سیاست‌های آتی آمریکا در خاورمیانه

دکتر محمد یاوری
اقتصاددان

بررسی مواضع ایالات‌متحده به‌عنوان قدرت برتر اقتصادی و نظامی جهان با پیچیدگی‌های خاص خود همراه است. وجود مراکز متعدد مطالعاتی و استراتژیک در آن کشور که وظیفه تعیین خط‌مشی و استراتژی را به عهده دارند یا وجود گروه‌ها و باندهای متعدد اقتصادی فعال در زمینه نفتی، اسلحه‌سازی، تجاری و بعضا وجود تضاد و تناقض آشکار منافع این گروه‌های ذی‌نفع با منافع ملی آن کشور می‌تواند این پیچیدگی‌ها را دوچندان کند. ولی آنچه که از رفتار دولتمردان ایالات‌متحده در دهه‌های پایانی قرن گذشته و سال‌های اخیر برداشت می‌شود، این است که استراتژیست‌های آن کشور توانسته‌اند، تعادلی منطقی بین منافع باندهای اقتصادی و منافع ملی ایجاد کنند و عملا عمده تلاش همه گروه‌ها برای هم‌راستایی این دو منفعت بوده است. این موضوع را می‌توانیم به‌صورت آشکار در تمام کشورهای برتر اقتصادی جهان مشاهده کنیم و درواقع یکی از شروط اصلی ورود به مراحل توسعه‌یافتگی امروز جهان محسوب می‌شود. انتخابات جدید آمریکا و انتخاب مرد شگفتی‌ساز این رقابت موجبات سردرگمی بسیاری از تحلیلگران سیاسی آمریکا و اقصی‌نقاط جهان شد. جامعه متمدن و پیشرفته ایالات‌متحده به کسی رای داد که از ژست‌های سیاسی و دموکراتیک و اخلاق‌گرایانه بهره‌ای نبرده بود و هر آنچه که در ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه خود داشت پشت تریبون ارائه داد و جالب اینکه موفق شد. به هر حال امروز جهان و به‌خصوص منطقه ناامن خاورمیانه با پدیده‌ای روبه‌رو شده که سردرگمی و پیچیدگی بیشتری را برای تحلیل آینده به همراه دارد.

برای شروع بحث و تحلیل شرایط پیش‌رو الزاما باید به مطالبی که سال‌ها پیش (آذر ماه 1386) در دانشکده اقتصاد دانشگاه شهید بهشتی به رشته تحریر درآوردم استناد کنم. در آن سال و با در نظر گرفتن دو پدیده نفتی که کاملا بی‌سر و صدا و بدون پروپاگاندا صورت گرفت، اقدام به تنظیم مقاله فوق‌الذکر کردم. اولین پدیده، شروع زمزمه حذف قیود زیست‌محیطی برای نفت شیل در آمریکا و در اواخر حکومت بوش‌پسر بر ایالات‌متحده بود و دومین پدیده علنی شدن اکتشاف حوزه نفتی رمیله در محدوده دایره‌ای به مرکز رمیله و شعاع 200 کیلومتری بود که بخش قابل‌توجهی از ذخایر نفت جهان در آن جای دارد و بخش‌هایی از خوزستان، مجنون، شمال کویت و شمال عربستان را دربر می‌گیرد.

طی این مقاله با عنوان «انرژی و سرنوشت ماجراجویی اقتصادی-امنیتی ایالات‌متحده در خلیج فارس» با بررسی شرایط نفتی آمریکا، بعد از ورود نفت شیل به بازار، نتیجه‌گیری کردم که در این ماجرا (ورود نفت شیل به بازار) کشور عربستان سعودی، نقش اصلی خود برای ایالات متحده را به‌عنوان بانک مرکزی نفت از دست خواهد داد. لذا به نظر می‌رسد که آمریکا پس از دسترسی به منابع عظیم نفتی شیل و تبدیل شدن به قدرت اول تولید نفت جهان، بیش از آنکه تسلط بر ذخایر نفتی خلیج‌فارس را برای تامین منابع انرژی موردنیاز خود بخواهد، در پی کسب سلاح قدرتمندی است که با آن مهار کشورهای اروپایی، چین، هند، ژاپن و تمام دنیا به‌شدت آسان‌تر می‌شود. بدین سبب است که به‌نظر می‌رسد استراتژیست‌های آمریکایی برای رسیدن به این هدف سال‌هاست با انتخاب منطقه نفتی خلیج فارس به‌عنوان منافع بلندمدت ایالات‌متحده، عملیات سیاسی و نظامی کشور متبوع‌شان را روی این منطقه تمرکز داده‌اند.

با توجه به مطالب فوق‌الذکر و همچنین در نظر گرفتن شخصیت آقای ترامپ که (1- از جماعت میلیاردرهای رتبه بالای جامعه آمریکاست، 2- مرد باتجربه و باسابقه دنیای تجارت است، 3- اکثر قریب به اتفاق مشاورانش در حوزه‌های مختلف تجاری و اقتصادی فعال، سرمایه‌گذار و ذی‌نفع می‌باشند، 4- به دلیل اوضاع مالی مناسب به هیچ فرد و گروه و کشوری وامدار نیست و هزینه‌های انتخاباتی‌اش را شخصا تامین کرده است، 5- هیچ تعهد از پیش تعیین شده‌ای برای خود در قبال کشورهای مختلف ایجاد نکرده است و...) عملا جهان با رئیس‌جمهوری روبه‌رو خواهد شد که از یک‌طرف به دنبال اجرایی کردن علائق شخصی و مکنونات قلبی‌اش می‌باشد و از طرف دیگر با دستورالعمل‌های استراتژیست‌های کشور متبوعش برای تامین منافع ملی روبه‌روست. در واقع حل اساسی این تناقض آشکار اولین چالش آقای ترامپ خواهد بود و قطعا تنها راه حل این مساله برای جلوگیری از هرج و مرج و افول قدرت اقتصادی و نظامی آمریکا این خواهد بود که دو پارامتر تاثیرگذار فوق، در تصمیم‌گیری‌ها به نحوی منطقی تعدیل شود.

به‌صورت کلی در صحنه سیاسی و اقتصادی کشور آمریکا، همیشه با باندهای اقتصادی عمده‌ای روبه‌رو بوده‌ایم که اصلی‌ترین آنها کمپانی‌های نفتی و کمپانی‌های سازنده جنگ‌افزار می‌باشند. در سال‌های گذشته تحلیلگران بر این باور بودند که روح سیاسی نفتی‌ها در کالبد حزب دموکرات و روح سیاسی تولیدکنندگان جنگ‌افزار در کالبد حزب جمهوری‌خواه دمیده شده و سال‌های متمادی چنین تعریف شده بود که دموکرات‌ها برای کاسبی کمپانی‌های نفتی به دنبال صلح و جمهوری‌خواهان برای کسب درآمد تولیدکنندگان جنگ‌افزار، به دنبال جنگ هستند. لکن از اواخر قرن گذشته و اوایل قرن جدید، جهان مواجه با پدیده منافع مشترک هر دو گروه شد و به عبارت ساده‌تر این دو گروه تاثیرگذار در سیاست ایالات‌متحده به‌صورت منطقی فضاهای مشترکی برای منافع جمعی ایجاد کردند. دقیقا به همین دلیل می‌توانیم همزمان شاهد ظهور داعش و کشت و کشتاری بی‌سابقه و دهشت‌انگیز در خاورمیانه و همچنین صادرات نفت ارزان‌قیمت توسط همین گروه و تخریب قیمت‌های نفت در سراسر جهان باشیم.

به هر حال به‌نظر می‌رسد که در اولین فرصت مقتضی که مکنونات قلبی ترامپ در فضاهای تعریف شده توسط استراتژیست‌ها قرار گیرد، جهان با افزایش قیمت نفت و تشدید نگرانی‌ها و تهدید‌های منطقه‌ای به‌صورت همزمان مواجه خواهد بود. تحقق این اهداف به‌وسیله سناریوهای متفاوتی صورت می‌پذیرد که در ادامه بحث به آن خواهم پرداخت. لیکن نتیجه آن تامین منافع و خواسته‌های گروه‌های اصلی و ذی‌نفع حکومت آمریکا و دوستان نزدیک ترامپ خواهد بود. برای کمپانی‌های نفتی از یک‌طرف کاهش چشمگیر قیمت نفت علاوه بر غیراقتصادی کردن تولید نفت شیل و از طرف دیگر منافع کمپانی‌های نفتی را که بر اساس قراردادهای مشارکت، دارای سهام در برداشت و تولید می‌باشند با خطر مواجه کرده است. برای کمپانی‌های تولیدکننده جنگ‌افزار نیز ناامنی و ایجاد تهدیدهای مصنوعی و واقعی می‌تواند منشأ ایجاد بازارهای پررونق جدیدی شود.

سناریوی اول هدایت نیروهای فراری داعش از موصل، حلب و رقه به سمت مرزهای کشور عربستان به‌عنوان عمده‌ترین صادرکننده جهان خواهد بود. این موضوع علاوه بر به خطر انداختن امنیت عرضه جهان، می‌تواند در ایجاد تنش جدی در منطقه نقش ایفا کرده و وابستگی کشور عربستان به ایالات‌متحده را دوچندان کند.سناریوی دوم برای تحقق اهداف فوق‌الذکر ایجاد درگیری جدی در حوزه خلیج فارس است که این درگیری به‌صورت پتانسیلی می‌تواند مابین هر کشوری که در این حوزه حضور نظامی دارد، باشد. این امر نیز هر دو هدف را تامین می‌کند. سناریوی سوم ایجاد اغتشاش در کشورهای بی‌ثبات منطقه و حاکمیت نظامیان در اینگونه کشورها است که به خودی خود می‌تواند در ایجاد بحران‌های منطقه‌ای مؤثر باشد.