پذیرش واقعیت پدر بودن

نویسنده: والتر ایساکسون

مترجم: ندا لهردی

بخش چهل و چهارم

کریسان می‌گفت که جابز او را با بی‌عاطفگی و بی‌رحمی‌اش ناراحت می‌کرد: «او آدم روشنفکر و سنگدلی بود.» برنان می گوید: «دنیل این بی‌رحمی و سنگدلی ذاتی را نداشت، به همین دلیل کمی تحت تاثیر رفتار استیو قرار گرفته بود. او که زمانی می‌گفت «استیو رفتار درستی با تو ندارد»، حالا با استیو به من می‌خندید.»

رابرت فریدلند برای نجات کریسان آمد. کریسان به خاطر می‌آورد: «او شنیده بود که من باردار شدم و گفت که به مزرعه بروم تا بچه‌ام را به دنیا بیاورم. پس همین کار را کردم.» الیزابت هولمز و دوستان دیگر هنوز آنجا زندگی می‌کردند و قابله‌ای اهل اورگون را پیدا کردند تا برای زایمان کمک کند. در روز هفدهم ماه مه سال ۱۹۷۸ برنان یک نوزاد دختر را به دنیا آورد. جابز سه روز بعد سر و کله‌اش پیدا شد تا با آنها باشد و کمک کند برای نوزاد جدید اسم انتخاب کنند. رسم گروه این بود که نام‌های معنوی شرقی برای بچه‌ها بگذارند، اما جابز اصرار داشت که این بچه در آمریکا متولد شده و باید اسم مناسبی داشته باشد. برنان موافق بود. آنها اسم بچه را «لیزا نیکول برنان» گذاشتند، نام خانوادگی‌اش را جابز نگذاشتند و بعد از آن جابز برگشت سر کارش در اپل. برنان می‌گوید: «او نمی‌خواست کاری با من یا بچه داشته باشد.» کریسان و لیزا به خانه‌ای کوچک و خرابه پشت خانه‌ای بزرگ در منلو پارک رفتند. آنها خوشبخت بودند، چون برنان حوصله شکایت و تعقیب قانونی برای حمایت از بچه را نداشت. بالاخره دادگاه بخش سن ماتئو جابز را برای اثبات پدر بودن و متقاعد کردنش برای به عهده گرفتن مسوولیت‌های مالی تحت پیگرد قانونی قرار داد. جابز اول تصمیم گرفت با این مدعا مبارزه کند. وکیل او از کوتکه خواست تا شهادت بدهد که هرگز آنها را با هم ندیده است و سعی کرد شواهدی دال بر این موضوع جمع کند. برنان به خاطر می‌آورد: «یکبار پشت تلفن سر استیو داد زدم «تو می‌دانی که این درست نیست». او می‌خواست من را با یک بچه کوچک به دادگاه بکشاند و ثابت کند که من آدم بدی هستم و هر کسی می‌تواند پدر این بچه باشد.»

یک سال بعد از تولد لیزا، جابز قبول کرد که تست ژنتیک تعیین هویت والدین را بدهد. خانواده برنان تعجب کردند، اما جابز می‌دانست که اپل به زودی سهامش را عرضه می‌کند و به این نتیجه رسید که این بهترین کار برای حل این مساله است. تست‌های DNA جدید بودند و تستی که جابز داد در دانشگاه UCLA گرفته شد. او می‌گوید: «درباره تست DNA خوانده بودم و خوشحال بودم که آن را انجام می‌دهم تا مشکلات حل شوند.» نتایج تست کاملا جالب بود. در گزارش این تست نوشته شده بود: «احتمال پدر بودن ۴۱/۹۴ درصد است.» دادگاه‌های کالیفرنیا برای جابز حکمی را صادر کردند که بر اساس آن باید برای حمایت از بچه ماهی ۳۸۵ دلار می‌پرداخت، توافقنامه‌ای برای پذیرش پدری بچه را امضا می‌کرد و برای تامین رفاه آنها ۵ هزار و ۸۵۶ دلار به دادگاه برمی‌گرداند.او حق دیدن بچه را هم گرفت، ولی مدت طولانی از این حقش استفاده نکرد. حتی بعد از این هم جابز گاهی در میان اطرافیانش این واقعیت را تحریف می‌کرد. آرتور راک به خاطر می‌آورد: «او بالاخره ماجرا را برای ما در هیات مدیره تعریف کرد ولی همچنان اصرار داشت که احتمال زیادی وجود دارد که او پدر آن بچه نباشد. دچار اشتباه بود.» او به «مایکل موریتز» گزارشگر تایم گفته بود که وقتی آمار را بررسی می‌کرد، مشخص می‌شد که ۲۸ درصد از جمعیت مردان آمریکا می‌توانستند پدر این بچه باشند. این نه تنها ادعای اشتباهی بود، بلکه عجیب هم بود. از آن بدتر وقتی بود که کریسان برنان بعدا شنید که او چه گفته، اشتباهی فکر کرد که جابز ادعای مبالغه‌آمیزی کرده است. «سعی داشت تصویر یک زن بی‌بندوبار را از من نشان بدهد.»

کریسان یادش می‌آید: «او تصویر زن بدی از من را نشان می‌داد تا مسوولیت این کار را نپذیرد.» سال‌ها بعد جابز از رفتاری که کرده پشیمان بود، یکی از معدود دفعاتی در زندگی‌اش که چیزی را کاملا پذیرفت: کاش طور دیگری با این موضوع برخورد می‌کردم. آن موقع نمی‌توانستم خودم را در نقش یک پدر ببینم، به همین دلیل نمی‌توانستم این واقعیت را بپذیرم. با این حال وقتی که نتیجه تست‌ها نشان داد آن بچه دختر من است، دیگر شکی نداشتم.

من پذیرفتم که او را تا هجده سالگی حمایت کنم و به کریسان هم مقداری پول می‌دادم. خانه‌ای در پائولو آلتو پیدا کردم، تعمیرش کردم و گذاشتم آنها بدون پرداخت اجاره آنجا زندگی کنند. مادر لیزا مدرسه‌های خوبی پیدا کرد که من هزینه‌اش را دادم. سعی کردم کار درست را انجام بدهم. اگر می‌توانستم کارهای بیشتری انجام بدهم، حتما بهتر بود. زمانی که این موضوع حل شد، جابز دوباره به راه زندگی خودش برگشت و در بعضی موارد پخته و بزرگ شد. او مخدر را کنار گذاشت، رژیم‌های سبزیجاتش را سبک‌تر کرد و زمان گوشه‌نشینی‌هایش برای ذِن را کمتر کرد. موهایش را با مدل‌های روز کوتاه می‌کرد، کت و شلوار و پیراهن‌هایی از فروشگاه لوکس و گران قیمت و لباس‌های مردانه «ویلکس باشفورد» می‌خرید. با یکی از کارمندان رجیس مک کنا که یک زن زیبای لهستانی-پلی نزیایی به نام «باربارا جاسینسکی» بود مرتبط شد، با این حال هنوز رگه‌هایی از سرکشی‌های بچه گانه را داشت. جابز، جاسینسکی و کوتکه دوست داشتند در دریاچه کم عمق فِلت در کناره جاده اینترستیت ۲۸۰ نزدیک به استنفورد شنا کنند. جابز یک موتور بی ام و مدل R۶۰/۲ سال ۱۹۶۶ خرید و روی دسته‌های فرمانش را با منگوله‌های نارنجی رنگ تزئین کرده بود. همچنان می‌توانست یک بچه تخس باشد. گارسون‌ها را تحقیر می‌کرد و مرتب غذا را به بهانه اینکه ته مانده است، پس می‌داد. در اولین جشن‌هالووین شرکت در سال ۱۹۷۹، جابز یک ردای بلند پوشیده بود تا عیسی مسیح شود؛ کار شبه طنزی که با خود آگاهی انجام می‌شد و او فکر می‌کرد جالب است، اما تعجب خیلی‌ها را برانگیخت. حتی اولین نشانه‌های علاقه‌اش به خانه و زندگی هم عجیب و غریب بود.

او خانه‌ای تمام و کمال در تپه‌های لوس گاتوز خرید و آن را با یک نقاشی مکسفیلد پاریش، یک قهوه‌جوش براون و چاقوهای هنکل تزئین کرد. اما از آنجا که خیلی وسواسی بود، وقتی قرار شد مبلمان را انتخاب کند بیشتر خانه بدون تختخواب یا صندلی یا کاناپه خالی ماند. در عوض در اتاقش یک تشک در وسط بود، قاب عکس‌هایی از انیشتین و ماهاراج جی روی دیوار و یک کامپیوتر اپل دو روی زمین.

فصل هشتم

یک بچه جدید

کامپیوتر اپل دو شرکت اپل را از گاراژ خانه جابز به نقطه اوج یک صنعت جدید برد. فروش آن از ۲۵۰۰ دستگاه در سال ۱۹۷۷ به طرز فوق العاده‌ای به ۲۱۰۰۰۰ دستگاه در سال ۱۹۸۱ رسید. جابز اما ناآرام و بی قرار بود. اپل دو هرگز نمی‌توانست برای همیشه موفق و پر فروش باشد و او این را می‌دانست.

مهم نبود که چقدر برای بسته بندی این کامپیوتر از سیم برقش گرفته تا کیس آن زحمت کشیده بود، اما این دستگاه همیشه به عنوان شاهکار ووزنیاک دیده می‌شد. او دستگاه خودش را می‌خواست. علاوه بر این او محصولی را می‌خواست که به گفته خودش اثری در جهان بگذارد.