رقابت در جذب استعدادها
علی دینی ترکمانی
استادیار موسسه مطالعات و پژوهشهای بازرگانی
زمانی در سالهای اولیه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، علوم انسانی بهویژه جامعهشناسی و اقتصاد و فلسفه و علوم سیاسی، علوم باشکوهی محسوب میشدند. این شکوه و شور و شوق ناشی از آن چنان بود که برخی افراد، تحصیل در رشتههای دیگر از جمله مهندسی و پزشکی را رها کردند و به ادامه تحصیل در این رشتهها روی آوردند. اما، ستاره اقبال این رشتهها، طی سالهای بعد چندان پرفروغ باقی نماند و رفته رفته روی به خاموشی نهاد.
علی دینی ترکمانی
استادیار موسسه مطالعات و پژوهشهای بازرگانی
زمانی در سالهای اولیه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، علوم انسانی بهویژه جامعهشناسی و اقتصاد و فلسفه و علوم سیاسی، علوم باشکوهی محسوب میشدند. این شکوه و شور و شوق ناشی از آن چنان بود که برخی افراد، تحصیل در رشتههای دیگر از جمله مهندسی و پزشکی را رها کردند و به ادامه تحصیل در این رشتهها روی آوردند. اما، ستاره اقبال این رشتهها، طی سالهای بعد چندان پرفروغ باقی نماند و رفته رفته روی به خاموشی نهاد.
امروزه علوم انسانی نه تنها آن شکوه و جذبه را ندارد بلکه تحصیل در آن از سر بیمیلی و اجبار ناشی از مدرکگرایی یا به تعویق انداختن خدمت سربازی برای چند صباحی یا حضور در محیط دانشگاهی به هر بهانهای ولو تحصیل در چنین رشتههایی است. رویای اول نیمی از داوطلبان کنکور، تحصیل در رشتههای پزشکی و دندانپزشکی و داروسازی است. رویای اول بخشی دیگر در گروه علوم ریاضی و فیزیک، تحصیل در رشتههای معماری و برق و ساختمان و مکانیک است؛ در گروه علوم انسانی، رشته حقوق به نسبت مطرحتر است اما این رشتهها در قیاس با رشتههای پرطرفدار گروه علوم تجربی قطعا گزینههای مطلوبی محسوب نمیشوند. افول تدریجی ستاره اقبال رشتههای علوم انسانی طی سالهای گذشته که در ترکیب بسیار نامتقارن داوطلبان کنکور به خوبی بازتاب پیدا میکند موجب طرح چند پرسش میشود: علل این افول چه بوده است؟ پیامدهای جاری آن برای نظام اجتماعی ما چیست و استمرار این وضع در آینده چه خطرهایی را در بر خواهد داشت؟ چه باید کرد؟
علل افول رشتههای علوم انسانی
آرمانگرایی اجتماعی برآمده از روحیه انقلابی حاکم بر سالهای اولیه پس از پیروزی انقلاب و افول این آرمانگرایی طی سالهای بعد، یکی از علل اصلی این تفاوت است. در آن دوره، آرمان نیل به جامعه بیطبقه توحیدی و مساواتگرا و دموکراتیک، موجب توجه بیش از اندازه به علوم انسانی شد؛ فرض بر این بود که از طریق این علوم، امکان متحول کردن جامعه و هدایت آن به سوی آرمانهای مذکور وجود دارد؛ در اصل، فرض بر این بود که بدون علوم انسانی امکانی برای تاسیس جامعهای بسامان وجود ندارد. این علوم نه تنها برای ساحت اجتماعی منفی و مضر ارزیابی نمیشد بلکه راهکار در توجه به آنها، بهعنوان تامین کننده زیرساخت فکری نظام اجتماعی بود. فرض بر این بود که در صورت وجود این زیرساخت، تضارب آرا شکل میگیرد و زمینه برای پیشرفت بهتر سایر علوم از جمله پزشکی و مهندسی، بهطور شایستهتر فراهم میشود؛ علاوه بر این، با رشد خود موجب ایجاد خانه شیشهای در عرصه ساحت سیاسی و اجتماعی میشود که نتیجه نهایی آن حداکثرسازی سرمایه اجتماعی و حداقلسازی مخاطرات اخلاقی و فساد مالی و سیاسی است. در این میان، بیتردید، آثار دکتر علی شریعتی بهعنوان جامعهشناس و «معلم انقلاب»، نقش بسیار مهمی در تهییج علاقهمندان به علوم انسانی داشت. همینطور شخصیتهای سیاسی حاضر و غایب در مقطع انقلاب. برخی از آنان چون مهندس مهدی بازرگان و دانشجویان و فارغالتحصیلان مهندسی دانشکده فنی دانشگاه تهران، طی سالهای پیش از انقلاب، به رغم سابقه تحصیلی در رشتههای مهندسی، در عمل به مطالعات حرفهای در حوزه علوم انسانی به ویژه علوم سیاسی و مبارزه انقلابی روی آورده و درگیر سیاست شده بودند. این تغییر مسیر فکری چنین افرادی که نقش مرجع برای جوانان آرمانگرا را بازی میکردند نقش قابل توجهی در افزایش میزان علاقه به علوم انسانی داشت.
این محیط اجتماعی اثرگذار بر کنشهای رفتاری افراد، طی سالهای بعد به دلایلی استمرار نیافت. وقتی دانشگاهها به دنبال واقعه انقلاب فرهنگی سال ۱۳۵۹، در سال ۱۳۶۲ بازگشایی شدند، جامعه تحولات مختلفی را پشت سرگذاشته بود که آثاری منفی بر نوع نگاه افراد به علوم انسانی داشت. یکی از این موارد جنگ و فضای جنگی بود که بر اثر آن، شور و شوق اولیه برای پیگیری علوم انسانی تا حدی به محاق رفته بود. دیگری، نگاه منفی نظام حکمرانی به علوم انسانی بهعنوان رشتههای غربگرا بود. با پایان جنگ و آغاز اولین برنامه توسعه که در چارچوب سیاستهای موسوم به «تعدیل ساختاری و تثبیت اقتصادی» تدوین شده بود، آرمان مساواتگرایی نیز به تدریج رنگ باخت که تا پیش از آن هنوز بهصورت منزه طلبی در جامعه جلوهای داشت. به این صورت زمینه برای شروع دومین علت افول ستاره اقبال علوم انسانی شروع شد.برنامه اول که هدف هموارسازی راه برای پیشبرد سیاستهای اقتصادی بازارگرا را داشت در اصل معتقد به این بود که تفاوت در توزیع درآمد و ثروت اشکالی ندارد اگر این تفاوت ریشه در بهرهوری عوامل تولید (افراد) داشته باشد. هر که بهرهورتر باشد باید که دریافتی بیشتری نیز داشته باشد. این به معنای عدم اعتقاد به سیاست بازتوزیع درآمدی از طریق مالیات تصاعدی بود که هدفش پیشگیری از رشد بیش از اندازه نابرابری در توزیع درآمد و ثروت است. به این صورت، به تدریج، شکاف میان دریافتی بین کارکنان دستگاهها در سویی و مدیران در سوی دیگر افزایش یافت. دسترسی به امکانات رانتی مدیران که در دستمزدهای دریافتی دیده نمیشود، این شکاف را بیشتر کرد. در سوی دیگر، تورم ساختاری از طریق تاثیر بر افزایش ارزش صاحبان داراییهای ثابت مستغلاتی و ارضی موجب افزایش تدریجی شکاف میان دارندگان ثروت مستغلاتی و افراد فاقد دارایی ارضی شد. شکاف درآمدی، در میان رشتههای دانشگاهی نیز شروع به افزایش کرد. متوسط دریافتی جامعه پزشکی رفته رفته بسیار بیشتر از متوسط دریافتی رشتههای دیگر به ویژه رشتههای علوم انسانی شد.
در این دوره که تاکنون ادامه یافته است، آرمان مساواتگرایی جای خود را به ضد آرمان «ره صد ساله یک شبه رفتن» داده است. رقابت شدیدی برای ثروتمند شدن و همپایی با پیشگامان ثروتمندان یک شبه، بهوجود آمده است. جامعه پزشکی خود را با افراد ثروتمندی مقایسه میکند که تحصیلات آن چنانی ندارند و یک شبه بسیار ثروتمند شدهاند؛ در نتیجه، برای آنکه از قافله عقب نماند در کنار دستمزدهای بالای دریافتی، درگیر مخاطرات اخلاقی و پول زیرمیزی میشود؛ فارغالتحصیلان رشتههای دیگر نیز در مقایسه با جامعه پزشکی خود را طرد شده اجتماعی ارزیابی میکنند و اگر بتوانند آنان نیز در موقعیتهای شغلی شان درگیر مخاطرات اخلاقی میشوند مانند بخشی از جامعه دبیران که نه لزوما برای ثروتمند شدن بلکه برای دسترسی به حداقلها درگیر تدریس خصوصی دانش آموزانی میشوند که طبق اصول اخلاقی و عرفی نباید بشوند. در چنین فضایی، نیمی از دانش آموزان، رشته علوم تجربی را برمیگزینند. درصدی از دانش آموزان رشته علوم ریاضی فیزیک نیز، در این رشته کنکور میدهند تا بختشان را برای پذیرش در رشتههای پزشکی را آزمون کنند. به این صورت، بیش از نیمی از دانش آموزان، رویای ادامه تحصیل در رشتههایی را دارند که حداکثر سه هزار نفر ظرفیت جذب دانشگاهی دارد و مابقی در سایر رشتهها با ظرفیتی در حدود کل داوطلبان. این توزیع به شدت نامتقارن، نشاندهنده مشکل مهمی در اقتصاد است که همانا توزیع نابرابر ثروت و درآمد بهطور عام و نابرابری درآمدی مرتبط با شغل و حرفه دانشگاهی بهطور خاص است.
پیامدهای افول علوم انسانی برای نظام اجتماعی چیست؟
برای پاسخ به این پرسش باید ببنییم کارکرد علوم انسانی چیست؟ کارکرد علوم انسانی در کنار مباحث تخصصی که درباره انسان، جامعه، اقتصاد، روان آدمی، تاریخ و فلسفه، سیاست، قدرت و... ارائه میکند این است که در مجموع به بینش و جهانبینی آدمی در هر عصر تاریخی جهت میدهد. به رفع موانع فکری بهعنوان زیرساخت اساسی اجتماعی کمک میکند و از این طریق موجب رشد علوم دیگر میشود. جامعه مدرن امروزی صرفنظر از نقدهایی که از دیدگاه پست مدرن درباره سیطره «عقل خود بنیاد» به آن وارد میشود، محصول شکلگیری دیدگاههای نوین فلسفی و اقتصادی و جامعهشناختی در سدههای گذشته درباره خرد و پیشرفت است. دیدگاههایی که کمک کرد تا با تشکیک درباره برخی از باورهای نادرست، راه برای تحولات اقتصادی و توسعهای فراهم شود. طبیعی است این تشکیکها، برای صاحبان منافع، همیشه چالش مهمی بوده است. به همین دلیل، علوم انسانی در مراحل تکوین و بالندگی خود پیوسته در معرض نقد و برخورد از سوی آنان بوده است. اما برخورد تند و تیز، چنانچه تجربه شوروی سابق نشان میدهد، نه تنها به تثبیت وضع جاری کمکی نمیکند بلکه موجب آشفتگی بیشتر، در بلندمدت میشود. شوروی سابق در رشتههای مهندسی به ویژه مهندسی هوا فضا و علوم طبیعی و پزشکی، رشد قابل تحسینی داشت آنچنان که توانست در این حوزهها به خوبی با دنیای سرمایهداری پیشرفته رقابت کند؛ حتی پیش از آمریکا، گاگارین را به کره ماه فرستاد و زرادخانه اتمی خود را تقویت کرد. اما در نهایت به دلیل کژکارکردهای اساسی نظام اجتماعی و سیاسی خود، فرو پاشید که بخشی از آن با نبود علوم انسانی باز و تکثرگرا قابل تبیین است. میزان رشد علم انسانی در هر جامعهای نشاندهنده میزان تابآوری آن جامعه در قبال حوادث و وقایع مختلف است؛ همینطور نشاندهنده میزان مدارا و تساهل آن جامعه با رویکردهای فکری رقیب است. هر چه تاب آوری و تساهل بیشتر باشد، امکان فروپاشی از درون، در برابر چالشهایی که در بزنگاههای تاریخی در هر جامعهای به کمین نشسته، کمتر میشود.
یکی دیگر از کارکردهای عام و مشترک علوم انسانی ایجاد شرایطی برای گفتوگو درباره مسائل عامتر و مشترک تر زندگی همه آدمیان است. خدا، اقتصاد، سیاست، قدرت و جامعه از جمله موضوعاتی است جذاب برای همه. هر چه علوم انسانی بیشتر رشد کند به معنای شکلگیری سپهرهای عمومیتر برای گفتوگو درباره مسائل مهم و مشترک بین افراد جامعه است. این به شاداب تر شدن جامعه کمک میکند. از این منظر، علوم انسانی همان نقشی را تا حدی بازی میکند که هنر و ادبیات دارند. این دو، زبان مشترک تقریبا همه آدمیان در عرصه گیتی هستند. از دردها و رنجها و شادیها و غمهای مشترک سخن میگویند. به همین دلیل، هر چه زمینه برای رشد آنها فراهمتر باشد، ارتباط بهتر و آرامشبخشی میان شهروندان برقرار میشود. علوم انسانی نه در سطح مباحث بسیار تخصصی بلکه در سطح مباحث قابل فهمتر آن، همین کارکرد را دارد البته در سطحی پایین تر در مقایسه با هنر و ادبیات. با این توضیح میتوانیم پیامدهای افول این علوم را بیان کنیم. اولین پیامد این است که دماسنج نشان دهنده وضع جامعه از کار میافتد. در غیاب مباحث جدی درباره اقتصاد و اقتصاد سیاسی چگونه میتوان کژکارکردهای نظام اجتماعی در عرصه اقتصاد را درک و برای رفع آن اقدام کرد؟ در غیاب مباحث جدی درباره مسائل اجتماعی چون افزایش میزان طلاق، جرم، اعتیاد، قاچاق و فقر چگونه میتوان ریشههای این مسائل را به درستی درک و برای کنترل آنها اقدام کرد؟ در غیاب مباحث جدی در حوزه فلسفه، هنر، ادبیات و فیلم چگونه میتوان در دنیایی که تنور این مباحث بسیار داغ است و از طریق دنیای مجازی و رادیو و تلویزیون به راحتی در دسترس است در برابر اثرگذاری مستقیم یا غیرمستقیم برنامههای فکری فرهنگی جهانی دست به ارتباط منطقی و متوازن زد؟ و از این طریق به واکسینه کردن جامعه در برابر برنامههایی پرداخت که ممکن است در بلندمدت هویت اجتماعی را تهدید کنند؟
از دیدگاه توزیع درآمد و ثروت میتوانیم دومین پیامد را طرح کنیم. افول این رشتهها در تحلیل نهایی به معنای کاهش سرمایه و همبستگی اجتماعی است. در این رشتهها، تعداد زیادی فارغالتحصیل، به رغم چالشهای جاری، وجود دارد. در عین حال، در آینده نیز تعداد زیادی فارغالتحصیل تربیت خواهد شد. اصل «وابستگی به مسیر گذشته» کار خود را میکند. ظرفیتهای دانشگاهی که در گذشته شکل گرفتهاند را نمیتوان به بهانه غرب گرا بودن این رشتهها تعطیل کرد، زیرا معضل اجتماعی جدی درست میشود. بنابراین، جذب دانشجو در همین رشتهها و تربیت آنها به ناچار ادامه پیدا خواهد کرد. اما این فارع التحصیلان در دستیابی به شغل یا شغل با درآمد مناسب دچار مشکل هستند. درصدی از آنها که به استخدام آموزش و پرورش درمیآیند به دلیل دستمزد ناچیز اساسا انگیزهای برای مایه گذاشتن جدی در زمینه آموزش ندارند. بخشی از آنان درگیر تدریس خصوصی میشوند و مخاطرات اخلاقی را دامن میزنند. بنابراین، نظام آموزش و پرورشی که باید تامین کننده سرمایه انسانی آینده جامعه باشد از اساس درگیر مشکلات جدی است. بخشی از فارغالتحصیلان که به ادامه تحصیل در دورههای تحصیلات تکمیلی میپردارند و در نهایت در بهترین حالت سر از تدریس و تحقیق در محیطهای دانشگاهی درمیآورند، با شرایطی کمی بهتر مواجه میشوند؛ اما تفاوت درآمدی میان این مشاغل با الگوهای شغلی مرجع از زمین تا آسمان است. بنابراین، حس عدم رضایت شغلی حتی در این گروه نیز بهوجود میآید که یکی از پیامدهای آن نپرداختن جدی به تحقیق و تدریس و افت بیشتر این علوم است. بخشی دیگر که پرسنل نیروهای اداری هستند بعضا درگیر دریافت پول زیرمیزی برای انجام وظایف قانونی میشوند؛ به اینصورت، با زیاد شدن موارد دریافت چنین پولی که با هدف پر کردن بخشی از شکاف در توزیع درآمد و ثروت صورت میگیرد، فساد اشاعه پیدا میکند و به ارزش اجتماعی تبدیل میشود که نتیجه آن تهی شدن نظام اجتماعی از درون و افتادن اقتصاد در تله فساد و بیاعتمادی شدید اجتماعی است.
تبعات استمرار چنین وضعی در آینده چیست؟ از منظر سیاسی، در غیاب علوم انسانی قوی و پر جنب و جوش و تکثرگرا، امکان تاسیس سازوکارهای حل و فصل کننده مسالمتآمیز تضادهاو تنشها از بین میرود؛ در نتیجه در بلندمدت، با انباشته شدن این تضادها و تنشها که امکان بررسی آنها در فضایی شفاف و شیشهای وجود ندارد، علاوه بر داخل، امکان تعامل سازنده با چارچوبهای فکری که در گوشه و کنار جهان ساخته و پرداخته میشوند حداقل میشود؛ بنابراین تلاشها برای بومیسازی دانش به بیراهه میرود؛ بومیسازی دانش که حتی مورد تایید اندیشمندان پستمدرن نیز هست، بدون تعامل سازنده و انتقال و هضم و جذب دانشی که در مرزهای پیشروی جهانی قرار دارد امکانپذیر نیست. برای این بومیسازی، باید برای مثال با نظریههای فلسفه علم و جامعهشناسی علم و معرفت که در آن سوی آبها پردازش میشوند آشنایی جدی داشت؛ برای طراحی الگوی توسعه بومیگرا، باید با نظریههای اقتصاد و توسعه و تجربههای جهانی توسعه موفق و ناموفق آشنایی جدی داشت. بومیسازی به معنای تولید چرخ دانش از نقطه صفر نیست؛ بلکه به معنای استفاده از «ذخیره مشترک جهانی» دانش و متناسب کردن آن با شرایط بومی و محلی است؛ یا به معنای لحاظ شرایط بومی و محلی در الگوهای نظری شکل گرفته پیشین و تولید دانشی متناسبتر با شرایط خاص هر جامعهای است. صرف نظر از بحثهای موافق و مخالفی که در اینباره وجود دارد، بومیسازی نیز ممکن نمیشود مگر با قرار گرفتن در شبکه مراکز دانشگاهی و پژوهشی پیشروی جهانی. بدین ترتیب، با گذر زمان احتمال آسیبپذیر شدن هویت ملی در برابر تند باد جهانی شدن فرهنگهای بیگانه بیشتر میشود. از منظر اجتماعی و توزیع درآمد و ثروت، استمرار این وضع به معنای درگیر شدن هرچه بیشتر اقتصاد و جامعه در فساد و قاچاق و مخاطرات اخلاقی است؛ به معنای قویتر شدن تله بیاعتمادی اجتماعی و در نتیجه شکست برنامههای جمعی چون غربال یارانهبگیران به روش خوداظهاری است؛ به معنای افزایش میزان ناهماهنگی و در نتیجه کاهش همکاری میان مردم و دولت و در تحلیل نهایی شکست پروژهها و اقدامات جمعی است؛ به معنای احساس طرد شدگی بخشی از جامعه است که پیامد آن کاهش همبستگی اجتماعی و تشدید نیروهای گریز از مرکز است؛ به معنای فرار مغزها و تهی شدن جامعه از سرمایه انسانی و در نتیجه ناپایدار شدن توسعه در آینده است و به معنای افزایش استرس ناشی از کنکور و فراگیر شدن هرچه بیشتر آن در گذر زمان است.
چه باید کرد؟
از منظر حکمرانی، نگاه منفی به علوم انسانی را باید کنار گذاشت. این نگاه به دلیل واقعبینانه نبودن (بیمعنا دانستن علوم انسانی) نهتنها کمکی به حل و فصل چالشهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فکری جامعه نمیکند بلکه آنها را تشدید نیز میکند. کنار گذاشتن نگاه منفی به علوم انسانی یعنی معتقد شدن به اصل «جهانی فکر کن و ملی عمل کن». بدون اعتقاد به چنین اصلی و بدون پذیرش مشروعیت کلی علوم انسانی، نمیتوان در جهانی که به شدت درهم تنیده شده است، اقتصاد و جامعه و مراکز دانشگاهی را به خوبی مدیریت کرد و به مرزهای اقتصاد دانشبنیان نزدیک شد. از منظر توزیع درآمد و ثروت، باید سراغ نظام مالیاتی با نرخ تصاعدی رفت تا درآمدها میان مشاغل مختلف عادلانهتر توزیع شود. اگر چنین شود، توزیع داوطلبان کنکور میان رشتههای مختلف متوازنتر میشود؛ استعدادها بهصورت بهینهتر و بر مبنای علایق واقعی و توانمندیهای ذاتی افراد و نه صرفا جذابیت بازار، میان رشتههای مختلف دانشگاهی توزیع میشود. در چنین شرایطی، نهتنها رشتههای علوم انسانی بلکه رشتههای علوم طبیعی چون فیزیک و شیمی یا رشتههایی چون پرستاری و تکنسین اتاق عمل و متخصص بیهوشی نیز به دلیل احساس رضایت ناشی از ارجشناسی لازم از سوی نظام اجتماعی، بیشتر مورد توجه قرار میگیرند؛ به این صورت، انگیزشهای کاری افزایش پیدا میکند؛ بهرهوری نیروی کار بیشتر و تمایل به درگیر شدن در فساد و مخاطرات اخلاقی کمتر میشود.
ارسال نظر