مفروضات اقتصاد کلاسیک
وحید اشرفی موغاری
پژوهشگر مرکز بینش پیشرفته دانشگاه دوک
اقتصاد نئوکلاسیک بر سه فرض اساسی استوار است: نخست، افراد در هنگام اتخاذ یک تصمیم اقتصادی بهطور منطقی گزینههای ممکن را شناسایی و از نظر ارزش با هم مقایسه کرده و گزینه با بیشترین عایدی را انتخاب میکنند. دوم آنکه، افراد همواره به دنبال حداکثر مطلوبیت و شرکتها به دنبال بیشترین سود هستند و در نهایت اینکه، افراد مستقلاً و بر اساس اطلاعات کامل و مرتبط، تصمیمگیری میکنند. حال ببینیم بر اساس این نظریه رایج اقتصاد، افراد چگونه یک فنجان قهوه میخرند.
وحید اشرفی موغاری
پژوهشگر مرکز بینش پیشرفته دانشگاه دوک
اقتصاد نئوکلاسیک بر سه فرض اساسی استوار است: نخست، افراد در هنگام اتخاذ یک تصمیم اقتصادی بهطور منطقی گزینههای ممکن را شناسایی و از نظر ارزش با هم مقایسه کرده و گزینه با بیشترین عایدی را انتخاب میکنند. دوم آنکه، افراد همواره به دنبال حداکثر مطلوبیت و شرکتها به دنبال بیشترین سود هستند و در نهایت اینکه، افراد مستقلاً و بر اساس اطلاعات کامل و مرتبط، تصمیمگیری میکنند. حال ببینیم بر اساس این نظریه رایج اقتصاد، افراد چگونه یک فنجان قهوه میخرند. بر اساس مفروضات اقتصاد نئوکلاسیک، شما پیش از آنکه تصمیم بگیرید مثلا ۱۰ هزار تومان بابت یک فنجان قهوه بپردازید، همه گزینههای جایگزین را بررسی کرده و در نهایت به این نتیجه رسیدهاید که در حال حاضر، پرداخت ۱۰ هزار تومان بابت یک فنجان قهوه، بیشترین مطلوبیت را برای شما ایجاد میکند و همچنین کاملا مطلع هستید که قیمت یک فنجان قهوه چقدر باید باشد و تصمیم شما به هیچ عنوان تحت تاثیر تمایل دوستتان به نوشیدن قهوه در آن لحظه نبوده است. یک بار دیگر به این مورد ساده نگاه کنید. به نظر شما چقدر به واقعیت نزدیک است؟
ما در طول زندگی خود تصمیمهای فراوانی میگیریم که ممکن است اثرات چشمگیری درکیفیت زندگی حال و آینده ما، بر جای بگذارند. بسیاری از تصمیمهای روزمره ما ساده بهنظر رسیده و چندان زمانی را برای اتخاذ آنها صرف نمیکنیم. در مثال فوق، زمانی که تصمیم میگیریم با دوستمان به یک کافی شاپ رفته و قهوه بخوریم، احتمالا چندان به اینکه با این پول چه کار دیگری میتوانیم انجام دهیم و آیا قیمت پرداختی پایینترین قیمت ممکن است، فکر نکرده و بیشتر برای آنکه ساعتی را با دوستمان سپری کرده باشیم، این تصمیم را میگیریم. به همین ترتیب در طول روز بارها با خرده تصمیمهای اقتصادی مواجه میشویم و اغلب نیز بهصورت ناخودآگاه عمل میکنیم. این کیفیت انسانی اقتصاد است؛ همان چیزی که نظریات اقتصاد کلاسیک و نئوکلاسیک آن را نادیده میگیرد. مفاهیم اقتصاد کلاسیک و نئوکلاسیک، طی سالیان متمادی و بهطور گسترده از طریق کتابها و دورههای دانشگاهی، همچون اصول علمی در دانشکدههای اقتصاد سراسر دنیا آموزش داده شده و در آنها با چشمانی نیمهباز به واقعیتهای بدیهی زندگی اقتصادی روزمره نگریسته شده است. نظریاتی که همچون نظریات مکانیک نیوتنی و مدیریت علمی تیلور، به تنهایی برای تحلیل مسائل پیچیده دنیای امروز، پاسخگو نبوده و نیازمند جایگزین شدن یا لااقل همراه شدن با نظریاتی بهروزتر و نزدیکتر به واقعیت است. مقاومت دلباختگان مکاتب اقتصادی کلاسیک در برابر ماهیت پیچیده انسان بهعنوان عنصر اصلی هرگونه پدیده اقتصادی، ناخودآگاه ما را به یاد مقاومتهایی که در برابر ظهور مکانیک کوانتومی در عرصه فیزیک و نهضت روابط انسانی در مدیریت صورت گرفت، میاندازد. روزگاری نهچندان دور، در اثر کوششهای افرادی همچون ماکس پلانک و انیشتین، جایگاه مکانیک کلاسیک در دنیای فیزیک از سوی نظریات مکانیک کوانتومی به چالش کشیده شد. دلیل آن نیز واضح بود: مکانیک کلاسیک نیوتنی، به دلیل ساده پنداشتن ماده، در مقیاس اتمی ناکارآ بود و نمیتوانست توصیف کاملی از بسیاری پدیدههای فیزیکی ارائه دهد. زمانه در حال تغییر، نظریهای جدید میطلبید. تقریبا، همزمان با این تحولات، انقلاب دیگری در حوزه مدیریت در شرف وقوع بود. فردریک تیلورکه مهندسی مکانیک خوانده بود، با مشاهده ناکارآییهای موجود در عملکرد کارگران به این نتیجه رسید که باید روش بهتری برای انجام کارها با حداقل تلاش و بیشترین عایدی وجود داشته باشد و به این سان اصول مدیریت علمی را که مبتنی بر مشاهدات کارسنجی و زمانسنجی فعالیتهای کارگران بود، پایه گذاشت. ولی او در ارائه اصول خود یک اصل اساسی که همان عامل انسانی بود را بسیار ساده فرض کرد و از همین رو پس از مشاهدات التون مایو (مطالعات هاوثورن) که بیانگر نقش پررنگ و ماهیت پیچیده عامل انسانی در بازده و عملکرد سازمان بود، به تدریج ناکارآمدی نظریات تیلور به اثبات رسید و حتی مناسب برای اداره گاو نر و نه انسان، دانسته شد. آری، زمانه عوض شده بود و نظریهای درخور این تغییر نیاز داشت.
با نگاهی دقیق تر به این دو پدیده، متوجه تفاوتی بزرگ میان آن دو میشویم. اگرچه نظریات مکانیک کوانتومی، سبب ایجاد تحولات بنیادین در دنیای فیزیک شد، ولی هرگز بهطور کامل جایگزین نظریات قبلی نشد و ما همچنان شاهد کاربرد مفید و گسترده اصول مکانیک کلاسیک در بسیاری از محاسبات فیزیکی هستیم. پس، مکانیک کوانتومی را میتوان، نه یک انقلاب، بلکه گامی تکاملی در توسعه گستره علم فیزیک دانست. ولی در اثر شکلگیری نهضت روابط انسانی و نظریات پیشرفتهتری که پس از آن ارائه شد، نظریه مدیریت علمی تقریبا بهطور کامل از عالم مدیریت رخت بر بست و امروزه از آن بیشتر در حوزههای کمتر انسانی، نظیر بهینهسازی سیستمهای اتوماسیون اداری و خطوط تولید استفاده میشود. دلیل این تفاوت، به وجود عامل انسانی برمیگردد، که در عالم فیزیک غایب است اما در مرکز مدیریت هر سازمانی قرار دارد و نشان میدهد هر دانشی که با ماهیت انسانی سر و کار داشته باشد، نمیتواند بدون در نظر گرفتن کیفیات انسانی اثرگذار باشد.
از زمانی که دانیل کانمن و آموس تورسکی نتایج مشاهدات خود در زمینه اقتصاد رفتاری را منتشر کردند و به خوبی ماهیت پیچیده انسان در معادلات اقتصادی را نشان دادهاند، نزدیک به چهل سال میگذرد. اگرچه کانمن جایزه نوبل علم اقتصاد را در سال ۲۰۰۲ بابت همین پژوهشها دریافت کرد، ولی سرطان به تورسکی مجال نداد که در این افتخار با وی شریک باشد، بههر حال پس از سپری شدن این همه سال، نظریات کلاسیک، نئوکلاسیک و کینزین، بر تصمیمگیریها و برنامهریزیهای خرد و کلان اقتصادی حاکم است، حال آنکه ناکارآمدی این نظریات در برهههای مختلف به اثبات رسیده است (آخرین نمونه آن بحران مالی سال ۲۰۰۸ بود). گویی برخلاف حوزههای فیزیک و مدیریت، حوزه اقتصاد به خواب رفته و از زمانه خود عقب مانده است. شاید وقت آن است که نظریهپردازان و سیاستگذاران اقتصادی چشمان خود را بازتر کنند.
ارسال نظر