فرسایش مدنیت در قلب تهران

دکتر حسین ایمانی‌جاجرمی
مدیر بخش مطالعات شهر تهران در موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران

«جین جیکوبز» در کتاب تاثیر‌گذار خود به نام «مرگ و زندگی شهرهای بزرگ آمریکایی» از مدنیت شهری و زندگی محله‌ای دفاع می‌کند و نقدی سخت بر شهرسازی مرسوم آمریکایی که مبتنی بر پروژه‌های بزرگ مقیاس، تفکیک فعالیت‌ها و نابودی محلات است وارد می‌کند. این کتاب با وجود آنکه در دهه 1960 نوشته شد، اما تاثیر خود را بر جریان شهرسازی و شیوه اندیشیدن به شهر گذارد و به‌تدریج خودرو محوری و بلندمرتبه‌سازی از اوج به زیر آمدند و تلاش برای زندگی محله‌ای پرجنب‌وجوش در کانون تفکر شهرسازان و مدیران شهری اندیشمند جای گرفت.

شگفتی اینجاست که با وجود مدنیت شهری دیرینه در ایران، در دهه دوم سده بیست‌ویک، آرمان‌های پوسیده اوایل قرن بیستمی مبتنی بر ستایش عظمت بناها و پروژه‌ها و تقلیل شهر به مقیاس پول و پروژه بر مدیریت شهری و شهرسازی کشور به‌ویژه تهران حاکم است. تهران جمعیت روزانه و شبانه دارد که هریک اهداف متفاوتی از حضور در این شهر را دنبال می‌کنند. آنانی که در جست‌وجوی نان خویش روزها به تهران می‌آیند به زندگی در این شهر نمی‌اندیشند و از فرصت‌های اشتغال آن استفاده کرده و از آن خارج می‌شوند. هجوم ترافیک صبحگاهی و عصرگاهی که تهران را قفل می‌کند و جریان زندگی را در این شهر کند می‌سازد، به سبب ورود و خروج این جمعیت است. اما آنانی که در این میان تهران را برای زندگی انتخاب کرده‌اند باید بار هزینه و مشکلات این وضعیت را تحمل کنند. یکی از این مشکلات خالی شدن جمعیت از فضاهای شهری در شب و گرفتاری ساکنان مناطق مرکزی تهران در رکود فعالیت‌ها و نا امنی فضاها است.

این نکته درست است که با فعالیت‌هایی مانند افزایش نور و نصب دوربین‌های امنیتی می‌توان ایمنی محیط‌های شهری را بهبود بخشید، اما همچنان که «جیکوبز» متذکر می‌شود: «نور خوب مهم است؛ اما تاریکی به تنهایی مسوول بیماری عمیق و کارکردی نواحی خاکستری نیست.» آنچه دوای درد شب مردگی است بازگرداندن مدنیت شهری یعنی حضور گروه‌های گوناگون مردم با علائق و سلایق‌های متنوع به فضاهای شهری است. باید برنامه‌ریزان شهری و مدیران شهر اهمیت ترکیب کاربری‌ها و تنوع فعالیت‌ها را برای زندگی مدنی شهر درک کنند و به‌دنبال آن باشند. تقلیل شهر به پروژه، تنها نابودی آن را به دنبال دارد و فضاهای تفکیک شده غیرانسانی را پدید می‌آورد که فرآیند تجزیه و اتمیزه شدن اجتماع به افراد تنها، منزوی و خودخواه محصور در اتاقک‌های تنهایی در ساختمان‌های بلند مرتبه را تسریع می‌کند. در چنین وضعیتی خانواده، محله و فعالیت‌های اجتماعی در معرض خطر نابودی قرار می‌گیرند، اتفاقی که زنگ‌های خطر آن مدت‌ها است با افزایش آمار طلاق، افسردگی و خودکشی به صدا درآمده‌اند.

باید برای مناطق مرکزی تهران که اکنون به بیماری شب‌مردگی و ملال گرفتار آمده‌اند فضاهای شهری که فعالیت و سرزندگی را ممکن می‌کنند ایجاد کرد یا برای حفظ و گسترش فضاهای موجود در آنها کوشید. فضاهایی مانند تئاتر، هتل، سالن کنسرت، سینما و انواع اماکن عرضه‌کننده خوراکی که امکان جذب جمعیت را دارند. شاید تناقض‌آمیز به نظر برسد اما حضور اندک غریبه‌هایی که در فضاهای شب مرده ترس و احساس ناامنی را ایجاد می‌کنند، با وجود این فضاها و افزایش افراد از آنجا که چشم‌ها را برای دیدن و نظاره کردن بر فضای شهر بیشتر می‌کند، به امنیت و سرزندگی آن کمک می‌کند. اکنون مشکل مناطق مرکزی کمبود خدمات فرهنگی و اجتماعی در معنایی است که در بالا گفته شد. نگاه کالایی به شهر و فروش فضاهای شهری به از میان رفتن و تحلیل مدنیت شهری منجر شده است. باید به مدیران شهری فهماند که بسیاری از عرصه‌های زندگی شهری قابل قیمت‌گذاری و فروش نیستند و حاکمیت منطق تحلیل هزینه و فایده، بدون توجه به سایر ابعاد، آنچه را که برای حفظ آن ماموریت یافته‌اند، یعنی شهر را نابود می‌کند.

کارت‌های خوبی برای بازی در اختیار مدیران شهری بود، اما آنها را ناشیانه و بدون تامل سوزاندند. از ظرفیت فروشگاه‌های بزرگ مانند مال‌ها که به سبب استقرار در محل‌های نامناسب، زندگی شهری را در اکباتان یا ستاری به هم ریخته‌اند ممکن بود در مناطق مرکزی استفاده کرد و تهدید زندگی شبانه آنها را در جای مناسب خویش به فرصت بدل کرد. کوته‌بینی ناشی از منفعت‌طلبی زودبازده و محدودیت اندیشه بخشی از مشکلاتی است که اکنون مدیریت شهری با آن مواجه است و به همین سبب روزبه‌روز تهران در چاه مشکلات خودساخته مدیران خویش فرو می‌رود. تهران ظرفیت‌های خوبی دارد که از آنها بی‌خبریم. کلان‌شهر تهران مکان زندگی کسانی است که به قول ریچارد فلوریدا «طبقه خلاق» هستند. به جای افزودن بر بار سیمان و آهن بر شهر تهران باید به‌دنبال جذب سرمایه انسانی بیشتر به این شهر بود و آن را مکانی جذاب برای زندگی افراد خلاق کرد. اگر کمی مدیریت شهری تهران از پارادایم پول و آهن فاصله می‌گرفت و به خلاقیت و تنوع می‌اندیشید، می‌توانستیم برای شب‌مردگی در مناطق مرکزی اندیشه اساسی کنیم که در قلب آن جذب طبقه خلاق به این مناطق قرار داشت.

انبوهی از هنرمندان، بازیگران، مجسمه‌سازان، نقاشان، نویسندگان، دانشجویان، استادان، روشنفکران، موسیقیدانان، طراحان و معماران در این شهر زندگی می‌کنند که حضور یکپارچه آنها در هر یک از مناطق شهری می‌تواند زندگی و نشاط را به آنها ببخشد. این افراد که می‌توانیم آنها را طبقه خلاق بنامیم، این قابلیت را دارند که زندگی را در پیرامون خویش به حرکت درآورند و مهم‌ترین سرمایه هر جا به‌شمار می‌روند. با تدوین و پیگیری سیاست‌های سکونتی و با ابزار عوارض و مالیات شهری که در اختیار شهرداری است، اما تاکنون از آن به سبب جذابیت درآمدهای کلان و ناپایدار ناشی از تراکم‌فروشی استفاده درستی نشده است، می‌توان مناطق مرکزی دچار شب‌مردگی را با جذب طبقه خلاق برای سکونت در آنها دارای رونق و حیاتی دوباره کرد. وجود فضاها و ساختمان‌های زیبا در این مناطق که تاکنون از گزند بورژوازی مستغلات در امان مانده و هویت شهری مشخص و دارای تاریخ این مناطق، قابلیت جذب طبقه خلاق را به آنها به‌عنوان یک راه‌حل جدی مطرح می‌کند.