تحلیل جدید نظریه مطلوبیت

کولین کمرر/ استاد انستیتو کالیفرنیا
متیو رابین / استاد هاروارد

بسیاری از ایده‌های اقتصاد رفتاری ریشه در اقتصاد نئوکلاسیکی دارند که مسیری طولانی نزدیک به یک قرن را طی کرده‌اند. آن‌ زمانی که علم اقتصاد اولین‌بار رشته مطالعاتی متمایزی دانسته شد و دانش روان‌شناسی این ویژگی را نداشت. ادبیات رایج اقتصادی قبل از دهه 1930، با نویسندگانی چون آدام اسمیت، کینز، مارشال، فیشر و دیگران سرشار از مفاهیم روانشناختی است که با تبدیل آنها به مفاهیم ریاضی ساده‌شده است وتوسط اقتصاددانان بعدی تلاش شده تا به‌گونه‌ای زیبا این مفاهیم در کنار یکدیگر مرتب شوند، ولی اساس و محتوای بحث‌ها می‌رود که به دست فراموشی سپرده شود.

به‌عنوان مثال اسمیت که در اقتصاد، تنها با کتاب «ثروت ملل» شهره است. هرچند که در کتاب خود بیان می‌کند: «مردم نان شب خود را نه از سر خیرخواهی قصاب، آبجوساز یا نانوا، بلکه به دلیل منفعت‌طلب بودن آنها به‌دست می‌آورند.» اما وی در یکی از آخرین کتاب‌های خود با عنوان «نظریه احساسات اخلاقی» در مورد جنبه‌هایی از اخلاق شخصی که طی آن مردم نگران دیگران نیز هستند نوشته بود ولی چرا این کتاب او واقعا ناشناخته است، اما اولین کتاب وی یعنی ثروت ملل تا به این اندازه شهرت دارد؟ این کتاب حاوی دیدگاه‌های او درباره روان‌شناسی انسان‌ها و گواهی بر پیشرفت‌های کنونی در اقتصاد رفتاری است. به‌نظرآدام اسمیت «ما زمانی که از یک وضعیت بهتر به وضعیت بدتری می‌رسیم، نسبت‌به شادی و لذتی که رسیدن از یک وضعیت ناخوشایند به وضعیت بهتر به ما می‌دهد، بیشتر ناراحت می‌شویم.» در دهه 1970، متخصصان روانشناسی، شروع به مطالعه در مورد تصمیم‌گیری اقتصادی افراد و قضاوت در مورد آن کردند. این مطالعات، روش متفاوتی از روش سیمون را پیشنهاد کردند. آنها از روش «بیشینه‌سازی مطلوبیت انتظاری» و «قواعد احتمال نامتقارن» به‌عنوان معیارهای داوری استفاده کردند و در نهایت انطباق با این معیارها یا انحراف از آنها را به‌عنوان یک راه برای استدلال و فرضیه‌سازی در مورد مکانیزم‌های شناخت به‌کار بردند.

از آنجا که نتایج این تحقیقات، بیشتر بر پایه اصول و ساختارهای روانشناسی بود، توانست در قالب عبارات مرسوم ساده‌ای بیان شود. این طبقه‌‌بندی‌های روانشناسی، راهی را برای مدل‌سازی عقلانیت محدود ارائه کرد که نسبت به انحرافات افراطی که سیمون در ذهن داشت، بیشتر بر استانداردهای اقتصادی منطبق بود. بیشتر مفاهیم اقتصاد رفتاری‌، از ترکیب کارهای این دسته از افراد که نسبت به امثال سیمون دیدگاه متعادل‌تری دارند، به‌دست آمده است. یک مثال خوب برای اینکه چگونه روانشناسی ادراکی بینش‌های اقتصادی را بهبود می‌بخشد «نظریه چشم‌انداز» است که کاهنمن و تورسکی به‌عنوان یک نظریه جایگزین برای نظریه مطلبوبیت انتظاری پیشنهاد کردند. قاعده کل در نظریه چشم‌انداز این است که مردم خود را با احساس لذت و خوشی منطبق می‌کنند و بنابراین مطلوبیت‌ها به‌وسیله فواید و مضرات برخی نقاط مبنا و در رده بالاتر، توسط کل ثروت شخص تعیین می‌شود. مطالعات بسیاری اشاره کرده‌اند که واکنش در قبال سود و ضرر از دو جهت متفاوت است: ضررها، دو برابر بیشتر از فواید هم‌مقیاس خود، مورد تنفر هستند؛ این قاعده بیزاری از زیان نامیده می‌شود.

علاوه بر این در نظریه مطلوبیت انتظاری، گرایشات به سمت ریسک تنها به‌وسیله انحنای تابع مطلوبیت بیان می‌شود. در نظریه چشم‌انداز (و نظریه‌های مختلف دیگر) گرایش‌ها به سمت ریسک، همچنین به‌وسیله وزن‌دهی غیرخطی احتمالات، مشخص می‌شود. به‌عنوان مثال یک فرد، حتی اگر تابع مطلوبیت او برای بازدهی پول مقعر باشد، چنانچه وزن بیش از حدی به شانس کوچک برد خود بدهد، می‌تواند (عقلایی و توجیه‌پذیر است) یک بلیت بخت‌آزمایی بخرد. به‌درستی این فرض که به احتمالات کوچک وزن بسیار زیاد داده می‌شود (که تجربیات زیادی آن را حمایت می‌کنند) می‌تواند توضیح دهد که چرا مردم با مطلوبیت مقعر برای منافع، دوستدار بلیت‌های بخت‌آزمایی بسیار نامتقارن، با شانس بسیار کم برای برد هستند و همچنین توضیح می‌‌دهد که چرا مردمی که روی زیان‌ها شرط‌بندی می‌کنند، به دنبال خرید بیمه‌ برای مقابله با شانس کوچک زیان‌های سنگین هستند.

زیان‌گریزی را «جرمی بنتام» با مفهوم مطلوبیت بیان کرد و مبنای اقتصاد نئوکلاسیکی شد. نظریه «فیزیک ریاضی» فرانسیس اجورث بیانگر نمودار جعبه‌ای مشهور اوست که در آن دو فرد در مورد پیامدهای ممکن چانه‌‌زنی می‌کنند که مدلی ساده از مطلوبیت اجتماعی است و یک فرد تحت‌تاثیر پرداخت فرد دیگر قرار می‌گیرد‌. این مدل مبنایی برای کمک به نظریه‌های مدرن است. شاید اقتصاددانان در پی مخالفت با روانشناسی آکادمیک، انقلاب نئوکلاسیکی را آغاز کردند که مسیری را برای رفتار اقتصادی مشخص کرد. در آغاز قرن بیستم اقتصاددانان امیدوار بودند که نظم چیزی که آنها بررسی می‌کنند، بتواند مانند علمی طبیعی باشد. در آن زمان روان‌شناسی در ‌حال ظهور و جدایی از فلسفه بود و علم قلمداد نمی‌‌‌شد. به‌نظر اقتصاددانان، روان‌شناسی سبب بی‌‌ثباتی علم اقتصاد شده است. ناخشنودی آنها از روان‌شناسی زمانه خود که مانند نارضایتی‌شان از فرضیه‌های لذت‌گرایی تابع مطلوبیت بنتام بود، سبب حرکتی در راستای حذف روان‌شناسی از اقتصاد شد.

حذف روان‌شناسی از علم اقتصاد به‌آرامی انجام شد، اما در اوایل قرن بیستم نوشته‌هایی از اقتصاددانانی مانند اروینگ فیشر و ویلفردو پارتو بر نظریه‌های سفته‌‌بازی قوی درباره چگونگی تفکر و حس مردم در زمینه گزینه‌‌های اقتصادی متکی بود. بعد از آن، جان مینارد کینز مدام به دیدگاه‌‌های روان‌شناختی متوسل می‌شد، اما در اواسط قرن بحث روان‌شناسی تاحدی نادیده گرفته شد. طی نیمه دوم قرن بیستم بسیاری از انتقاداتی که مبتنی‌بر دیدگاه اثباتی بودند، هم در اقتصاد و هم در روان‌شناسی پدید آمدند. در اقتصاد محققان بسیاری کتاب‌‌ها و مقالاتی را درباره اهمیت روان‌شناسی و حدود رفتار عقلایی نوشتند. این صاحب‌نظران، توجه گروهی را به خود جلب کردند، اما موفق به تغییر مسیر بنیادی علم اقتصاد نشدند.

بسیاری از پیشرفت‌‌های تصادفی سبب پدیدار‌شدن اقتصاد رفتاری شد. یکی از این پیشرفت‌‌های شایان‌توجه، پذیرش سریع اقتصاد رفتاری و الگوهای مطلوبیت موردانتظار و مطلوبیت تنزیل‌شده به‌عنوان الگوهای هنجاری و توصیفی، تصمیم‌گیری در شرایط نبود اطمینان و انتخاب بین‌دوره‌ای از سوی اقتصاددانان بود. از آنجا که فرضیات و دلالت‌های تحلیل عمومی مطلوبیت نسبتا انعطاف‌پذیر و عمومی و فراگیر هستند و از این منظر پذیرش آنها به‌عنوان یک الگوی مناسب دشوار است، دانشمندان این شاخه مغایرت‌های مشابهی را با استفاده از آزمایش‌های قانع‌کننده که به‌سادگی قابل انجام بودند، آشکار کردند که از آن جمله می‌توان به کانمن و تورسکی، در مطلوبیت موردانتظار و مطلوبیت تنزیل‌شده اشاره کرد.

گلچینی از کتاب پیشرفت در اقتصاد رفتاری