نفوذ مارکسیسم در اندیشه روشنفکرى
محمد طبیبیان
اقتصاددان
اجازه دهید این بحث را با ذکر خاطرهای آغاز کنم. چند سال پیش عزیزی که رئیس دانشکدهای بودند از من خواست که یک درس کارشناسی ارشد اقتصاد خرد برای دانشجویان برنامه تازه تاسیس آن مرکز علمی، که خارج از محل کار خودم بود، ارائه کنم. کسانی که بنده را میشناسند میدانند که اصولا اهل اینکه این طرف و آن طرف تدریس کنم نبودهام. لیکن به دلیل اهمیت آن برنامه و احترام به دعوتکننده پذیرفتم. ایشان گفتند که یک فهرست و شرح درس هم بنویسم و قبول کردم.
محمد طبیبیان
اقتصاددان
اجازه دهید این بحث را با ذکر خاطرهای آغاز کنم. چند سال پیش عزیزی که رئیس دانشکدهای بودند از من خواست که یک درس کارشناسی ارشد اقتصاد خرد برای دانشجویان برنامه تازه تاسیس آن مرکز علمی، که خارج از محل کار خودم بود، ارائه کنم. کسانی که بنده را میشناسند میدانند که اصولا اهل اینکه این طرف و آن طرف تدریس کنم نبودهام. لیکن به دلیل اهمیت آن برنامه و احترام به دعوتکننده پذیرفتم. ایشان گفتند که یک فهرست و شرح درس هم بنویسم و قبول کردم. در آن فهرست یک فصل هم برای اقتصاد مارکسیستی گنجاندم؛ کما اینکه در محل کار خود نیز در درس اقتصاد خرد پیشرفته دوم دوره کارشناسى ارشد، همین کار را میکردم. جالب اینکه یکی دوسال، قبل فردی بخشی از جزوه این بحث از درس مرا که به نحوی به چنگ آورده بود بدون اینکه مآخذ آن را بداند سعى کرد بهعنوان دفاع از مارکسیسم در مقابل مطلبی که در جریدهای از من خوانده بود بهکار برد. بگذریم، ریاست آن دانشکده این کار مرا شوخی تلقی کرده و گفتند که حال که این سیستم برچیده شده آیا ضرورتی برای طرح این مبحث در این درس وجود دارد؟ گفتم من اعتقاد دارم که کشور ما آخرین پایگاه مارکسیسم در جهان خواهد بود و هنگامی هم که در چین و کوبا و کره شمالی این بحث منتفی شد هنوز بسیاری از روشنفکران کشور ما و مدیران و سیاستگذاران و سیاستپردازان در زیر کت و شلوار و سایر البسه مارکسیست خواهند بود. پس چه بهتر که به جوانان بهصورت اصولی این مبحث آموخته شود به جای روشی که باب بوده است و بسیاری از سر سپردگان سیاسی این مکتب نیز کمتر به درک عمقی آن میپرداختند. شاید در این باب من فردی بدبین باشم و امیدوارم هم چنین باشد، لیکن هر آینه دلایلی برای تائید این بدبینی این گوشه و آن گوشه ظاهر میشود.
در کشور ما جریانهای روشنفکری سنتی با ایدههای مارکسیستی عجین شدهاند. برخلاف اکثر روشنفکران غربی، در کشور ما، اهمیت مرحله تولید ثروت در زندگی جوامع و سازوکارهای آن و سازمان دهی برای تولید ثروت را به کلی بهدست فراموشی سپردهاند. تمام مطالب نوشته شده پیرامون سیاست و تحول اجتماعی همچنین تمام نوشتههای روشنفکری و شاعری و ادبی و هنری کشور به امر توزیع توجه خاص داشت و از شرح تولید، اندک بحثی نیز مطرح نکردهاند. بهعنوان مثال کتاب ثروت ملل که توسط آدام اسمیت در قرن هجدهم نوشته شده(کنکاش در ذات و دلایل ثروت ملل)، پس از دویست سال، بعد از انقلاب به فارسی ترجمه شده است. از معدود آثار منتشرشده در این زمینه مطلبی است که محمد علی فروغی ذکاء الملک به کمک پدر خود محمد حسین ذکاء الملک اول تحت عنوان «اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک» نوشت که بر داشت و ترجمه از کتاب پل بورگار نویسنده فرانسوی بود. کتاب فروغی در سال 1284 و قبل از مشروطه نوشته شد یعنی حدود صد سال فاصله بین این دو اثر بوده است. گرچه دومى هم یک انحراف از اولى است. این فقر علمی در نوشتهها و مطالب رایج و عمومی نیز پدیدار بوده است. چنانکه اگر از بین ادبا و شعرا و فیلمسازها و نویسندگان و نقاشان و غیره نیز کسی اثری پدید آورد که به مساله زار زدن برای فقرا و آگراندیسمان و زیر ذرهبین قرار دادن آن نپرداخت و بهصورت ضمنی یا صریح ضرورت گرفتن از آن گروه و دادن به این گروه را مورد تاکید قرار نداد، او در امتحان روشنفکران کلا رفوزه ارزیابی شد. اخیرا در نوشتههای اینترنتی دیدم که نویسنده عالی مقداری گفتهاند (نقل به مضمون) که طی عمر طولانی خود سوسیالیست بودهاند. گرچه به تازگی کمی هم به برخی مطالب دیگر متوجه شدهاند.
حتی میتوان اضافه کرد که در اکثر آثار ادبی و هنری و روشنفکری ما، به وجوه پیچیده روابط انسانی و اخلاقی و آن سازمان اجتماعی که به تعالی اخلاق و تقویت شبکه روابط انسانی منتهی میشود، هم کاری نداشتهاند و همه را در این دیدهاند که چگونه فقر رقت بار عده ای را زیر ذرهبین گذارند و تاکید کنند بر ضرورت اینکه نانی را من باب صدقه از طرق مختلف، از جمله مهمتر از همه انقلابیگری به کف آن افراد قرار دهند. مشخصا در این باب برخی از رمان های داخلی را با کتاب کشتن مرغ مقلد(هارپر لی) یا کتاب خوشههای خشم (جان اشتین بک) یا کتاب آرزوهای بزرگ (چارلز دیکنز) مقایسه میکنم. هر کدام از این آثار ادبی در تصویر فقر و مذلت تصویری هم از روابط انسانی و چگونگی امکان تعالی آن و تقویت شبکه و ثروت انسانی جامعه را بهدست میدهد که در بسیاری از ادبیات معاصر کشور ما مغفول است. این پدیده، یعنی خلاصه کردن همه وجنات جامعه انسانی به یک خیال آن هم توزیع زورمدارانه ثروت و از قلم انداختن و نا دیده گرفتن ارتقای انسانیت در همه ابعاد آن و از جمله از قلم انداختن مهمترین وجه حیات انسان یعنی مولد بودن و کار مفید کردن. این گرایش در کشور ما یک گرفتاری اجتماعی - سیاسی است. علاوه بر آن یک گرفتاری فکری نیز هست. در حد گرفتاری فکری نو آموزی که از پنج تا ده را میداند و نه قبل از آن و نه بعد از آن را نمیآموزد یا نمیتواند بیاموزد یا آموختن آن را ضروری نمیداند. آیا این منطقی نیست که اگر قرار باشد چیزی تقسیم شود ابتدا باید تولید شود؟ آیا درک این تقدم مشکل است یا به ذهن نمیآید؟ آیا سازوکار و شرایط و پیش نیازهای تولید در خور اندیشیدن و درک کردن و تحلیل کردن و پذیرفتن و پیاده کردن و از آن حراست کردن و دفاع کردن نیست؟ افسوس که بر این علت روشنفکری ما هم چارهای نمایان نیست. کى قرار است تن آسانى، دوری جستن از تلاش، منتظر سهمیه و سوبسید نشستن، به دنبال مال مفت بودن، انتخاب مسوولان بر مبنای میزان وعده مال مفتی که میدهند و این گونه اخلاقهای فاسد و کشنده روح آزادگى و بشاشیت و موجب تحلیل رفتن ملتها، نکوهش شود؟
نظامى گنجوى قرنها پیش گفت «خوارى خلل درونى آرد» و هم از اوست:
«مرغی که نه اوج خویش گیرد/ هنجار هلاک پیش گیرد.
نیرو شکن است حیف وبیداد/ از حیف بمیرد آدمیزاد.
بی شیر دلی به سر نیاید/ از گاو دلان هنر نیاید».
ارسال نظر