میلیونرهای اپل

نویسنده: والتر ایساکسون

مترجم: ندا لهردی

بخش پنجاه و دوم

جابز علاقه زیادی هم به بالا و پایین حرکت دادن تصاویر و متن‌ها در کامپیوتر داشت. وقتی در سندها و متن‌ها بالا و پایین حرکت می‌کنی نباید این حرکت خط به خط باشد، بلکه باید کاملا روان حرکت کند. اتکینسون می‌گوید: «جابز اصرار داشت که هر چیزی روی واسط گرافیکی باید حس خوبی را به کاربر القا کند.» آنها از طرفی ماوسی را می‌خواستند که مکان نمای آن به راحتی بتواند در هر جهتی حرکت کند، نه فقط بالا و پایین یا چپ و راست. برای این کار به جای دو چرخی که معمولا استفاده می‌شد، یک توپ لازم بود. یکی از مهندسان به اتکینسون گفت که ساختن چنین ماوسی از نظر بازاریابی و تجاری منطقی نیست. اتکینسون سر میز شام در این مورد به جابز گله کرد و روز بعد که به دفتر کارش آمد متوجه شد که جابز آن مهندس را اخراج کرده است. وقتی مهندسی که جایگزین آن نفر شده بود، اتکینسون را دید اولین چیزی که گفت این بود که: «من می‌توانم این ماوس را بسازم.»

اتکینسون و جابز مدتی دوستان نزدیکی شدند و اغلب شب‌ها برای شام با هم به رستوران زمین خوب می‌رفتند. اما جان کوچ و مهندسان حرفه‌ای دیگر در تیم پروژه لیزا که اغلب از اچ‌پی آمده بودند، از دخالت‌های جابز ناراحت بودند و توهین‌های مکرر جابز آنها را عصبانی کرده بود.

اختلاف‌نظرهایی هم وجود داشت. جابز می‌خواست «ولکس لیزا» (VolksLisa) را که دستگاهی ساده و ارزان قیمت بود، تولید انبوه کند. او به خاطر می‌آورد: «بین افرادی مانند من که به دنبال دستگاه ساده‌ای بودند و آنهایی که مثل کوچ از اچ‌پی آمده بودند و به دنبال تجارت شرکت بودند، کشمکش زیادی وجود داشت.» مایک اسکات و مایک مارکولا به شدت در فکر ایجاد نظم و انضباط در اپل بودند و از طرفی نگران رفتارهای آشوبگر و جنجال برانگیز جابز بودند. به همین دلیل آنها در ماه سپتامبر سال ۱۹۸۰ نقشه سازماندهی مجدد اپل را کشیدند. کوچ در بخش لیزا مدیریت بی‌رقیب و خوبی داشت. جابز دیگر نظارتی بر روند تولید کامپیوتری که نام دخترش را روی آن گذاشته بود، نمی‌کرد. او از طرف دیگر وظیفه‌اش به عنوان معاون بخش تحقیق و توسعه را هم انجام نمی‌داد؛ یک رییس غیراجرایی در هیات‌مدیره بود. این جایگاه اجازه می‌داد تا او همچنان چهره عمومی اپل باشد، اما به این معنی بود که هیچ نظارت عملی بر امور شرکت نداشت. این موضوع به روند پیشرفت و رشد شرکت ضربه می‌زد. جابز می‌گوید: «نگران بودم و حس می‌کردم مارکولا من را کنار گذاشته است. او و اسکاتی فکر می‌کردند که من توانایی نظارت بر بخش لیزا را ندارم. به این چیزها خیلی فکر می‌کردم.»

فصل نه

عرضه سهام

مرد ثروت و شهرت

حق‌های سهام

وقتی مایک مارکولا به جابز و ووزنیاک ملحق شد تا شراکت نوپایشان را در ماه ژانویه سال ۱۹۷۷ به شرکت کامپیوتر اپل تبدیل کنند، ارزش ۵۳۰۹ دلاری را برای آن برآورد کرده بودند. کمتر از چهار سال بعد آنها به این نتیجه رسیدند که زمان آن رسیده تا سهام اپل را در بورس عرضه کنند. از زمان عرضه سهام شرکت فورد موتورز در سال ۱۹۵۶، برای اولین بار عرضه سهام اولیه یک شرکت تقاضای بیش از عرضه داشت. تا پایان ماه دسامبر سال ۱۹۸۰ اپل به ارزشی برابر ۷۹/۱ میلیارد دلار رسیده بود؛ بله میلیارد. در این جریان سیصد نفر میلیونر شدند. دنیل کوتکه یکی از این میلیونرها نبود. او دوست صمیمی جابز در دانشکده، در هندوستان، در حزب همه در یک مزرعه و در خانه اجاره‌ای بود که در زمان ماجرای بحران کریسان برنان با هم گرفته بودند. کوتکه زمانی به اپل پیوست که دفتر مرکزی آن در گاراژ خانه جابز بود و هنوز هم در آنجا به عنوان یک کارمند ساعتی کار می‌کرد. با این حال آنقدر درجه بالایی نداشت که سهمی از حق‌های فروش سهام این شرکت را که قبل از عرضه سهام اولیه به مدیران داده شده بود، داشته باشد. کوتکه می‌گوید: «کاملا به استیو اعتماد داشتم و فکر می‌کردم همانطور که من مراقب او بودم، او هم حواسش به من هست. به همین دلیل او را تحت فشار نگذاشتم.» دلیل رسمی و قانونی اینکه سهامی به کوتکه تعلق نگرفت این بود که او یک تکنسین ساعتی بود، نه یک مهندس حقوق بگیر که در واقع درجه‌ای متوسط برای گرفتن سهام شرکت بود. با این همه می‌توانستند به حق سهام موسس را به او بدهند، اما جابز تصمیم گرفت که این کار را نکنند. «اندی هرتز فلد» یکی از اولین مهندسان اپل که با این همه دوست جابز باقی ماند، می‌گوید: «استیو وفادار نبود. او مجبور شد آدم‌هایی را که به آنها خیلی نزدیک بود، کنار بگذارد.»

کوتکه تصمیم گرفت سر این موضوع جابز را تحت فشار بگذارد، برای همین بیرون دفتر او این پا و آن پا می‌کرد تا پیدایش کند و از او خواهش کند. اما در هر برخوردی که با هم داشتند، جابز او را از خودش می‌راند و به او بی‌اعتنایی می‌کرد. کوتکه یادش می‌آید: «چیزی که واقعا برای من سخت بود، این است که استیو هرگز به من نگفت که مستحق و شایسته چنین چیزی نیستم. او به عنوان یک دوست به من مدیون بود. وقتی از او درباره سهام پرسیدم به من گفت که باید با مدیرم صحبت کنم.» بعد از گذشت حدود شش ماه از عرضه اولیه سهام اپل، کوتکه جسارتش را بیشتر کرد تا به دفتر جابز برود و سعی کند جزئیات ماجرا را بفهمد و حل کند. اما وقتی به دفترش رفت تا او را ببیند، جابز آنقدر سرد و بی اعتنا بود که کوتکه سر جایش میخکوب شد. کوتکه به خاطر می‌آورد: «آنقدر بغض داشتم که شروع کردم به گریه و نتوانستم حرفی به او بزنم. رابطه دوستی ما از بین رفته بود. این خیلی ناراحت کننده بود.»

رود هالت مهندسی که منبع تغذیه را ساخته بود، سهم زیادی به‌دست آورده بود و سعی داشت نظر جابز را عوض کند. او به جابز گفت: «ما باید برای دوستت دنیل کاری بکنیم.» هالت پیشنهاد کرد که هر کدام از آنها تعدادی از سهام‌شان را به کوتکه بدهند و به جابز گفت: «هرچه به او بدهی، من جورش می‌کنم.» جابز جواب داد: «باشه. من صفر درصد به او می‌دهم.»

ووزنیاک همانطور که انتظار می‌رفت، نظر مخالف آن را داشت. قبل از آنکه سهام شرکت عرضه شود، تصمیم داشت دو هزار سهم خودش را با قیمت بسیار پایین به چهل کارمند مختلف درجه متوسط بفروشد. اغلب زیر دستان ووزنیاک آنقدر پول داشتند که بتوانند خانه‌ای بخرند. او هم یک خانه رویایی برای خودش و همسر تازه عروسش گرفت، اما همسرش خیلی زود از او جدا شد و خانه را گرفت. او همچنین سهامش را یکباره به کارمندانی مثل کوتکه، فرناندز، ویگینتون و اسپینوسا داد که حس می‌کرد حقشان ضایع شده است. همه ووزنیاک را دوست داشتند و این دوست داشتن بعد از دست و دلبازی‌اش بیشتر هم شده بود، اما بسیاری هم با جابز موافق بودند که او خیلی ساده‌لوح و بچه بود. چند ماه بعد پوستری روی تابلو اعلانات شرکت نصب شده بود که مرد فقیری را نشان می‌داد. کسی روی آن نوشته بود: «ووز در سال ۱۹۹۰.»