هزار و یک شب چینی

نمای داخلی پاویون عراق

(بخش آخر)

فرهاد گوران- اکسپوی شانگهای به مکانی برای نمایش توان فنی و اقتصادی کشورها و به رخ کشیدن تاریخ آنها (البته هستند کشورهایی که تاریخ ندارند، اما پاویون‌های تاریخی به پا کرده‌اند، امارات متحده عربی یکی از این کشورها است) تبدیل شده است؛ ... ... ضمن اینکه برجسته‌سازی نشانه‌ها و نمادهای اسطوره‌ای و ملی از دیگر تمهیداتی است که تقریبا همه کشورها به سراغ آن رفته اند؛ به عنوان مثال پاویون عراق اگر چه ساختار هنرمندانه ندارد، اما سرشار از احساس اساطیری و شکوه گذشته است؛ البته همنشینی باغ‌های معلق بابل با لوله‌های گاز و چاه‌های نفت، بیش از آنکه توجه‌برانگیز باشد تامل‌برانگیز است. هر کسی با عبور از پاویون عراق ناخودآگاه از خود می‌پرسد، میان آن «گذشته» و این «حال» چه مناسبتی وجود دارد جز آنکه «گذشته» ویران شده و حال در معرض ویرانی است غارت موزه بغداد را به یاد آوریم. در حال عکس گرفتن بودم که مردی چینی به انگلیسی پرسید «اهل کجایی؟» گفتم «ایران.» از کیفش کتابی درآورد و نشانم داد؛ «هزار و یک شب» به زبان انگلیسی و چینی. گفتم «به نظرم فضای اکسپو ۲۰۱۰ بی‌شباهت به فضای داستان‌های هزار و یک شب نیست، هزارتوی عجیب و غریبی است که بیش از آنکه واقعی باشد جادویی و رمزآمیز است.» گفت: «اتفاقا من نیز چنین فکر می‌کنم.» قدم زنان وارد پاویون ایران شدیم؛ آب و حوض و دار قالی؛ ستون‌های آبی و طاق‌های کاشی‌کاری شده که بیننده را بی‌اختیار به اصفهان عهد ناصرخسرو قبادیانی می‌برد. مرد چینی که معمار بود، گفت: به نظرم جایگیری عناصر نمادین در ساخت این پاویون «به جا» است، اما جزییات معماری‌اش با کلیات آن تناسبی ندارد.گفتم: تحلیل‌تان از این عدم تناسب چیست؟اشاره کرد به طبقه دوم که همچون وصله‌ای ناجور بر قامت بنا خودنمایی می‌کرد. بد نیست بدانید که در طبقه دوم پاویون ایران که به اتاق مشترک ایران و چین واگذار شده، بستنی و شله زرد به نرخ «یوآن» فروخته می‌شود و البته گران‌ترین کالای موجود در اکسپوی شانگهای نیز در همین طبقه دوم، چشم‌ها را به خود خیره کرده است؛ قطعه فرشی کوچک که از پشم خالص بافته شده و مراسم تاجگذاری کورش و سخنان او به خط میخی در تارو پودش نقش بسته است. مرد چینی پس از گشت و‌گذاری طولانی در فضای پاویون، بر مصطبه حوض آبی نشست و کتاب هزار و یک شب را گشود:«شهرزاد گفت: ‌ای ملک جوانبخت! این حکایت، عجیب‌تر از حکایت سند باد نیست.ملک گفت: چگونه است حکایت سندباد؟...»به مرد چینی گفتم: «چون بدینجا رسیدیم بهتر آن است که لب از داستان فرو بندیم.»مرد چینی گفت: «پس به امید دیدار روی سی و سه پل.»