دوقطبی شدن انتخابات
بیل بیشاپ
واشنگتنپست
سادهترین چیزی که دونالد ترامپ به مردم فروخته، «اخبار کذب» از سوی رسانهها به مردم بوده است. با این همه، بر اساس تحقیقاتی که از سوی موسسه پیو صورت گرفته است، کمتر از ۲ نفر از هر ۱۰ آمریکایی اعتماد زیادی به سازمانهای خبری دارند و ما در شبکهای از «فرهنگ توطئه» قرار داریم. ترامپ به اطمینان نسبت به این امر که نوعی معامله بزرگ برای انواع رسانهها صورت گرفته است، کمک کرده و آنان اکنون در جستوجوی راههایی برای جلب مجدد اطمینان از دست رفته خوانندگانشان هستند.
بیل بیشاپ
واشنگتنپست
سادهترین چیزی که دونالد ترامپ به مردم فروخته، «اخبار کذب» از سوی رسانهها به مردم بوده است. با این همه، بر اساس تحقیقاتی که از سوی موسسه پیو صورت گرفته است، کمتر از 2 نفر از هر 10 آمریکایی اعتماد زیادی به سازمانهای خبری دارند و ما در شبکهای از «فرهنگ توطئه» قرار داریم. ترامپ به اطمینان نسبت به این امر که نوعی معامله بزرگ برای انواع رسانهها صورت گرفته است، کمک کرده و آنان اکنون در جستوجوی راههایی برای جلب مجدد اطمینان از دست رفته خوانندگانشان هستند.
رئیسجمهوری موجب بدنامی سیاستمداران، قضات، معلمان، رهبران اتحادیه کارگری و مقامات امنیتی شده است. اما به نظر میرسد بنا بر گفته ستون نویس اقتصادی نشریه لگزینگتون، نابودکنندهترین میراث ترامپ اعتماد کمتر در جامعه آمریکا باشد. به هر صورت، اعتماد به نهادهای آمریکایی مدتی است که روند نزولی را طی کرده است. ترامپ نیز بیش از پیش موجب تسریع این رویداد شده است. رهبران نهادهایی که روزگاری قدرت بسیاری داشتند، اکنون در جلب مجدد اطمینان و اعتماد مردمی که به آنها خدمت میکردند، ناامید شدهاند. با این حال به نظر میرسد، کاهش میزان اعتماد به دلیل آن چیزی نباشد که مطبوعات (یا سیاستمداران یا دانشمندان) انجام داده یا ندادهاند. آمریکاییها اعتماد خود را به این دلیل از دست ندادهاند که برخی از رویدادها یا رسواییهای خاص اتفاق افتادهاند و همچنین با راهاندازی یک اپلیکیشن جدید یا حتی بیشتر شدن رقابت اطمینان مجددا به دست نمیآید. باور کردن این امر موجب گمراهی ما میشود.
در سال 1964، از هر 4 آمریکایی 3 نفر به دولت اعتماد داشت که بیشتر مواقع کار درست را انجام میدهد. تا سال 1976، این عدد به 33 درصد کاهش یافت. این افت شدید از سوی دانشمند علوم سیاسی، والتر دین برنهام «بهعنوان یکی از بزرگترین سقوطهای اعتماد عمومی در میان نظرسنجیها ثبت شده است.» البته، در این دوره مداخله در اموری موجب یکسری رویدادهای پر سر و صدا شده بود: گسترش جنگ در ویتنام، شورش واتس در سال 1965، جنبش حقوق مدنی و سپس ترورها و رسوایی واترگیت. این روابط تبیینهایی برای کاهش اطمینان به دستگاه حکومتی در آمریکا ارائه کردهاند. چه کسی میتواند به یک دولت فاسد که برای ما رسوایی، شورش و جنگی منفور به همراه داشته، اعتماد کند؟ حداقل 2 مشکل در این تبیین وجود دارد. نخست، کاهش اطمینان به دولت تقریبا هم راستا با کاهش اطمینان به هر نهاد دیگری نیز بوده است. چرا شورش واتس باید منجر به بیاعتمادی نسبت به سازماندهی نیروی کار شود؟ اخبار روزانه موجب نوساناتی در نگرش و احساس آمریکاییها نسبت به نهادهایشان شدهاند. رسوایی واترگیت موجب شد مردم آمریکا اعتماد خود را نسبت به دولت از دست بدهند. برعکس، پس از 11سپتامبر، اطمینان به دولت بالا رفت. پس از اینکه تاثیر رسوایی و تهدیدات از میان رفت، روندهای بلندمدت بازگشت.
دوم اینکه، این فرسایش تنها محدود به ایالات متحده نبوده است. به گفته راسل دالتون، دانشمند علوم سیاسی، کاهش اطمینان به دولت بهطور گستردهای بر همه دموکراسیهای صنعتی پیشرفته از دهه 1960 و 1970 میلادی اثرگذار بوده است. وی معتقد است: «صرفنظر از تاریخ سیاسی، سیستم انتخاباتی یا سبک دولت، بیشتر مردم اعتماد کمتری در مقایسه با دوره پدربزرگ و مادربزرگهای خود به دولت دارند.» این تغییرات به سادگی در نگرشها ایجاد نشده است. ما اندک اندک از نهادهایی که در طول نسلهای مختلف حمایت میکردهایم، جدا شدهایم. مشارکت مدنی نیز در این مدت کاهش یافته است. رابرت پوتنام از دانشگاه هاروارد اخیرا در مطالعهای میزان افت تعداد اعضای شیرها (انجمن رای دهندگان زنان) را مورد بررسی قرارداده است. این افت نشان دهنده کاهش ارتباطات اجتماعی سازگار است و بیانگر این است که جامعه تغییر کرده است. چالشهایی که به نظر میرسد از اوایل دهه 1960 میلادی ناگهان به وقوع پیوستند، در واقع مدتها پیش و به آهستگی شروع به تغییر کرده بودند، آن هم درست در زمانی که جهان کوچک شد و جوامع مدرن شدند.
افزایش درآمدها و دولت رفاه موجب شد تا روشنگری فردی برای مردم فراهم شود. دانشمند علوم سیاسی، ران انگلهارت در دهه 1970 پیشنهاد کرد که وقتی جوامع رشد کرده و ثروتمندتر میشوند و نگرانی و دغدغه آنها در موارد اساسی بقا کاهش مییابد، ما باید انتظار داشته باشیم که انتقالی از ارزشهای کمونی به ارزشهای فردی داشته باشیم: مردم بیشتر خودشان را بیان میکنند و کمتر به مقامات اطمینان دارند. همه چیز در مورد زندگی مدرن بر علیه اجتماع و اطمینان قرار دارد. جهانی شدن و شهرنشینی مردم را با انواع متفاوت و جدیدی از زندگی آشنا کرده و در تماس قرار داده است. اقتصاد ما به ابتکار بیش از انطباق پاداش میدهد، بنابراین وزن نسبی قرارداد و سنت خرد شده و از میان رفته است. این در حالی است که در دهه 1920 والدین میگفتند که فرزندانی مطیع میخواهند و این برای آنان بسیار مهم بود، اهمیت آن در طول زمان کاسته شده است و جای خود را به استقلال و خودمختاری داده است. آموزش گسترده به مردم ابزارهایی میدهد که ذهن خود را سامان دهند. گسترش فناوری نیز به همه این شانس را میدهد که در راستای دستیابی به این هدفها موفق شوند یا حتی نظر بدهند.
مردم از آزادیهای خود لذت میبرند و هیچ آرزویی برای بازگشت به لباسهای سنتی زنانه در غرب مشاهده نمیشود. ابزارهای اجتماعی عوض شدهاند و انتخابها با هزینه همراه هستند. با این حال، بدون اقتدار و راهنمایی نهادها برای کمک به نظم دادن به زندگی ما، بسیاری از مردم احساس میکنند که سرگردان هستند و ممکن است حق آنها تضییع شود. بنا بر گفته جامعهشناس فرانسوی، آلن ارنبرگ، رکود در واقع بیماری مدرن محسوب میشود. قطبی شدن رای دهندگان و از دست رفتن اعتماد آنان، ممکن است موانعی برای دولت ملی ایجاد کند، اما از نظر محلی بیشتر جوامع بهطور گستردهای یا دموکراتیک هستند یا جمهوریخواه. با این تفاسیر، میتوان گفت علل مختلفی برای از دست رفتن اعتماد مردم نسبت به دولت وجود دارد که برخی از دلایل آن در کنار مسائل اقتصادی و سیاسی، حاکی از مدرن شدن اجتماعی و فردگرایی نیز هست.
ارسال نظر