سید‌علی مدنی‌زاده

عضو هیات علمی دانشگاه صنعتی شریف

یک چرخه معیوب در کشور وجود داشته که دلیل عمده آن سیستم آموزشی در کشور بوده است. به این ترتیب که دانش‌آموزان با استعداد بالا و آنهایی که توانایی‌های بالایی دارند، به رشته علوم انسانی ورود نمی‌کنند. به‌عنوان مثال در علوم انسانی کاربرد آنچنانی برای ریاضیات مشاهده نمی‌کردند، برخلاف اینکه در رشته‌های اقتصاد و مالی و مدیریت، ریاضیات نقش بسزایی دارد. به علاوه برای علوم انسانی آینده شغلی جذابی متصور نبوده‌اند که این موارد مربوط به شناخت ناکافی آنها نسبت به رشته‌های دانشگاهی و نیز سیستم غلط ورود به دانشگاه‌های ما یعنی معضل کنکور بوده است. بنابراین دلیلی برای ورود به این رشته‌ها نمی‌یافتند، نتیجه اینکه در رشته‌های مربوط به علوم انسانی یا علوم اجتماعی افراد نخبه کمتر ورود پیدا می‌کردند و زمانی که به مقاطع بالاتر هم می‌رویم، این روند ادامه پیدا کرده است و بنابراین در مجموعه دانشگاهی کشور تعداد افراد نخبه که سرنوشت سازان این مرز و بوم خواهند بود به مراتب کم شده است. این مساله باعث می‌شود تا افرادی که در علوم انسانی به تحصیل می‌پرداختند از موفقیت چشمگیری برخوردار نباشند و در نتیجه این اتفاقات به دانش‌آموزان دبیرستانی نسل بعد نیز علامت منفی داده است تا به رشته‌های علوم انسانی ورود نکنند و این چرخه ادامه پیدا کرده است.

شاید یکی از دلایل به وجود آورنده این چرخه معیوب این باشد که محصولات رشته‌های علوم انسانی عموما از جنس کالاهای عمومی هستند و بنابراین برای جذب در بخش خصوصی کمتر مورد توجه واقع می‌شوند. البته میزان توجه بخش خصوصی برای استفاده از کارآیی متخصصان این امر، به میزان توسعه‌یافتگی یک کشور نیز باز می‌گردد. از سوی دیگر، بخش عمومی (دولت) نیز به دلیل شناخت کم به اهمیت این مسائل، کمی بودجه‌های عمومی و تخصیص‌های نابجای منابع دولتی، به این حوزه کمتر توجه کرده است. بنابراین از یک سو بخش خصوصی تقاضای موثری برای نیروی انسانی تحصیلکرده در رشته‌های انسانی نکرده است و از سوی دیگر در بخش عمومی نیز اقدام جدی برای سرمایه‌گذاری در این حوزه‌ها و ایجاد اشتغال مناسب برای این افراد نمی‌بینیم. این دو عامل عملا باعث شده است که فرد با استعدادی که می‌خواهد انتخاب رشته نماید به حوزه‌های رشته‌های علوم انسانی ورود نکند. از سوی دیگر امکانات در حوزه رشته‌های علوم انسانی بسیار محدود است. در رشته‌هایی چون اقتصاد و مدیریت هم تابع توزیع درآمد به شدت متمرکز است به این معنی که قشری که در به لحاظ علمی برجسته هستند دارای درآمد‌های بالایی هستند، ولی اگر بخواهیم متوسط درآمدها را در نظر بگیریم تحصیلکردگان این حوزه درآمدهای آنچنانی ندارند. اگر فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌های خوب را جدا کنیم باقی فارغ‌التحصیلان به سختی امرار معاش می‌کنند و با کارهای خارج از حوزه تخصصی خود همچون تدریس خصوصی و ترجمه و... به درآمدزایی می‌پردازند.

حتی این مساله در بین فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌های خوب نیز کمابیش وجود دارد. یک چالش دیگر درخصوص علوم انسانی بومی‌سازی این علوم است. اگر منظور از بومی‌سازی اختراع دوباره چرخ و توجه نکردن به یافته‌های دنیا باشد، این امر صحیح نیست و از طرف دیگر، اگر بخواهیم تمام یافته‌های دنیای مدرن را نیز تماما به جامعه ایران تعمیم دهیم در ورطه اشتباهی افتاده ایم. بنابراین بومی‌سازی را به معنای مطالعه جامعه خود ناظر به یافته‌های دنیای مدرن ترجمه می‌کنم. برای مثال وقتی شما به‌عنوان یک جامعه شناس می‌خواهید یک جامعه را مطالعه کنید، فرهنگ جوامعی چون آلمان، فرانسه و آمریکا با یکدیگر متفاوت است. هر کدام از این جوامع پیشینه خودشان را دارند و باید در بستر اجتماعی خاص آن کشور بررسی شوند. افراد در بستر فرهنگی متفاوتی رشد کرده‌اند و رشته‌های علوم انسانی عمدتا این مساله را موردتوجه قرار می‌دهند. در فلسفه، روانشناسی و حتی اقتصاد این شرایط حاکم است. در علم اقتصاد هم با وجود آنکه تبیین فعالیت‌های اقتصادی آحاد اقتصادی، تا حدی جهانشمول است، اما در مواجهه با ساختار‌های اقتصادی نمی‌توان به قواعد جهانشمول اکتفا کرد. به فرض اگر بخواهیم مساله بیکاری را در اقتصاد برزیل تحلیل کنیم، اگرهر آنچه در اقتصاد آمریکا آموخته ایم را در اقتصاد برزیل به کار بگیریم به نتیجه‌ای نخواهیم رسید. چرا که در اقتصاد برزیل ۴۰ درصد بازار کار غیرقانونی و زیر زمینی است ولی در آمریکا این آمار بسیار پایین‌تر است. در این شرایط تحلیل بیکاری در برزیل و آمریکا متفاوت است. بنابراین باید بومی کردن را به این معنی در نظر بگیریم که باید هم به شرایط داخلی توجه داشت و هم به ادبیات علمی روز توجه کرد. به نظر من یکی از دلایل پدید آمدن دانشگاه این است که مشکلات جامعه را با ابزار علمی حل کند و نیازهای جامعه را پاسخ دهد.

هر جامعه‌ای در هر برهه از زمان با مشکلات متفاوتی مواجه است. مشکلاتی که در حال حاضر اروپا با آن مواجه است متفاوت از مشکلاتی است که جامعه ایران یا جامعه مالزی با آن مواجه است. بنابراین دانشگاه‌های این جامعه باید ناظر به مشکلات آن جوامع باشد و بومی‌سازی در اینجا معنی پیدا می‌کند. تاکید می‌کنم که به هیچ عنوان معتقد به اختراع دوباره چرخ و بی‌توجهی به علم روز نیستم، در عین حال نیز سربسته پذیرفتن یافته‌های مرتبط با دیگر جوامع را نیز نمی‌پذیرم. اگر امروز جامعه را با ۲۰ سال گذشته مقایسه کنیم خواهیم دید که حوزه‌هایی چون اقتصاد و مدیریت توجه بیشتری را به سوی خود جلب کرده‌اند. چرا که در دهه‌های گذشته افرادی توانسته‌اند در فضای آموزش عالی آن چرخه معیوب به‌وجود آمده در رشته‌های اقتصاد و مدیریت را آسیب شناسی کرده و راه‌حل‌هایی را برای آن بیابند. در حال حاضر، دانشجویان بیشتر و بهتری به این حوزه‌ها وارد شده‌اند تا بتوانند این حوزه‌ها را متحول کنند. این تحول خود به برجسته تر شدن افراد جدیدالورود به این رشته‌ها کمک خواهد کرد و می‌تواند یک چرخه مثبت شکل بگیرد. در حال حاضر شرایط ناامید‌کننده نیست و من نسبت به آینده رشته‌های اقتصاد و مدیریت بسیار امیدوارم. درباره سایر رشته‌های علوم انسانی که امکان فعالیت با بخش خصوصی برای آنها به راحتی ممکن نیست نیز باید چاره‌اندیشی کرد تا مشکلات در این حوزه‌ها نیز حل شوند.