جنگ در «پرانتزها»
غرب با ترمینولوژی تحریمهای ناسازگار با برجام و تقسیم تحریمها به تحریم سبز (قابل رفع)، تحریمهای زرد (قابل مذاکره) و تحریمهای قرمز (تحریمهای سازگار با برجام و به همین دلیل غیر قابل مذاکره) تلاش کرد که بخشی از تحریمها را (در حدود ۵۰۰ تحریم) برای خود محفوظ نگه دارد تا از آن به عنوان اهرم فشار در مراحل پس از احیای برجام استفاده کند. اما ایران چه در شش دور مذاکرات و چه در دور هفتم نشان داد که آماده پذیرش چنین تفسیری از تحریمها نیست. آمریکا در شش دور اولیه مذاکرات وین حدود ۴۸۰ نهاد، نام و مقام را در لیست تحریمهای قرمز قرار داد: ۷ تحریم در حوزه سایبر، ۱۰۰مورد حقوق بشر، ۱۰۸ مورد در حوزه هوایی، ۱۰۰مورد در ارتباط با بخشها و افراد زیرمجموعه سپاه، ۲۰ مورد مرتبط با حوزه موشکی و ۱۴ بنگاه بزرگ اقتصادی مثل تعاون بسیج، سازمان توسعه معادن و... استدلال تیم ایرانی در همان مقطع زمانی این بود که حداقل ۳۱۸ مورد از ۴۸۰ تحریم قرمز در حوزه بازیگران اقتصادی تعریف میشود، به همین دلیل نافی سود ایران بر اساس بند۲۹ برنامه جامع اقدام مشترک است. اما در دور هفتم این اصل بنیادین باقی ماند، ولی با صورتبندی جدید به طرف مقابل عرضه شد. بر این مبنا ایران کلیه تحریمهای وضع شده در دوره ترامپ را در چارچوب کمپین فشار حداکثری قرار داد و آن را مغایر با روح برجام دانست. تلاش ایران این بود که با این صورتبندی جدید، امتیاز بیشتری در حوزه لغو تحریمها کسب کند و حتی دو تحریم مهم زرد رنگ از ذیل قوانین تحریمی را که آمریکا در دور چهارم لغو آنها را منوط به گنجاندن بند همکاریهای آینده در پیشنویس کرده بود، از حالت مشروط بودن خارج کند. اما در سند دوم بر گامهای هستهای ایران و کیفیت گامهای جبرانی تاکید و بر این مساله پافشاری شده بود که تا زمانی که نحوه رفع تحریمها روشن و اجرایی نشده، نمیتوان از جمهوری اسلامی انتظار داشت گامهای جبرانی خود را متوقف کند. از جمله مواردی که احتمالا در سند دوم به آن اشاره شده، شامل این موارد است: سرنوشت سانتریفیوژهای پیشرفته ایران و تاکید بر اینکه این دستگاهها باید تحت نظارت آژانس در ایران باقی بماند؛ دسترسی وسیعتری به فیبر کربن که در روتورهای سانتریفیوژ مورد استفاده قرار میگیرد؛ تبدیل مازاد اورانیوم غنی شده ایران به میلههای سوخت بهجای خروج آنها از کشور و احتمالا پافشاری بر اتخاذ تدابیری که نقطه گریز ایران را از ۱۲ ماه برجام به ۹تا۱۰ ماه کاهش دهد.
این دو سند بلافاصله پس از طرح و بررسی مورد مناقشه جدی قرار گرفت و حتی مذاکرات تنها چند گام با به بنبست رسیدن فاصله پیدا کرد؛ در اینجا بود که روسیه به شکل جدی و بهدلیل نقاط ضعف میانجی دیگر یعنی اتحادیه اروپا وارد میدان شد و خود ابتکار عمل را به دست گرفت. میانجیگری روسیه تقریبا نتیجهبخش بود و ایران و غرب به یک راهحل مرضیالطرفین دست یافتند. اما این راهکار چه بود؟ طرفین درباره متنهای پایه به توافق رسیدند؛ به عبارت دیگر دستور کار اصلی دور هشتم مذاکرات مشخص شد، اما به چه شکل؟ قرار بر این شد که متن پیشنهادی ایران در حوزه لغو تحریمها مبنا قرار گیرد، اما متن پایه در حوزه تعهدات هستهای، سند پیشنویس تنظیم شده در دور ششم مذاکرات باشد. با این توافق تازه مشخص شد که در دور هشتم طرفین قرار است درباره چه موضوعاتی وارد بحث و مجادله و احیانا بدهبستان شوند. بنابراین اکنون ما دو متن اصلی داریم که در عین حال هر متن دارای پرانتزهای متعددی است و هر پرانتز موضوعات حساس و پرچالشی را در برمیگیرد. ظاهرا طرفین تصور میکنند که میتوانند در بازه زمانی یک یا حداکثر دو ماهه سرنوشت این پرانتزها و موضوعات حساس را مشخص کنند ولی در اینجا پرسشهای مهم و معماهای حلنشدهای وجود دارد؟ اول اینکه اگر متن پایه در حوزه لغو تحریمها همان متن پیشنهادی ایران باشد، آیا آمریکا حاضر شده است لغو بیشتر تحریمها را نسبت به شش دور قبلی مذاکرات مورد پذیرش و بررسی قرار دهد. در دور ششم گفتوگوها تقریبا مشخص شده بود که ایالات متحده با لغو حدود ۱۰۴۰تحریم موافقت کرده است (علاوه بر دو تحریم زردرنگ که مشروط به گنجاندن بند همکاریهای آینده شده بود). اگر اینچنین باشد پرسش مهمتری مطرح میشود: دولت بایدن در این بررسی مجدد کدام تحریمها را در حوزه زرد و قابل مذاکره قرار خواهد داد و در مقابل چه امتیازی از ایران طلب خواهد کرد؟ آیا در دور هشتم و احتمالا دور نهم شاهد رویکرد سختگیرانه آمریکا در حوزه تعهدات هستهای ایران در ازای لغو بیشتر تحریمها خواهیم بود؟
اگر چنین باشد واکنش طرف ایرانی چه خواهد بود؟ اینها پرسشهای بسیار کلیدی هستند که پاسخ آنها را تنها روند مذاکرات در دورهای آتی مشخص خواهد کرد. واقعیت این است که دولت بایدن برای تمرکز بر مساله چین و آزادسازی منابع خود برای رسیدگی به این مهم نیاز مبرمی به حل مساله هستهای ایران دارد، چرا که پیامد فوری شکست مذاکرات، افزایش تنشها خواهد بود. اما این تنها یک ملاحظه ایالات متحده را تشکیل میدهد. ملاحظه دیگر این است که دولت بایدن بتواند به یک توافق پایدار و منسجم با ایران دست یابد تا تجربیات تلخ خروج از برجام تکرار نشود و البته شرط این توافق پایدار این است که آمریکا ملاحظات متحدان منطقهای و جمهوریخواهان در داخل را در این توافق جدید تا حد ممکن مورد توجه قرار دهد. در غیر اینصورت هیچ ضمانتی برای ماندگاری توافق جدید وجود نخواهد داشت. با توجه به این ملاحظه باید دید که دولت بایدن تا کجا حاضر به انعطافپذیری است و کدام موارد خط قرمز آن را تشکیل میدهد؟ با در نظر گرفتن این موارد شانس احیای برجام تقریبا بین ۳۰ تا ۵۰ درصد است و برنامه جامع اقدام مشترک، پس از ماه مارس مطلوبیت خود را با توجه به بندهای غروب آن برای واشنگتن از دست میدهد. در اینصورت آمریکا وارد پروسه پلن بی (استفاده از اهرمهای فشاری چون رژیمهای بینالمللی) خواهد شد تا توافق دیگری را با ایران رقم بزند که این توافق جدید از مسیر توافق محدود اعتمادساز عبور خواهد کرد و در صورت شکست این مرحله نیز آمریکا پلن سی یا توافق ضمنی و غیررسمی با تهران را همچون بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲ پیگیری خواهد کرد. در این مرحله آمریکا با پذیرش واقعیت ظرفیت هستهای و عبور ایران از نقطه گریز، خطوط قرمزی را تعیین میکند که مساله ظرفیت به سمت و سوی بازدارندگی اتمی حرکت نکند.