اساسا منازعه، کشمکش و جنگ نیست و ثبات وجود دارد.

به نوعی می‌‌‌توان گفت، تمرکز قدرت به معنی متداول آن، در ذات این مناطق تعریف شده است. منطقه ژئواستراتژیک آتلانتیک، شامل اتحادیه اروپا، آمریکای شمالی و کشورهای متحد این دو منطقه مانند استرالیاست. منطقه ژئواستراتژیک اوراسیا شامل فدراسیون روسیه، آسیای مرکزی، قفقاز و برخی از کشورهای غرب روسیه مانند بلاروس و اوکراین است که در این حوزه، روسیه به‌‌‌‎طور سنتی قدرت اصلی منطقه ژئواستراتژیک بوده و پیرامون خود را به ثبات درآورده است. منطقه ژئواستراتژیک نوظهور در اواخر قرن بیستم نیز به نام «منطقه پاسیفیک ـ آسیا» است که مرکز آن، چین است و سایر کشورها به‌‌‌نوعی زیر نفوذ قدرت چین قرار دارند یا متصل به اقتصاد این کشور هستند. منطقه شبه‌قاره هم به‌عنوان یک قلمرو ژئوپلیتیکی شناخته می‌شود که در آینده به سطح ‌منطقه ژئواستراتژیک خواهد رسید.

در حقیقت، این سه‌منطقه ژئواستراتژیک در جهان روی سایر فضاهای جغرافیایی تحت عنوان قلمروهای ژئوپلیتیکی رقابت می‌کنند. کوهن، فضاهای رقابتی سه‌منطقه ژئواستراتژیک را کمربندهای شکننده می‌‌‌نامد. فضاهای جغرافیایی که اساسا بر اثر رقابت این سه‌حوزه قدرت، غالبا در بی‌‌‌ثباتی به سر می‌‌‌برند، زمانی متحد یک حوزه ژئواستراتژیک و زمانی متحد منطقه ژئواستراتژیک دیگر می‌‌‌شوند یا اساسا به مرور بر اثر رقابت فشرده، در وضعیت کشورهای از هم فروپاشیده قرار می‌‌‌گیرند! این کمربندهای شکننده، بخشی از اروپای شرقی، شمال آفریقا و آسیای جنوب غربی و خاورمیانه و برخی از قسمت‌‌‌های جنوب شرقی آسیا را هم دربرمی‌گیرند. اگر با این تصویر و مقیاس جغرافیایی بازنمایی‌شده از سطح جهان به ایران نگاه کنیم، در آن صورت، ایرانی را می‌‌‌بینیم که همواره مورد رقابت این سه‌حوزه ژئواستراتژیک در قرن بیست‌ویکم خواهد بود. اگر از این چارچوب به جهان نگاه کنیم، ایران باید در قرن بیست‌‌‌ویکم، برای مواجهه با قدرت‌‌‌های ژئواستراتژیک، برنامه مشخصی داشته باشد تا ببیند منافع ملی‌‌‌اش در پیوند با کدام‌یک از قلمروهای ژئواستراتژیک بیشتر فراهم می‌شود و می‌‌‌تواند در این فضای سراسر رقابت، بیشترین ثبات، توسعه و آینده سیاسی را برای کشور رقم بزند.

p24 copy

نقد رویکرد موزائیکی

اساسا از آنجا که در رویکرد غالب تفکر رئالیسم در حوزه جغرافیای سیاسی و روابط بین‌الملل، دولت ـ ملت‌ها بازیگران اصلی نظام بین‌الملل هستند، پرواضح است که پارادایم مسلط تحلیل جهان هم مبتنی بر جهان موزائیکی یا جهان منفک‌شده باشد. بنابراین در تفکر رئالیسم، فضاهای جغرافیایی، منفک و جدا از هم دیده می‌‌‌شوند که نشات‌گرفته از بنیان‌‌‌های فکری به‌جامانده از قرن بیستم است که هنوز هم متفکران با این رویکرد، جهان را تحلیل می‌کنند که نمونه آن «بازگشت به شرق» و رویکرد سوق‌دادن ایران به قدرت شرق است. اما رویکرد دیگری نیز از طرف جغرافیدانان جهان که غالبا مباحث اقتصاد پست‌فوردیسم را دنبال می‌کنند و اقتصاد جهان را به شکل فرآیندهای تولیدی تکه و پاره شده می‌‌‌بینند، مطرح می‌شود. در این رویکرد، مکان‌‌‌ها به صورت گره‌‌‌هایی از شبکه‌‌‌ها به هم بافته شده‌‌‌اند؛ در نتیجه دنیای بسیار درهم‌تنیده به‌وسیله شرکت‌های تولیدی و خدماتی شکل می‌گیرد که در رویکرد رئالیسم در روابط بین‌الملل کمتر به آن توجه می‌شود.

رویکرد شبکه‌‌‌ای در جغرافیای سیاسی، تفسیر نوینی از جهان قرن بیست‌ویکم است که جهان را به صورت فضای جریان‌‌‌ها یا جهان شبکه‌‌‌ای می‌‌‌بینند. اگر با این رویکرد بخواهیم جهان را تبیین کنیم، در این صورت نه فضاهای تفکیکی منفرد یا جدا شده، بلکه جهان را به صورت شبکه‌‌‌های بسیار پیچیده و درهم‌تنیده می‌‌‌بینیم. این پارادایم نوظهور در جغرافیای سیاسی از اواخر قرن بیستم در این علم شکل گرفته است که جهان و بازنمایی جهان را نه بر اساس منطق «مجزایی یا موزائیکی» که قبلا به آن اشاره شد، بلکه در جغرافیای سیاسی، به جای قلمرویی دیدن و تحلیل روابط کشور با کشور، پارادایم «فضای جریان‌‌‌‌‌‌ها» را دنبال می‌کند. در واقع این جریان‌‌‌ها عموما اقتصادی هستند که جهان را به شکل مکان‌‌‌های جغرافیایی گره (Node) و شبکه (Network) درآورده و فضاهای جغرافیایی را از وضعیت مجزا بودن به شکل پیوندی و درون هم بودن درآورده است!

در جهان امروز، به‌واسطه جها‌نی‌شدن معاصر، بحث پیوند با مکان‌‌‌های جغرافیایی بیشتر گسترش پیدا کرده و سبب بازنمایی تصویری از مناسبات جدید جغرافیای سیاسی در سطح جهان شده است که مکان‌‌‌های محلی (همچون شهرها) که قبلا درون کشورها محصور بودند، بازیگر صحنه بین‌المللی شوند و به «گره یک شبکه یا فضای جریانی» تبدیل شوند. در این بازنمایی از جهان، فقط یک‌منطقه هسته‌‌‌ای(Core)  از جهان وجود دارد که همان منطقه ژئواستراتژیک آتلانتیک است. اساسا پیوندهای شبکه‌‌‌ای اقتصاد جهانی در نهایت به شهرهای ایالات‌متحده منتهی می‌شوند؛ بنابراین در این پارادایم، همه فضاهای جغرافیایی جهان در وضعیت بازنمایی شبکه‌‌‌ای به ایالات‌متحده پیوند می‌‌‌خورند. بنابراین آنچه در این پارادایم دیده می‌شود، اتصال مناطق جغرافیایی جهان در چارچوب فضای جریان‌‌‌ها به منطقه ژئواستراتژیک آتلانتیک است.

به‌خوبی می‌‌‌دانیم که همه پیوندها و جریان‌‌‌های اقتصادی جهان، در نهایت به این حوزه منتهی می‌شوند. اگر بخواهیم به آینده ایران با راهبرد رشد و توسعه اقتصادی فکر کنیم، باید مسیری را در پیش بگیریم تا به فضای جریان‌‌‌ها متصل شویم و در درون این پارادایم، بتوانیم بخشی از سیستم برون‌سپاری (Out- Sourcing) یا دورسپاری (Off-Shoring) جهان را با توجه به مزیت نسبی و موقعیت جغرافیایی برعهده بگیریم.

هنوز خیلی از اندیشمندان جغرافیای سیاسی و روابط بین‌الملل که در چارچوب پارادایم نخست فکر می‌کنند، تصور می‌کنند که اقتصاد جهانی هم در وضعیت مجزا و تفکیک‌‌‌پذیر در مناطق جغرافیایی جهان و حوزه‌‌‌های قدرت عمل می‌کند، در حالی که سیستم اقتصاد جهانی به‌شدت به سمت و سوی جهان شبکه‌‌‌ای حرکت کرده است و دو اندیشمند جهانی، مانوئل کاستلز و پیتر تیلور، به‌خوبی در مباحث علمی خود نشان داده‌‌‌اند که جهان به‌شدت «شبکه‌‌‌ای» شده است! شاید به همین دلیل باشد که برخی از اندیشمندان و سیاستمداران ایرانی فکر می‌‌‌کردند، اتحادیه اروپا از اقتصاد ایالات‌متحده مجزاست یا اینکه برای حل مشکلات اقتصادی بر اثر تحریم‌‌‌های آمریکا می‌‌‌توان به سمت و سوی شرق رفت و از اقتصاد آنها استفاده کرد؛ در حالی که می‌‌‌بینیم، هم‌اکنون برخی از کشورهای حوزه جنوب‌شرقی آسیا از مبادلات اقتصادی با ایران طفره می‌‌‌روند. علت همان شکل‌‌‌گیری جهان جدید مبتنی بر «اقتصاد شبکه‌‌‌ای» است. پس تحلیل جهان و بازنمایی وضعیت ایران در قرن بیست‌ویکم مبتنی بر پارادایم نخست، یعنی جهان «موزائیکی یا پازلی» اساسا سیاستمداران ایران را در درک جهان حاضر و جایگاه ایران به اشتباه انداخته است.

 از سوی دیگر، متاسفانه درآمدهای نفتی در طول تاریخ معاصر ایران باعث شده است تا اساسا نیاز به پیوندها و رویکرد شبکه‌‌‌ای و فضای جریان‌‌‌ها که می‌‌‌تواند کشور ما را در این منطقه از جهان به‌عنوان کانون ژئواکونومیک جهان قرار دهد، احساس نشود. اگر بتوانیم سطح چالش‌‌‌های سیاسی خود را با جهان کاهش دهیم و به سمت اقتصاد شبکه‌‌‌ای حرکت کنیم، به‌جرات می‌‌‌توان گفت، تمام مناطق جغرافیایی ایران این ظرفیت را دارند که با این تعداد مناطق آزاد، به اقتصاد شبکه‌‌‌ای فضای جریان‌‌‌ها متصل شوند و توسعه منطقه‌‌‌ای را در سیاست‌‌‌های آمایشی ایران شکل دهند. بنابراین، اساس چالش ایران در قرن بیست‌ویکم در مورد تحولات ژئواکونومیک، عدم‌توجه و نداشتن راهبردهای اساسی به‌منظور پیوستن به اقتصاد شبکه‌‌‌ای و فضای جریان‌‌‌هاست.