تلفن به پاپ از یک باجه همگانی

بخش هفدهم

نام نویسنده: والتر ایساکسون

مترجم: ندا لهردی

جابز به محض اینکه در آن عصر یکشنبه تلفنی با ووزنیاک حرف زد، فهمید که آنها باید هر چه زودتر آن ژورنال فنی را گیر بیاورند. جابز تعریف می‌کرد: «چند دقیقه بعد ووز با ماشین دنبالم آمد و به کتابخانه SLAC یا مرکز فیزیکی شتابگر خطی استنفورد رفتیم که ببینیم می‌توانیم آن ژورنال را پیدا کنیم.» یکشنبه بود و کتابخانه تعطیل بود، اما آنها می‌دانستند چطوری از دری که فقط گاهی قفل می‌شد، بگذرند و وارد شوند. جابز یادش می‌آید: «یادم هست که دیوانه‌وار قفسه‌های کتاب را می‌گشتیم و بالاخره ووز بود که ژورنال و همه آن فرکانس‌ها را پیدا کرد. ژورنال را بازش کردیم و همه چیز آنجا بودند. همش با خودمان می‌گفتیم: «این واقعی است. این چرت و پرت‌ها، واقعی است.» همه تُنها (صداها) و فرکانس‌ها در آن بودند.»

ووزنیاک به فروشگاه سانویل الکترونیکز رفت و قطعاتی را برای ساخت یک مولد صدای آنالوگ خرید. جابز وقتی که عضو کلوپ جست‌وجوگران اچپی بود یک فرکانس شمار ساخته بود.

آنها از این فرکانس شمار برای تنظیم صداهای مورد نظرشان استفاده کردند. آنها می‌توانستند صداهای مشخص شده در آن مقاله را با شماره‌گیر تلفن دقیقا بازسازی کرده و روی نوار کاست ضبط کنند. تا نیمه شب طول کشید تا بتوانند آن را تست کنند. از بخت بدشان نوسانگرهایی که استفاده کرده بودند آنقدر محکم نبودند که بتوانند صدای جیرجیرها را درست کپی کرده و شرکت تلفنی را گول بزنند.

ووزنیاک یادش می‌آید: «می‌توانستیم بی‌ثباتی فرکانس شمار استیو را ببینیم و نمی‌توانستیم درستش کنیم. باید فردا صبح به برکلی می‌رفتم، برای همین تصمیم گرفتم که وقتی به آنجا رسیدم، روی ساخت نسخه دیجیتالی آن کار کنم.»

تا آن زمان کیس نسخه دیجیتالی جعبه آبی را نساخته بود، اما ووز برای این ماجرا ساخت. ووز با استفاده از دیودها و ترانزیستورهایی که از فروشگاه Radio Shack گرفته بود و کمک یک دانشجوی موسیقی در خوابگاهشان که فهم موسیقی کاملی داشت، آن را تا قبل از تعطیلات عید شکرگزاری ساخت. او می‌گوید: «هرگز مداری را طراحی نکرده‌ام که به آن افتخار کرده باشم. هنوز هم فکر می‌کنم که عالی بود.»

یک شب ووزنیاک از برکلی به خانه جابز رفت تا آن را امتحان کنند. سعی کردند با عموی ووزنیاک در لس‌آنجلس تماس بگیرند، اما شماره را اشتباه می‌گرفتند. با این حال مشکلی نبود و دستگاه آنها کار می‌کرد. ووزنیاک داد زد: «سلام! ما داریم با شما مجانی تماس می‌گیریم! ما داریم با شما مجانی تماس می‌گیریم!»

شخصی که آن طرف خط بود گیج و عصبانی شد. جابز توی حرف ووز پرید و گفت: «ما داریم از کالیفرنیا تماس می‌گیریم! از کالیفرنیا با یک جعبه آبی!» این کار احتمالا آن مرد را بیشتر گیج و سردرگم کرد، چون او هم در کالیفرنیا بود. جعبه آبی اول برای شوخی و دست انداختن استفاده می‌شد. جسورانه‌ترین این شوخی‌ها وقتی بود که با واتیکان تماس گرفتند و ووزنیاک وانمود کرد که «هنری کیسینجر» است و می‌خواهد با پاپ صحبت کند. ووز با لهجه‌ای یکنواخت گفت: «ما در نشستی در مسکو هستیم و باید با پاپ صحبت کنیم.» وقتی او این حرف را می‌زد ساعت پنج و نیم صبح بود و پاپ خواب بود.

وقتی دوباره تماس گرفت با یک اسقف که انگار مترجم بود، صحبت کرد. اما آنها هرگز نتوانستند واقعا پاپ را پای خط تلفن بکشانند. جابز یادش می‌آید: «آنها فهمیدند که ووز هنری کیسینجر نبود. ما در یک باجه تلفن همگانی بودیم.»

آن وقت بود که آنها به نقطه عطف مهمی رسیدند و آن این بود که الگو و مدلی را در همکاری‌هایشان پایه‌گذاری کنند. جابز پیشنهاد طرحی را داد که جعبه آبی می‌توانست بیشتر از یک سرگرمی باشد؛ آنها می‌توانستند آن را بسازند و بفروشند. جابز می‌گوید: «من بقیه قطعات مانند کیس‌ها، منبع‌های تغذیه و کیپدها را جمع کردم و فهمیدم که چطوری می‌توانیم از آنها پول در بیاوریم.»

این نشان از نقش‌های دیگر جابز در زمان تاسیس اپل داشت. محصول نهایی اندازه‌ای در حدود اندازه دو دسته ورق بازی داشت. قطعات به‌کار رفته در آن ۴۰ دلار ارزش داشتند و جابز تصمیم گرفت که باید آن را ۱۵۰ دلار بفروشند.

به دنبال رهبری هکرهای تلفنی دیگر مثل کاپیتان کرانچ، آنها هم لقبی برای خودشان دست و پا کرده بودند. ووزنیاک شده بود «آبی برکلی» و جابز «توبراک زمخت» بود. آنها دستگاه را به خوابگاه‌های دانشکده می‌بردند و با اتصال آن به یک تلفن و اسپیکر کاربرد آن را نمایش می‌دادند. جلوی چشم مشتریان احتمالی با «ریتز» در لندن یا یک سرویس تلفن گویای لطیفه و جوک در استرالیا تماس می‌گرفتند. جابز به خاطر دارد: «ما صد جعبه آبی یا بیشتر را ساختیم و تقریبا همه آنها را فروختیم.»

سود و تفریح به مغازه پیتزا فروشی سانویل ختم می‌شد. جابز و ووزنیاک داشتند با جعبه آبی که تازه ساخته بودند به برکلی می‌رفتند. جابز پول لازم داشت و می‌خواست جعبه آبی بفروشد، به همین خاطر دستگاه را به کسانی که در میز بغل نشسته بودند نشان داد. آنها خوششان آمد، بعد جابز به باجه تلفن همگانی رفت و طرز کار دستگاه را با تماس گرفتن با شیکاگو به آنها نشان داد. مشتری‌ها گفتند که باید پول را از ماشینشان بیاورند.

جابز تعریف می‌کند: «به همین دلیل من و ووز به سمت ماشین رفتیم. جعبه آبی در دستم بود که یکی از آنها از زیر صندلی ماشین تفنگی را بیرون کشید.» او هرگز اینقدر به تفنگی نزدیک نبوده و نترسیده بود. «آن مرد تفنگ را درست به سمت شکمم گرفته بود و می‌گفت: «اونو بده بیاد داداش.»

فکرم به سرعت کار می‌کرد. در ماشین جلوی من بود و فکر کردم که شاید بتوانم آن را محکم به پاهایش بکوبم و آن وقت ما فرار کنیم، اما احتمال زیادی بود که به طرف من شلیک کند. پس خیلی آرام و با دقت دستگاه را دادم.» دزدی ترسناک و عجیبی بود. مردی که جعبه آبی را گرفت یک شماره تلفن به جابز داد و گفت اگر دستگاه کار کند، پولش را می‌دهد. بعدا وقتی جابز با آن شماره تماس گرفت، مرد گفت که نتوانسته بفهمد که چطوری با دستگاه کار کند. بنابراین جابز با روش مناسبی مرد را راضی کرد که با او و ووزنیاک در یک مکان عمومی قرار ملاقات بگذارد. اما آنها تصمیم گرفتند که حتی اگر نتوانستند ۱۵۰ دلارشان را بگیرند، برخورد دیگری با آن مرد مسلح نداشته باشند.