انعطاف رهبران اروپا

پل میسن
تحلیلگر گاردین

هنگامی که بحران پول اروپایی در ابتدای سال ۲۰۱۰ اروپا را متاثر کرد، توماس پیکتی در دو نامه مختصر راه‌حل منطقی این موضوع را سیاست‌های مالی و پولی مشخص کرد. او در این نامه‌ها متذکر شده بود که اروپا باید بدهی‌هایش را تجمیع کند. احتمالا او در این شرایط باور داشته که چنین کاری انجام خواهد شد: «به نظر می‌رسد که رهبران اروپا آماده‌اند قانون‌گرایی بیش‌ از اندازه‌شان را زیر پا بگذارند و انعطاف بیشتری نشان دهند.»

پیکتی به علاوه متذکر می‌شود که اروپا در سطح پولی باید به بانک مرکزی اجازه دهد که علاوه‌بر بانک‌ها، دولت‌ها را نیز نجات دهد. پیکتی در سال ۲۰۱۰ گفت بانک مرکزی اروپا باید برای مقابله با رکود، تمام بدهی‌های دولت‌ها را بخرد و تا زمانی که تورم به 5‌درصد برسد، دست به افزایش نرخ سود نزند. اگرچه بانک مرکزی اروپا در آن شرایط این پیشنهاد را رد کرد، امروز مجبور شده است بیش از آنچه فکرش را می‌کرد، به خرید بدهی‌ها دست بزند. درعین‌‌حال خطر افزایش سود نیز وجود ندارد؛ چراکه تورم نزدیک به صفر است و در دهه آینده نیز در همین حدود باقی خواهد ماند. سال‌های ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۵ از نظر پیکتی سال‌های فرصت‌های ازدست‌رفته بود: اروپا به راست‌گرایی رأی داد. در این وضعیت زمانی که حزب چپ افراطی سیریتزا در ژانویه ۲۰۱۵ در یونان انتخاب شد، پیکتی جان دوباره‌ای گرفت. او این اتفاق را نقطه‌عطف مهمی دانست و اعتقاد داشت «برای ایجاد تغییر در مسیر امور، حزب‌های چپ میانه که امروز در ایتالیا و فرانسه در قدرت هستند باید رویه سازنده‌تری در قبال این اتفاق در پیش بگیرند.»

آنها این کار را نکردند. ضعف و به‌نوعی تزویر فرانسوا اولاند و ماتئو رنتزی باعث شد آلمان بتواند اولین دولت چپ رادیکال اروپا را در هم بکوبد. آیا اروپا می‌تواند سیاست‌های پولی و مالی لیبرال و متحد داشته باشد و از نظر سیاسی نیز در مقابل این سیاست‌ها بردباری به خرج دهد؟ تمام شواهد با این موضوع مغایر است. حتی در وضعیتی که بانک مرکزی اروپا برای تحریک اقتصادها با انتخاب و به کارگیری گزینه‌های رادیکال و انبساطی از طریق چاپ پول، دکمه هشدار را فشار داده است، آلمان با همه این اقدامات مخالفت کرده و این نشان می‌دهد اتحاد رویه‌ تا چه حد دور از دسترس است. نه در افق بدهی واحد اروپا، نه در سیاست‌های پولی مرتبط با عدالت اجتماعی و نه در نهادها ،کوچک‌ترین نشانه‌ای از پرداختن به پیشنهادهای پیکتی وجود ندارد. از این لحاظ، کتاب پیکتی، آیینه‌ای است برای کتاب یانیس واروفاکیس.

واروفاکیس در سال ۲۰۱۵ و در برخورد با بحران یونان، خود بحران تازه‌ای ایجاد کرد. چهره‌های اقتصادی سیریزا افرادی کهنه‌کار و محتاط بودند: آنها دهه‌ها برنامه‌ریزی کرده بودند که اگر روزی به قدرت رسیدند، چه اصلاحاتی را باید در سطح خرد، برای اقتصاد مافیایی یونان به کار بگیرند. بخش زیادی از ابتدا و اواسط این کتاب از نظرگاه آتلانتیستی به تاریخچه آکادمیک چگونگی پیدایش اتحادیه اروپا می‌پردازد. توضیح می‌دهد که آمریکا چگونه نظام برتون‌وودز را در سال ۱۹۷۱ زیر پا گذاشت و این باعث شد اروپا به‌عنوان سازوکاری دفاعی به‌دنبال واحد پول یکسان برود. این بخش از تاریخ اقتصادی به‌همراه نکات جذاب او از تجربیات خودش در آن زمان، که در رأس کار بود، به‌خوبی بازگو شده است. واروفاکیس به این نکته اشاره می‌کند که نازی‌ها نیز همواره رؤیای اروپای متحد را داشته‌اند. او زمانی هم که به قدرت رسید، بلافاصله به همتایان آلمانی‌اش در خصوص خطر ایجاد فاشیسم، به‌خصوص در یونان در صورت اجرای سیاست‌های ریاضتی، هشدار داد. واروفاکیس به‌دلیل نام‌بردن از فاشیسم مورد هجمه زیادی قرار گرفت؛ اما حقیقت این است که حق با او بود. همان سیاست‌مداران طبقه حاکم در اروپای شرقی که شکست یونان در جولای ۲۰۱۵ را با فراغ بال تماشا کردند، امروز شاهد حضور انبوهی از قانون‌گذاران ضدیهود در کشورهای خود هستند. او در کتابش با ارائه طرحی کلی از پروژه فعلی خود، اینچنین نتیجه‌گیری می‌کند: یا باید در طول 10 سال اروپا را دموکراتیزه کرد یا باید بگذاریم این پروژه به‌مرور زمان از اعتبار بیفتد. او نیز مانند پیکتی در مقابل بدبینی روشنفکرانه، آن‌طور که آنتونیو گرامشی نیز زمانی گفته بود، نوعی «خوش‌بینی عمل‌گرایانه» را در خود نگه می‌دارد. با این‌ حال من شک دارم که خوش‌بینی پیکتی یا واروفاکیس در واقعیت نیز محقق شود. مشکل اینجاست که کشتی در حال غرق‌شدن است. زمانی که این اتفاق می‌افتد، باید پمپ‌های خروج آب را راه بیندازید. راه انداختن پمپ‌ها اینجا یعنی استفاده از محرک‌های رادیکالی که پیکتی و واروفاکیس از آن سخن می‌گویند؛ اما نخبه‌های میانه‌روی اروپایی مایل به این کار نیستند و می‌گویند راه‌انداختن پمپ‌‌‌ها یا همان استفاده از محرک‌ها «بر خلاف قوانین است». به‌نظر آنها اقدام منطقی در چنین وضعیتی به‌آب‌انداختن قایق‌های نجات است. اگرچه هر دوی این کتاب‌ها در اوج منازعات برگزیت و بحران سیاسی اروپا نوشته شده‌اند، به‌دنبال فراهم‌کردن پاسخی مشخص نیستند. این کتاب‌ها تنها اصولی را مطرح می‌کنند که می‌تواند در راه رسیدن به پاسخ کمک کنند. چپ‌گرایی در اروپا در آینده‌ای نزدیک مجبور به انتخاب خواهد بود: بین ارزش‌های انسانی و راهبرد غیرقانونی نپذیرفتن پناه‌جویان که بروکسل و آنکارا بر سر آن با هم توافق کرده‌اند؛ بین نجات اقتصاد اروپا و نجات آنچه از بانک‌های اروپا باقی مانده است؛ بین نجات صنعت فولاد و پیروی از قوانینی محرمانه درخصوص کمک‌های دولتی‌ای که دیگر هیچ‌کس واقعا باورشان ندارد. در مقام اقتصاددان، هم پیکتی و هم واروفاکیس در این موضوع به میزانی زیاد و به‌طور غیرمعمول از صداقت و هوش هیجانی بهره برده‌‌اند. اما اگر درنهایت بپرسید که آیا اروپا می‌تواند خود را نجات دهد و سعی کنید این سوال را با شواهد موجود در کتاب پاسخ دهید، پاسخ به‌طور قطع به منفی متمایل خواهد بود.