هیپی جسور در آتاری

بخش بیست‌و یکم

نام نویسنده: والتر ایساکسون

مترجم: ندا لهردی

جابز بعدا گفت که کم کم احساس گناه می‌کرد که مقدار زیادی از سرمایه پدر و مادرش را صرف تحصیلاتی کرد که ارزشش را نداشت. او در سخنرانی معروف‌اش برای جشن پایان تحصیل استنفورد گفت: «تمام سرمایه‌ای که پدر و مادرم برای تحصیلم پس‌انداز کرده بودند صرف شهریه دانشگاهم شد. نمی‌دانستم که می‌خواهم با زندگی‌ام چکار بکنم و دانشکده چه کمکی در این مسیر به من می‌کند و همه پولی را که پدر و مادرم در همه عمرشان پس‌انداز کرده بودند، در دانشکده خرج کردم. به همین دلیل تصمیم گرفتم ترک تحصیل کنم و مطمئن بودم که کار درستی خواهد بود.»

او عملا نمی‌خواست از رید برود؛ فقط می‌خواست دیگر شهریه دانشکده را نپردازد و سر کلاس‌هایی که علاقه‌ای به آنها ندارد، نرود. جالب اینکه رید هم این اجازه را داد. «جک دودمن» رییس امور دانشجویی رید می‌گوید: «او ذهن کنجکاو و به شدت جذابی داشت. دوست نداشت حقایق را به طور ناخود‌آگاه بپذیرد و می‌خواست خودش همه چیز را تجربه کند.» دودمن اجازه داد که جابز حتی بعد از آنکه شهریه‌ای نمی‌پرداخت به صورت مستمع آزاد در کلاس‌ها شرکت کند و در خوابگاه با دوستانش باشد.

جابز می‌گوید: «از لحظه‌ای که انصراف دادم، می‌توانستم دیگر به کلاس‌های اجباری که دوست نداشتم نروم و در کلاس‌هایی که به نظرم جالب بودند بروم.» در میان این کلاس‌ها یک کلاس خوشنویسی بود که وقتی برایش جالب شد که پوسترهایی با خط خوش را در محوطه دانشکده دید. «من حالت‌های چرخش قلم و تفاوت میزان فاصله میان ترکیب حروف‌های مختلف را یاد گرفتم و اینکه چه چیزهایی در کیفیت چاپ موثر است. این کار آنقدر زیبا، تاریخی و به شکل هنرمندانه‌ای ظریف و ماهرانه بود که علم هرگز نمی‌توانست به پای آن برسد و من شیفته آن شدم.»

هنوز نمونه‌ای دیگر از هوشیاری جابز وجود داشت که خودش را در محل تلاقی هنر و تکنولوژی قرار داد. در همه محصولاتش تکنولوژی با طراحی‌های زیبا، ساده، خوش ساخت، ماهرانه و حتی رمانتیک همراه شد. او پیشتاز رابطه‌ای کاربری گرافیکی ساده و راحت بود. دوره خوشنویسی در این زمینه نمادین شد. «اگر هرگز در دانشکده در این دوره شرکت نمی‌کردم، مک هرگز حروف مختلف و فونت‌هایی با فاصله‌های متفاوت نداشت. و از زمانی که سیستم‌عامل ویندوز از مک نسخه‌برداری و تقلید کرد، احتمالا دیگر هیچ کامپیوتر شخصی این ویژگی‌ها را نداشته است.»

در این میان، جابز آسمان جُلی بود که با صرفه‌جویی درحاشیه رید زندگی می‌کرد. اغلب اوقات پابرهنه بود و وقتی برف می‌آمد، صندل می‌پوشید. الیزابت هولمز برایش غذا آماده می‌کرد و سعی داشت با رژیم‌های سفت و سخت او همراه شود. او بطری‌های سودا را برای پس گرفتن ودیعه گرو آنها برمی‌گرداند، همچنان برای خوردن شام‌های مجانی روز یکشنبه تا معبد هیر کریشنا پیاده می‌رفت و در گاراژ آپارتمان مانندی که با ماهی ۲۰ دلار اجاره کرده بود و وسیله گرمایی نداشت، ژاکت‌های ژنده می‌پوشید.

وقتی پول لازم داشت در آزمایشگاه گروه روانشناسی دانشکده به تعمیر تجهیزات الکترونیکی مورد استفاده برای آزمایش‌های رفتاری حیوانات، می‌پرداخت. گاه گاهی کریسان برنان برای دیدنش می‌آمد. رابطه‌شان کمی کمرنگ شده بود. با این حال جابز اغلب ترجیح می‌داد سراغ روح و علاقه شخصی‌اش به روشنفکری برود.

او بعدا به خاطر می‌آورد: «در دوره‌ای جادویی بزرگ شدم. خود آگاهی‌مان با ذِن و البته مخدر ال اس دی رشد می‌کرد.» حتی بعدها در زندگی‌اش هم به مخدرهای خلسه‌آور برای روشن‌تر شدن افکارش اعتماد می‌کرد.

فصل چهارم

آتاری و هندوستان

ذن و هنر طراحی بازی

آتاری

در ماه فوریه سال ۱۹۷۴ و بعد از هجده ماه پرسه زدن در رید، جابز تصمیم گرفت که به خانه پدر و مادرش در لس آلتوز برگردد و دنبال کار بگردد. این گشتن چندان هم سخت نبود. در اوج سال‌های دهه ۱۹۷۰ بخش نیازمندی‌های نشریه «سن خوزه مرکوری» بیش از شصت صفحه آگهی نیازمندی‌های مربوط به تکنولوژی داشت. یکی از این آگهی‌ها نظر جابز را به خودش جلب کرد. شعار آگهی این بود: «تفریح کنید، پول دربیاورید.» آن روز جابز به لابی شرکت سازنده بازی‌های ویدئویی آتاری رفت و به مدیر بخش کارگزینی که از مبهوت موهای ژولیده و لباس‌های جابز شده بود، گفت تا وقتی که کاری به او ندهند از آنجا نمی‌رود.

موسس شرکت آتاری یک کارفرمای قوی هیکل به نام «نولان بوشنل» و آدمی دوراندیش، با جذبه و با کمی استعداد بازیگری بود؛ یک الگوی واقعی برای رقابت. بعد از آنکه مشهور شد، دوست داشت با ماشین رولز رویسش در آن حوالی رانندگی کند، مخدر بکشد و جلسات کارمندان را در یک حمام داغ برگزار کند. مثل همان کارهایی که فریدلند کرده بود و جابز هم یاد گرفته بود، بوشنل می‌توانست خودش را به شکل یک نیروی زرنگ و کارکشته نشان بدهد، با چرب زبانی دیگران را متقاعد کند، تهدید کند و با نیروی شخصیتش واقعیت را طور دیگری جلوه بدهد.

مدیر بخش مهندسی شرکتش «آل آلکورن» شخصی قوی هیکل، خوشرو و کمی قاطع‌تر بود؛ آدم بزرگ شرکت که سعی می‌کرد هدف‌ها عملی بشوند و شور و اشتیاق‌های بوشنل را کنترل می‌کرد تا آن موقع هدف بزرگشان یک بازی ویدئویی به نام «پونگ» بود که در آن دو بازیکن سعی می‌کنند تا با دو مفتول متحرک که به عنوان راکت و دسته عمل می‌کردند، به صورت رگباری به یک نقطه روشن روی صفحه شلیک کنند. (اگر زیر سی سال هستید، از پدر و مادرتان بپرسید.)

جابز در حالی به لابی شرکت آتاری آمد که صندل به پا داشت و دنبال کار بود، آلکورن یکی از کسانی بود که احضار شد. به من گفت «یک بچه هیپی در لابی هست. او می‌گوید تا وقتی استخدامش نکنیم از اینجا نمی‌رود. پلیس‌ها را خبر کنیم یا بگذاریم بیاید داخل؟» گفتم بیاریدش داخل!»