استانبول، شهر گذرگاه‌های ‌هزار پیچ*

فرهاد گوران: ونسان ونگوگ، نقاش بزرگ، گفته است: «من بنا به قضا و قدر سفر می‌کنم نه انتخاب خودم و لذت بخش‌ترین سفر آن است که قضا و قدر رقم بزند». سفر من به‌ ترکیه هم چنین بود، به دعوت رایزن فرهنگی‌ سفارت ترکیه شش روز تمام در شهرهای تاریخی این کشور چرخیدیم و خاطره‌ای ماندگار را با خود به ارمغان آوردیم که وصف جزییات آن حال و هوایی دیگر می‌خواهد و خود موضوع یک کتاب تحقیقی، جامعه شناختی می‌تواند باشد. در این جا، روایت این سفر را از زبان راوی اول شخص بر بنیان جریان سیال ذهن و نگاه خودم می‌نویسم، نه بر محور مسیر خطی سفر و زمان برنامه‌ریزی شده. هرچند که یازده روزنامه نگار، از روزنامه‌های دیگر همسفرم بودند و لابد آن‌ها نیز روایت خود را چنان که از سر گذرانده‌اند، خواهند نوشت. پاسی از نیم شب بیست و هفتم شهریورماه یک‌هزار و سیصد و هشتاد و پنج گذشته بود که در فرودگاه مهر آباد، پانزده‌هزار تومان حق خروجی را پرداختم و در صف مسافران پرواز به استانبول قرار گرفتم. وقتی سوار هواپیمای بویینگ‌ ترکیش ایر شدم، هراسی از به آسمان رفتن نداشتم. این حسی درونی بود که اطمینان خاطر را پیشاپیش به وجود آورده بود و حتی یک لحظه به ذهنم خطور نکرد که مثلا چرخ هواپیما باز نشود یا اتفاقی غیر منتظره در آن پرواز سه ساعته بیفتد، تا جایی که یادم بود هرگز نشنیده بودم در خطوط‌ ترکیش ایر حادثه‌ای رخ داده باشد. کمربندها که بسته شد نگاهی به مسافران ‌انداختم، همه آماده پرواز بودند. یک ایرانی مقیم استانبول نشسته بود کنارم و در نور کمرنگ چراغ بالاسر داشت مجموعه شعری از ناظم حکمت، شاعر بزرگ‌ ترکیه را می‌خواند، «تو را دوست دارم چون نان و نمک». هواپیما که بلند شد کتاب را بست و بلافاصله رفت به خواب. دقایقی بعد، با سرعت ۷۵۰‌کیلومتر در ساعت از آسمان تهران گذشتیم. از پنجره که نگاه می‌کردی همه جا تاریک بود و فرو رفته در لایه‌های ابر. مهماندارها، ساندویج و آب‌میوه آوردند و این نخستین پذیرایی این سفر بود و چشیدن طعم اغذیه و اشربه سرزمین آناتولی. می‌رفتیم به دیدن شهرهای تاریخی اما دیدار قونیه و زیارتگاه مولانا محمد جلال‌الدین بلخی، حکایتی دیگر داشت، همنشینی جنون عاشقانه و شور و حال عارفانه.

سه ساعت بعد، به زبان‌ ترکی و انگلیسی از بلندگو اعلام شد «مسافران ارجمند ! تا دقایقی دیگر به زمین خواهیم نشست لطفا کمربندها را سفت ببندید». از پنجره به بیرون نگریستم، برای نخستین بار گوشه‌ای از شهر استانبول را دیدم که غرق در نور سپیده دمان بود.

در فرودگاه آتاتورک استانبول غوغایی به پا بود، شهروندان کشورهای گوناگون می‌آمدند و می‌رفتند. یا در حال خروج بودند یا سرگرم ورود. در سیمای شان می‌شد شرق و غرب و شمال و جنوب عالم را دید. به صف ایستادیم و گذرنامه‌هایمان به دست پلیس زن ممهور شد و شنیدیم که به انگلیسی گفت: خوش آمدید.

در استانبول که باشی، روزگار کهن و جدید را یکجا با هم می‌بینی. یکسوی مسجد ایاصوفیه، قصر زیر زمینی و ده‌ها نشانه تاریخی دیگر است و سوی دیگر بازارهایی مدرن که انگار از درون جاده ابریشم سر بر آورده‌اند. در این جا قصد تاریخ نگاری ندارم و صرفا بر محور آنچه دیده‌ام پیش خواهم رفت که البته مجال‌ اندک است و گفتنی‌ها بسیار.

محمد حسامی افشار، راهنمای جوان این سفر که در دانشگاه بین‌المللی آنکارا درس می‌خواند و ایرانی‌الاصل است، تا جایی که وقت اجازه می‌دهد از دیدنی‌های استانبول سخن می‌گوید و اینکه این شهری نیست که به سرعت بتوان همه جایش را از نظر گذراند و هر گوشه‌اش دلالتی و اشاره‌ای به تاریخ دارد. خیابان‌های استانبول پر بود از توریست‌هایی که از چهار گوشه جهان خود را به این شهر باستانی رسانده بودند. تقریبا هر نقطه تاریخی این شهر را با بلیت ورودی باید می‌دیدی که البته ما برگه‌ای در اختیار داشتیم از وزارت فرهنگ و توریسم‌ ترکیه، و هر جا می‌رفتیم فقط می‌شنیدیم: خوش گلدینیز (خوش آمدید). دیدار از شهرهای استانبول، آنکارا، قونیه، کاپادوسیا، کیسری، آدانا، غازی انتپ، شانلی اورفا، ماردین و دیار بکر در برنامه این سفر گنجانده شده بود که البته سیر و سیاحت هر یک از این شهرها، نه کار چند ساعت و چند روز بود و مجالی گسترده و خاطری آرام می‌طلبید. ضمن اینکه مبادله ریال با لیر (واحد پول‌ ترکیه ) گاه واقعا نومید‌کننده است. در صرافی‌ها، حدود ۷‌هزار ریال می‌دهی و یک لیر می‌گیری، یعنی در بهترین حالت، هزینه یک شیشه آب خنک!

اما کسی که به قصد نگریستن در احوال و آثار تاریخ و تجربه فضاهای دیگر سفر می‌کند، هزینه هم باید بکند قدرت مقابله ارزها با هم مقوله‌ای است جدا از عزم سفر و همین که در سال ۸۴، نهصد و پنجاه‌هزار نفر از ایران به‌ ترکیه رفته‌اند نشان از اراده معطوف به سفر ایرانیان دارد، حتی اگر به لحاظ اقتصادی شکننده هم باشد.

استانبول، شهری است مستقر بر گذرگاه تاریخ قدیم و جدید. افزون بر هویت تاریخی چند‌هزار ساله‌اش، دوران مدرن را هم تجربه کرده است. در گفت‌وگو با یک توریست ایتالیایی از او پرسیدم «احساس اش از آمدن به این شهر چیست ؟» پاسخش کوتاه و گویا بود: «حس می‌کنم در نقطه تلاقی اروپا و آسیا ایستاده‌ام. آمیختگی فرهنگ‌ها را در این جا به وضوح می‌توان دید و به نظرم شهری است که هم جذابیت تاریخی و فرهنگی دارد و هم از اقتصاد و تجارت مدرن برخوردار شده است». فرصت برای دیدن بناهای معمارانه شهر استانبول کوتاه بود و فقط توانستم مسجد ایاصوفیه و قصر زیر زمینی Yerebatan Saray را ببینم. ایاصوفیه، در کنار گنبد سلطانیه در زنجان و کلیسای مریم مقدس در فلورانس ایتالیا، بزرگ‌ترین بنای آجری جهان است و از آن به عنوان عجایب هشتم دنیا یاد می‌کنند. واقعیت هم همین است. کیست که در معماری چندگانه و به غایت هنری آن تامل کند و به چنین تاویلی نرسد. این بنا که نخست کلیسا بوده، در قرن چهارم میلادی در دوران کنستانتینوس اول ساخته شده و در زمانه کنستانتینوس دوم بازسازی و مرمت شده است. در سال ۵۳۲ پس از یک شورش تمام عیار علیه حکومت محلی به آتش کشیده شد. پنج سال بعد در روزگار امپراتور جوستینیانوس اول، دو مهندس و یک معمار به اتفاق چند‌هزار کارگر ماموریت یافتند که آن را از نو مرمت کنند. ایاصوفیه، نمونه‌ای مثالی از معماری عهد بیزانس است که از پس چند زلزله و جنگ ویرانگر، بر جا مانده است. گنبد اصلی آن در جریان زلزله سال ۵۵۸ ویران شد اما در سال ۵۶۳ مجددا بر اساس طرح اولیه مرمت گردید. از آن پس نیز بارها، دستخوش آسیب جدی شد اما همچنان به عنوان بزرگ‌ترین کلیسای کاتدرال روزگار بیزانس، باقی ماند تا آنکه سلطان محمد دوم در سال ۱۴۵۳ قسطنطنیه را فتح کرد و ایا صوفیه با تغییر در کاربری به مسجد تبدیل شد و سرانجام کمال آتاتورک این مکان را در سال ۱۹۳۵ رسما به عنوان موزه اعلام کرد. ایاصوفیه از این نظر واجد چند لایه تاریخی یا به زبان معماری، بنایی پالیمسستیک است. نقش‌ها و نگاره‌های پنهان و آشکار ایاصوفیه هر کدام حکایتی شنیدنی دارند و گاه در زیر لایه‌ای از گچ فرو رفته‌اند. در فاصله‌ای نه چندان دور از ایا صوفیه به قصر زیر زمینی یا Yerebatan Saray رسیدیم. این قصر در سال ۵۳۲ میلادی به فرمان امپراطور جوستینانوس ساخته شده و ظاهرا در آغاز به عنوان آب انبار قصر بزرگ امپراطور از آن استفاده می‌شده و گنجایش ۸۰‌هزار‌مترمکعب آب شرب را داشته است. عرض این بنای زیر زمینی ۷۰‌متر و طول آن ۱۴۰متر است. ستون‌های آن در دوازده ردیف قرار گرفته‌اند و هر ردیف ۲۸ستون دارد که جمعا می‌شود ۳۳۶ستون. بنا آجری است و در نوع خود شاهکاری راز آمیز در معماری قلمداد می‌شود. یک جنبه راز آمیز بودن آن، این است که دو ستون از این ۳۳۶ستون بر کله مدوزا بنا نهاده شده. مدوزا در اساطیر یونان، زنی بوده با گیسوانی شبیه به مار و چشم‌هایی ساحره که به هر کس نگاه می‌کرده تبدیل به سنگ می‌شده است. او در آغاز زنی زیبا بوده اما به عقوبت گناهی که در معبد آتن مرتکب شده به هیات یک موجود ‌ترسناک در می‌آید. سر در آوردن مدوزا از Yerebatan Saray، به گونه‌ای نمادین یاد آور رمز و رازی است که در آن زیر زمین جریان داشته است. در جریان سفر وقتی از مدیرکل فرهنگ و گردشگری شهر کاپادوسیا پرسیدم «نقش توریسم را در رونق تجاری ‌ترکیه چگونه ارزیابی می‌کند ؟» به کله مدوزا در آن زیر زمین اشاره کرد و گفت: «تجارت در جهان امروز شبیه چشم‌های مدوزا است که اگر از آن غفلت کنی به سنگ تبدیلت می‌کند».

*تعبیری از خورخه

لوییس بورخس

نویسنده بزرگ آرژانتینی